گر عاشق زار روى تو نيستمى گفتى كه مايست بردرم خيز برو گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر عقل به كوى دوست رهبر نبدى گر آنكه صدف را غم گوهر نبدى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر قدر كمال خويش بشناختمى خالى و سبك بر آسمان تاختمى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر گفتن اسرار تو امكان بودى گر غيرت نخوت نه در ايام بدى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر مجلس انس را به كار آمدمى گر آفت تصديع نبودى و ملال گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر من مستم ز روى بدكردارى تو غره به طاعتى و طاعت دارى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر نقل و كباب و باده ى ناب خورى چون برخيزى ز خواب باشى تشنه گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گرنه حذر از غيرت مردان كنمى ور رشك نبودى همه هشياران را گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گرنه كشش يار مرا يار بدى گرنه كرم قديم بسيار بدى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى اى دل مبر اميد كه در روضه ى جان گر هيچ نشانه نيست اندر وادى
چندان به در سراى تو نه ايستمى اى دوست اگر نه ايستمى نيستمى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى روى عاشق چنين مزعفر نبدى بگشاده لب و عاشق و مضطر نبدى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى دامان خود از خاك بپرداختمى سر بر فلك نهم برافراختمى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى پست و بالا همه گلستان بودى هر فرعونى موسى عمران بودى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى هردم بدر تو بنده وار آمدمى هر روز برت هزار بار آمدمى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى اى خواجه برو تو عاقل و هشيارى اين آن سر پل نيست كه مي پندارى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى ميدان كه به خواب در همى آب خورى سودت ندهد آب كه در خواب خورى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى آن كار كه دوش گفته ام آن كنمى بي خويش و خراب و مست و حيران كنمى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى با شاه و گدا مرا كجا كاربدى كى يوسف جان ميان بازار بدى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى بسيار اميدهاست در نوميدى خرما دهي ار نيز درخت بيدى گر هيچ نشانه نيست اندر وادى