هر روز بگه ز در درآيى بر ما خوانى سلام سوزان ما را ببرى ز سر به عشوه ما را چه عدم، چه هست، چون تو دى كرده هزار گونه توبه چون بيند توبه روى خوبت بگريزد توبه و دل او را گويد كه رسيد مرگ توبه توبه اگر اژدهاى نر بود ترجيع نهم به گوش قوال اى بسته ز توبه بيست تركش زيرا كه فضاى بي امانست اى شاهد وقت، وقت شه رخ بينى كردن چه سود دارد؟ سجده كن و سر مكش چو ابليس از شش جهت است يار بيرون دلدار امروز سخت مستست جان دارد صدهزار حيرت از عشق زمين پر از شقايقخاموش و شراب عشق كم نوش خاموش و شراب عشق كم نوش
بر دست شراب آشنايى يا رب، چه لطيف و خوش، بلايي ديوانه كني، و هاى هايى در نيست، وجود مي نمايى بگرفته طريق پارسايى داند كه عدوى تو بهايى فريادكنان، بيا، كجايي؟ از توبه دگر مجو كيايى اى عشق، زمرد خدايى تو گوش رباب را همى مال بستان قدحى رحيق و دركش آن زلف معنبر مشوش سودت نيكند رخ مكرمش با آن كه دهان زنى چو گربش پيش رخ اين نگار مه وش پرنور شده ز روش هر شش پرفتنه و غصه و مخمش از حسن منقش منقش در عشق فلك چنين منعشايمن شو از ارتعاش و مرعش ايمن شو از ارتعاش و مرعش