دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ترجيعات

چهلم





  • به ميان كاسه ليسان، تو چو ديك چند جوشي؟
    تو بسى سخن بگفتي، خلل سخن نهفتى
    ز چه رو خموش كردي، تو اگر ز اهل دردى
    رخت از ضمير و فكرت به يقين ار بيابد
    به جناب غيب ياري، به سفر دويد بارى
    هله اى نكو نهادا، كه روانت شاد بادا
    هله، چشم پرنم، تو، زخداى باد روشن
    چرد آهوى ضميرت ز رياض قدس بالا
    سوى آسمان غيبي، تو چگونه ى و چوني؟
    برهانش اى سعادت، ز فراق و رنج وحشت
    ز جهان برفت بايد، چه جواني، و چه پيرى
    به صلاى تو دويدم، ز ديار خود بريدم
    اگر آفتاب عمرم، بمغاربى فروشد
    وگر آن ستاره ناگه، بفسرد از نحوست
    و اگر سزاى دنيا نبدم، به عمر كوته هله ساقى از فراقت شب و روز در خمارم
    هله ساقى از فراقت شب و روز در خمارم



  • به ميان اين حريفان، تو درين قمار چوني؟
    محك خداى ديدي، تو در اضطرار چوني؟
    بنظر چو ره نوردي، تو در انتظار چوني؟
    چو درون كوزه چيزى بود از برون تلابد
    ز فخ زمانه مرغى سره، برپريد، بارى
    كه به ظاهر آن شكوفه ز چمن بريد، بارى
    كه ز چشم ما سرشك غم تو چكيد، بارى
    كه ز گرگ مرگ صيدت بشد و رميد بارى
    كه بر آسمان ز ياران اسفا رسيد، بارى
    كه ز دام تنگ صورت، بشد و رهيد، بارى
    خوش و عاشق و مكرم، سبك و شهيد، بارى
    به واق تو رسيدم، بده آن كليد، بارى
    بجز آن سحر ز فضلت، سحرى دميد، بارى
    من از آفتاب غيبى شده ام سعيد، بارى
    كرم و كرامتت را دل من سزيد، بارى تو بيا كه من ز مستى سر جام خود ندارم
    تو بيا كه من ز مستى سر جام خود ندارم


/ 3704