از صنع برآيم بر صانع باشم چون مطبخ حق ز لوت مالامالست امروز چو حلقه مانده بيرون دريم از طبع ملول دوست ما مي دانيم شرمنده و ترسنده نبرد راهى امروز چو حلقه مانده بيرون دريم از عشق تو گشتم ارغنون عالم ماننده چنگ شده همه اشكالم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم از عشق تو من بلند قد مي گردم گويند مرا بگرد او مي گردى امروز چو حلقه مانده بيرون دريم از مطبخ غمهاش بلا ميرسدم بوى جگر سوخته هر دم زدنى امروز چو حلقه مانده بيرون دريم از هرچه كه آن خوشست نهى است مدام ورنه مى و چنگ و روى زيبا و سماع امروز چو حلقه مانده بيرون دريم اسرار ز دست دادمى نتوانم چيزيست درونم كه مرا خوش دارد امروز چو حلقه مانده بيرون دريم افتاده مرا عجب شكارى چكنم سالوسم و زاهدم وليكن در راه امروز چو حلقه مانده بيرون دريم المنةالله كه به تو پيوستم من باده ى نيستى چنان خوردستم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم چون حلقه ى چشم اگر حريف نظريم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم
حاشا كه زبون هيچ مانع باشم تا چند به آب گرم قانع باشم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم وز غايت عاشقيش مى رنجانيم تا راه حجاب ماست ما مي رانيم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم وز زخمه ى تو فاش شده احوالم هر پرده كه مي زنى مرا مينالم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم وز شوق تو من يكى به صد مي گردم اى بيخبران بگرد خود ميگردم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم هر لحظه به صد گونه ابا ميرسدم بر مايده ى غم از كجا ميرسدم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم تا ره نزند خوشى از اين مردم عام بر خاص حلال گشت و بر عام حرام امروز چو حلقه مانده بيرون دريم وانرا بسزا گشاد مى نتوانم انگشت بر او نهادمى نتوانم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم واندر سرم افكنده خمارى چكنم گر بوسه دهد مرا نگارى چكنم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم وز سلسله ى بند فراقت رستم حز روز ازل تا بابد سرمستم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم با حلقه حريف گشته همچون كمريم بايد كه ازين حلقه ى در درگذريم امروز چو حلقه مانده بيرون دريم