ما عاشق خود را به عدو بسپاريم ما را تو به شحنه ده كه ما طراريم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم در عشق كه او جان و دل و ديده ى ماست مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم ما مذهب چشم شوخ مستش داريم گويند جز اين هر دو بود دين درست مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مانند قلم سپيد كار سيهم چون سر خواهم به ترك سر خواهم گفت مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم ماهى فارغ ز چارده مي بينم گفتى كه از او همه جهان آب شده است مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مائيم كه از باده ى بي جام خوشيم گويند سرانجام نداريد شما مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مائيم كه پوستين بگازر داديم در بحر غمى كه ساحل و قعرش نيست مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مائيم كه بي قماش و بي سيم خوشيم تا دور ابد از مى تسليم خوشيم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مائيم كه تا مهر تو آموخته ايم هر شعله كز آتش زنه ى عشق جهد مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم از كبر جهان سبال خود ميماليد مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
هم منبل و هم خونى و هم عياريم تو حيله ى ما مخور كه ما مكاريم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم شعر و غزل و دو بيتى آموخته ايم جان و دل و ديده هر سه بردوخته ايم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم كيش سر زلف بت پرستش داريم از دين درست ما شكستش داريم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم گر همچو قلم سرم برى سر ننهم چون با سر خود ز سر او شرح دهم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم بي چشم بسوى ماه ره مي بينم آوخ كه در اين آب چه مه مي بينيم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم هر صبح منوريم و هر شام خوشيم مائيم كه بي هيچ سرانجام خوشيم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم وز دادن پوستين بگازر شاديم نظاره گر آمديم و پست افتاديم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم در رنج مرفهيم و در بيم خوشيم تا ظن نبرى كه ما چو تونيم خوشيم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم چشم از همه خوبان جهان دوخته ايم در ما گيرد از آنكه ما سوخته ايم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم مهر از فلك و جهان اغبر كنديم از دولت دل سبلت او را كنديم مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم