امروز همه روز به پيش نظرم از غايت حاضرى چنين مهجورم اندر طلب دوست همى بشتابم امروز يكى گردش مستانه كنم امروز در اين شهر همى گردم مست اندر طلب دوست همى بشتابم امشب كه حريف دلبر دلداريم يك لحظه گل از چمن همى افشانيم اندر طلب دوست همى بشتابم امشب كه حريف مشترى و ماهم سرمست شراب بزم شاهنشاهم اندر طلب دوست همى بشتابم امشب كه شراب جان مدامست مدام اسباب طرب جمله تمامست تمام اندر طلب دوست همى بشتابم امشب كه غم عشق مدامست مدام خون غم و انديشه حلالست حلال اندر طلب دوست همى بشتابم امشب كه مه عشق تمامست تمام امشب شب ياد است و سجود است و قيام اندر طلب دوست همى بشتابم امشب كه همى رسد ز دلدار سلام ماند به سر زلف تو كز بوى خوشت اندر طلب دوست همى بشتابم امشب همه شب نشسته اندر حزنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم اندر طلب دوست همى بشتابم اندر طلب دوست همى بشتابم گيرم كه وصال دوست در خواهم يافت اندر طلب دوست همى بشتابم
او بود از آن خراب و زير و زبرم وز قوت آن بيخبرى بيخبرم اندر طلب دوست همى بشتابم وز كاسه ى سر ساغر و پيمانه كنم مي جويم عاقلى كه ديوانه كنم اندر طلب دوست همى بشتابم يارب كه چها در دل و در سر داريم يك دم به شكرستان شكر ميكاريم اندر طلب دوست همى بشتابم با مه رويان چون شكر همراهم امشب همه آنست كه من مي خواهم اندر طلب دوست همى بشتابم ساقى شه و باده با قوامست قوام اى زنده دلان خواب حرامست حرام اندر طلب دوست همى بشتابم جام و مى لعل با قوامست قوام خواب و هوس خواب حرامست حرام اندر طلب دوست همى بشتابم دلدار فرو كرده سر از گوشه ى بام چون باده و مى خواب حرامست حرام اندر طلب دوست همى بشتابم بر ديده و دل خواب حرامست حرام مي آورد عطار ز بيم از در و بام اندر طلب دوست همى بشتابم فردا بروم مناره را كارد زنم در چاه رسيده ام ولى بي رسنم اندر طلب دوست همى بشتابم عمرم به كران رسيد و من در خوابم اين عمر گذشته را كجا دريابم اندر طلب دوست همى بشتابم