دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت هشتم




  • بنماى بمن رخ اى شمع طراز
    تا با تو بوم مجاز من جمله نماز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    جهدى بكن ار پند پذيرى دو سه روز
    دنيا زن پيريست چه باشد گر تو
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    زنها مشو غره به بيباكى باز
    مرغى تو وليك مرغ مسكين و مجاز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    درد تو علاج كس پذيرد هرگز
    گفتى كه نهال صبر در دل كشتى
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    در سر هوس عشق تو دارم همه روز
    مر مستان را خمار يك روزه بود
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    دل آمد و گفت هست سوداش دراز
    سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    دل بر سر تو بدل نجويد هرگز
    صحراى دلم عشق تو شورستان كرد
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    زين سنگدلان نشد دلى نرم هنوز
    نگرفت دباغت آخر اين چرم هنوز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    اى شب شب از آنى كه از او بيخبرى
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز



  • تا ناز كنم نه روزه دارم نه نماز
    چون بي تو بوم نماز من جمله مجاز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    تا پيشتر از مرگ نميرى دو سه روز
    با پير زنى انس نگيرى دو سه روز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    زيرا كه پرى دارد از دولت باز
    با باز شهنشاه تو شطرنج مباز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    يا از تو مراد ميگريزد هرگز
    گيرم كه بكاشتم بگيرد هرگز؟
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    در عشق تو مست و بيقرارم همه روز
    من آن مستم كه در خمارم همه روز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    شب آمد و گفت زلف زيباش دراز
    او عمر عزيز ماست گو باش دراز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    جز وصل تو هيچ گل نبويد هرگز
    تا مهر كسى دگر نرويد هرگز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    زين يخ صفتان يكى نشد گرم هنوز
    نگرفت يكى را ز خدا شرم هنوز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز
    روز است شبم ز روى آن روز افروز
    وى روز برو ز روز او روز آموز
    شب گشت و خبر نيست مرا از شب و روز



/ 3704