دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت اول




  • آن دل كه شد او قابل انوار خدا
    زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
    از حال نديده تيره ايامان را
    آن شمع رخ تو لگنى نيست بيا
    در خشم مكن تو خويشتن را پنهان
    از حال نديده تيره ايامان را
    خاموش مرا گرفت و در آب افكند
    آبى كه حلاوتى دهد آب مرا
    از حال نديده تيره ايامان را
    آن كس كه ترا نقش كند او تنها
    در خانه تصوير تو يعنى دل تو
    از حال نديده تيره ايامان را
    آن لعل سخن كه جان دهد مرجان را
    مايه بخشد مشعله ى ايمان را
    از حال نديده تيره ايامان را
    آن وقت كه بحر كل شود ذات مرا
    زان مي سوزم چو شمع تا در ره عشق
    از حال نديده تيره ايامان را
    آواز ترا طبع دل ما بادا
    آواز خسته تو گر خسته شود خسته شويم
    از حال نديده تيره ايامان را
    از آتش عشق در جهان گرميها
    زانماه كه خورشيد از او شرمنده ست
    از حال نديده تيره ايامان را
    از باده ى لعل ناب شد گوهر ما
    از بسكه همى خوريم مى بر سر مى
    از حال نديده تيره ايامان را
    از حال نديده تيره ايامان را
    دعوى چكنى عشق دلارامان را
    از حال نديده تيره ايامان را



  • پر باشد جان او ز اسرار خدا
    كو جمله به نمك زار خدا
    از حال نديده تيره ايامان را
    وان نقش تو از آب منى نيست بيا
    كان حسن تو پنهان شدنى نيست بيا
    از حال نديده تيره ايامان را
                                          . . .
    ترميخواهد ز اشك محراب مرا
    از حال نديده تيره ايامان را
    تنها نگذاردت ميان سودا
    بر روياند دو صد حريف زيبا
    از حال نديده تيره ايامان را
    بي رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
    بسيار بگفتيم و نگفتيم آن را
    از حال نديده تيره ايامان را
    روشن گردد جمال ذرات مرا
    يك وقت شود جمله اوقات مرا
    از حال نديده تيره ايامان را
    اندر شب و روز شاد و گويا بادا
    آواز تو چون ناى شكرخا بادا
    از حال نديده تيره ايامان را
    وز شير جفاش در وفا نرميها
    بي شرم بود مرد چه بي شرميها
    از حال نديده تيره ايامان را
    آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
    ما در سر مى شديم و مى در سر ما
    از حال نديده تيره ايامان را
    از دور نديده دوزخ آشامان را
    با عشق چكار است نكونامان را
    از حال نديده تيره ايامان را





/ 3704