دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت پنجم




  • اى اهل صفا كه در جهان گردانيد
    آنرا كه شما در اين جهان جويانيد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى اهل مناجات كه در محرابيد
    وى اهل خرابات كه در غرقابيد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى دل ار صبح گه شام كه ديد
    فرياد همى زنى كه من سوخته ام
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى دل اگرت رضاى دلبر بايد
    گر گويد خون گرى مگوى از چه سبب
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى دل اين ره به قيل و قالت ندهند
    وانگاه در آن هوا كه مرغان ويند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى دل سر آرزو به پاى اندر بند
    چون حاجت تو كسى روا مي نكند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى دوست مگو تو بنده اى يا آزاد
    اى دست برآورده ترا دست كه داد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى روز برآ كه ذره ها رقص كنند
    جانها ز خوشى بي سر و پا رقص كنند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى سر روان باد خزانت مرساد
    اى آنكه تو جان آسمانى و زمين
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    در كالبد جهان ترا جان دانند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند



  • از بهر بتى چرا چنين حيرانيد
    در خود چو جوئيد شما خود آنيد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    منزل دور است يك زمان بشتابيد
    صد قافله بگذشت و شما در خوابيد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    يك عاشق صادق نكونام كه ديد
    فرياد مكن سوخته اى خام كه ديد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    آن بايد كرد و گفت كو فرمايد
    ور گويد جان بده مگو كى شايد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    جز بر در نيستى وصالت ندهند
    تا با پر و بالى پر و بالت ندهند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اميد به فضل راهنماى اندر بند
    نوميد مشو دل به خداى اندر بند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    بنده كه خرد براى زشتى و فساد
    بگزار مراد خويش كاوراست مراد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    آن كس كه از او چرخ و هوا رقص كنند
    در گوش تو گويم كه كجا رقص كنند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    اى چشم جهان چشم بدانت مرساد
    جز رحمت و جز راحت جانت مرساد
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند
    معروف تر از مهر سليمان دانند
    با تو چنان زيم كه مرغان دانند
    اى عشق ترا پرى و انسان دانند



/ 3704