عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست اجزاى وجود من همه دوست گرفت گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عشقت به دلم درآمد و شاد برفت گفتم به تكلف دو سه روز بنشين گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عشق تو چنين حكيم و استاد چراست بر عشق چرا لرزم اگر او خوش نيست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عشق تو در اطراف گيائى ميتاخت روزيكه دلم ز بند هستى برهد گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عشقى كه از او وجود بي جان ميزيست اندر تن ماست يا برون از تن ماست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عشقى نه به اندازه ى ما در سر ماست آنجا كه جمال و حسن آن دلبر ماست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عقل آمد و پند عاشقان پيش گرفت چون در سرشان جايگه پند نديد گر آتش دل نيست پس اين دود چراست عمريست كه جان بنده بيخويشتن است برخاستن از جان و جهان مشكل نيست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست قومى غمگين و خود مدان غم ز كجاست چندين چپ و راست بيخبر از چپ و راست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست اين بودن من عاشق و نابود چراست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست
تا كرد مرا تهى و پر كرد ز دوست ناميست ز من بر من و باقى همه اوست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست بازآمد و رخت خويش بنهاد برفت بنشست و كنون رفتنش از ياد برفت گر آتش دل نيست پس اين دود چراست مهر تو چنين لطيف بنياد چراست ور عشق خوش است اين همه فرياد چراست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست مسكين دل من ديد نشانش بشناخت در كتم عدم چه عشقها خواهم باخت گر آتش دل نيست پس اين دود چراست اين عشق چنين لطيف و شيرين از چيست يا در نظر شمس حق تبريزيست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست و اين طرفه كه بار ما فزون از خر ماست ما در خور او نه ايم و او درخور ماست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست در ره بنشست و رهزنى كيش گرفت پاى همه بوسيد و ره خويش گرفت گر آتش دل نيست پس اين دود چراست و انگشت نماى عالمى مرد و زن است مشكل ز سر كوى تو برخاستن است گر آتش دل نيست پس اين دود چراست قومى شادان و بيخبر كان ز چه جاست چنين من و ماست بيخبر از من و ما است گر آتش دل نيست پس اين دود چراست ور عود نسوخت بوى اين عود چراست پروانه ز سوز شمع خشنود چراست گر آتش دل نيست پس اين دود چراست