دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت ششم




  • دريا نكند سير مرا جو چه كند
    گر يار كرانه كرد او معذور است
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دردى دارى كه بحر را پر دارد
    خواهى كه بيا پيش فرود آى ز خر
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دست تو به جود طعنه بر ميغ زند
    از كار تو آفتاب را شرمى باد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دشنام كه از لب تو مهوش باشد
    بر گوى كه دشنام تو دلكش باشد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دل با هوس تو زاد و بودى دارد
    لاحول همى كنم وليكن لاحول
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دلتنگ مشو كه دلگشائى آمد
    غم را چو مگس شكست اكنون پر و بال
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دل جمله حكايت از بهار تو كند
    مستى ز دو چشم پرخمار تو كند
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دل داد مرا كه دلستان را بزدم
    جانيكه بر آن زنده ام و خندانم
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دلدار ابد گرد دلم ميگردد
    زين گل چو درخت سر برآرم خندان
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    بيچاره به كنج سينه بنشست بمكر
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد



  • گلشن چو نباشدم مرا بو چه كند
    من ماندم و صبر نيز تا او چه كند
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دردى كه هزار بحر پر در دارد
    زانروى كه روى خر به آخر دارد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    در معركه تيغ گوهر آميغ زند
    كو تيغ تو ديده صبحدم تيغ زند
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    چون لعل بود كه اصلش آتش باشد
    هر باد كه بر گل گذرد خوش باشد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    با سايه ى تو گفت و شنودى دارد
    در عشق گمان مكن كه سودى دارد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    دل نيك نواز با نوائى آمد
    كز جانب قاف جان همائى آمد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    جان جمله حدي لاله زار تو كند
    تا خدمت لعل آبدار تو كند
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    آن را كه نواختم همان را بزدم
    ديوانه شدم چنانكه جان را بزدم
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    گرد دل و جان خجلم ميگردد
    كاب حيوان گرد گلم ميگردد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد
    هر خشك و ترى كه داشت درباخت و نشد
    هر حيله و فن كه داشت پرداخت و نشد
    دل در پى دلدار بسى تاخت و نشد



/ 3704