دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت هشتم




  • و هو مژم از او خبر مي آيد
    زانى ناخوش كه خويش نشناخته اى
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هان اى دل خسته وقت مرهم آمد
    ياريكه از او كار شود ياران را
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر جا به جهان تخم وفا بركارند
    هرجا ز طرب ساز نى بردارند
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر چند دلم رضا او مي جويد
    خون از سر انگشت فرو مي چكدش
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هرچيز كه بسيار شود خوار شود
    گر سير شود از همه بيزار شود
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر دل كه بسوى دلربائى نرود
    اى شاد كبوترى كه صيد عشق است
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر روز دلم نو شكرى نوش كند
    اول باده ز عاشقى نوش كند
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر شب كه دل سپهر گلشن گردد
    صد آه برآورم ز آيينه ى دل
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر شب كه ز سوداى تو نوبت بزنند
    در چادر شب چه دختران دارد عشق
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    آبى كه ترا تيره كند زهر بود
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود



  • در سينه از اين خبر شرر مي آيد
    چون بشناسى دگرچه در مي آيد
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    خوش خوش نفسى بزن كه آن دم آمد
    در صورت آدمى به عالم آمد
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    آن تخم ز خرمنگه ما مي آ رند
    آن شادى ماست آن خود پندارند
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    او از سر شمشير سخن مي گويد
    او دست به خون من چرا مي شويد
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    گر خوار شود به خانه ى پار شود
    يارش به بهاى جان خريدار شود
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    والله كه بجز سوى فنائى نرود
    چندانكه برانيش بجائى نرود
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    كز ذوق گذشته ها فراموش كند
    آنگاه دهد به ما و مدهوش كند
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    عالم همه ساكن چو دل من گردد
    آيينه ى دل ز آه روشن گردد
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    آن شب همه جان شوند هرجا كه تنند
    گر غم آيد سبلت و ريشش بكنند
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود
    يا مرگ بود به طبع يا خواب بود
    زهرى كه ترا صاف كند آب بود
    هر عمر كه بي ديدن اصحاب بود



/ 3704