گر يك نفسى واقف اسرار شوى تا منست خود تو تا ابد تيره ستى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گر يك ورق از كتاب ما برخوانى گر يك نفسى به درس دل بنشينى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم به طبيب داروئى فرمائى گفتا كه چه درد ميكند بنمائى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم صنما مگر كه جانان منى مرتد گردم گر ز تو من برگردى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم صنمى شدى كه جان را وطنى گفتم كه به تيغ حجتم چند زنى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم كه چونى مها خوشى محزونى چون باشد طلعت مه گردونى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم كه دلا تو در بلا افتادى گفتم كه دماغ دوا بايد گفت گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم كه كدامست طريق هستى پس گفتم دل چرا ز پستى برمد گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتند كه هست يار را شور وشرى گفتا ترش است روى خوبش قدرى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتى كه چه بي شرم و چه آهن روئى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى
جانبازى را به جان خريدار شوى چون مست از او شوى تو هشيار شوى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى حيران ابد شوى زهى حيرانى استادان را به درس خود بنشانى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى نبضم بگرفت از سر دانائى بردم دستش سوى دل سودائى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى اكنون كه همى نظر كنم جان منى اى جان جهان تو كفر و ايمان منى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتا كه حدي جان مكن گر ز منى گفتا كه هنوز عاشق خويشتنى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتا مه را كسى نپرسد چونى تابان و لطيف و خوبى و موزونى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتا كه خوشم تو به كجا افتادى ديوانه توئى كه در دوا افتادى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى دل گفت طريق هستى اندر پستى گفتا زانرو كه در درين دربستى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى گفتم كه دوم بار بگو خوش خبرى گفتم كه زهى تهمت كژ بر شكرى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى ديوانه توئى كه عقل از من جوئى آئينه كند هميشه آهن روئى گفتى كه تو ديوانه و مجنون خوئى