دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت هشتم




  • آمد بر من دوش نگارى سر تيز
    با روى چو آفتاب بيدارم كرد
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    آمد دى ديوانه و شبهاى دراز
    ما را سر خواب نيست دل ياوه شده است
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    آن تاب كه من دانم و تو اى دل سوز
    نى نى كه غلط گفتم اى عشق آموز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    آن يار نهان كشيد باز دستم امروز
    يك مست نيم هزار مستم امروز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى تنگ شكر از ترشان چشم بدوز
    دكان شكرفروش و آنگه ترشى
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى جان سماع و روزه و حج و نماز
    امروز منم مطربت اى شمع طراز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى جان لطيف بيغم عشق مساز
    پيداست سراپا همه سودا و مجاز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى دل ز جفاى دلستانان مگريز
    مي جوى نشان ز بي نشانان مگريز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى دل همه رخت را در اين كوى انداز
    ماهى بچه اى عمر ندارى بي آب
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    تو همچو سبوئى و قضا همچون سنگ
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز



  • شيرين سخنى شكر لبى شورانگيز
    يعنى كه چو آفتاب ديدى برخيز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    مائيم و شب تيره و سوداى دراز
    آنرا كه دليست تا كند پاى دراز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    اى دوست شب و روز ز دل مي افروز
    عشق تو و سوداى تو آنگه شب و روز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    از دست شدم بند گسستم امروز
    ديوانه ى ديوانه پرستم امروز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    آتش بزن و هرچه بجز عشق بسوز
    برف و سرماى وآنگهى فصل تموز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    وى از تو حقيقت شده بازى و مجاز
    وز چرخ بود نار و قوال انداز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    در هر نفسش هزار روزه است و نماز
    آخر به گزاف نيست اين ريش دراز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    دزدى خواهى ز پاسبانان مگريز
    صد جان بده و ز درد جانان مگريز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    پيراهن يوسف است بر روى انداز
    انديشه مكن خويش در اين جوى انداز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز
    چون نتوانى گريخت با وى مستيز
    با سنگ مپيچ و آب خود را بمريز
    اى ذره ز خورشيد توانى بگريز



/ 3704