دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت هشتم




  • اى صلح تو با بنده همه جنگ آميز
    آميزش من با تو اگر ميجوئى
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اى عشق تو داده باز جان را پرواز
    يك ذره عنايت تو اى بنده نواز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اى عشق نخسبى و نخفتى هرگز
    باقى سخنى هست نگويم او را
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اى كرده ز نقش آدمى چنگى ساز
    اى لعل لبت توانگرى عمر دراز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اى لاله بيا و از رخم رنگ آموز
    و آنگه كه نواى وصل آهنگ كند
    بازى بودم پريده از عالم راز
    امروز خوشم به جان تو فردا نيز
    هم كار و گياى دوست كارافزا نيز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    امروز مرو از برم اى يار بساز
    اى عشوه فروش با خريدار بساز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    امشب كه گشاده است صنم با ما راز
    زاغان سياه امشب اندر طربند
    بازى بودم پريده از عالم راز
    بازآمدم اينك كه زنم آتش نيز
    آورده ام آتشى كه مي فرمايد
    بازى بودم پريده از عالم راز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اينجا چه نيافتم كسى را دمساز
    بازى بودم پريده از عالم راز



  • تا كى بود اين دوستى ننگ آميز
    درياب ز آب ديده ى رنگ آميز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    لطف تو كشيده چنگ جان را در ساز
    بهتر ز هزار ساله تسبيح و نماز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    در ديده ى خفتگان نيفتى هرگز
    تو نيز نگوئى و نگفتى هرگز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    جانها همه اقوال تو از روى نياز
    يك هديه از آن لعل به قوال انداز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    وى زهره بيا و از دلم چنگ آموز
    اى بخت بد بيا و آهنگ آموز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    هم آبم و هم گوهرم و دريا نيز
    هر لاف كه دل زند بگويم ما نيز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اى گلبن صد برگ بدين خار بساز
    اى ماه تمام با شب تار بساز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    اى شب چه شبى كه عمر تو باد دراز
    با باز سپيد جان شده در پرواز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    در توبه و در گناه و زهد و پرهيز
    كاى هرچه بجز خداست از جا برخيز
    بازى بودم پريده از عالم راز
    تا بو كه برم ز شيب صيدى بفراز
    زان در كه بيامدم برون رفتم باز
    بازى بودم پريده از عالم راز



/ 3704