دیوان شمس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان شمس - نسخه متنی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رباعيات

قسمت دوازدهم




  • ما عاشق خود را به عدو بسپاريم
    ما را تو به شحنه ده كه ما طراريم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم
    در عشق كه او جان و دل و ديده ى ماست
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    ما مذهب چشم شوخ مستش داريم
    گويند جز اين هر دو بود دين درست
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مانند قلم سپيد كار سيهم
    چون سر خواهم به ترك سر خواهم گفت
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    ماهى فارغ ز چارده مي بينم
    گفتى كه از او همه جهان آب شده است
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مائيم كه از باده ى بي جام خوشيم
    گويند سرانجام نداريد شما
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مائيم كه پوستين بگازر داديم
    در بحر غمى كه ساحل و قعرش نيست
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مائيم كه بي قماش و بي سيم خوشيم
    تا دور ابد از مى تسليم خوشيم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مائيم كه تا مهر تو آموخته ايم
    هر شعله كز آتش زنه ى عشق جهد
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    از كبر جهان سبال خود ميماليد
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم



  • هم منبل و هم خونى و هم عياريم
    تو حيله ى ما مخور كه ما مكاريم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    شعر و غزل و دو بيتى آموخته ايم
    جان و دل و ديده هر سه بردوخته ايم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    كيش سر زلف بت پرستش داريم
    از دين درست ما شكستش داريم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    گر همچو قلم سرم برى سر ننهم
    چون با سر خود ز سر او شرح دهم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    بي چشم بسوى ماه ره مي بينم
    آوخ كه در اين آب چه مه مي بينيم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    هر صبح منوريم و هر شام خوشيم
    مائيم كه بي هيچ سرانجام خوشيم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    وز دادن پوستين بگازر شاديم
    نظاره گر آمديم و پست افتاديم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    در رنج مرفهيم و در بيم خوشيم
    تا ظن نبرى كه ما چو تونيم خوشيم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    چشم از همه خوبان جهان دوخته ايم
    در ما گيرد از آنكه ما سوخته ايم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم
    مهر از فلك و جهان اغبر كنديم
    از دولت دل سبلت او را كنديم
    مائيم كه دل ز جسم و جوهر كنديم



/ 3704