ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقى گشت و شد آسمانا چند گردى گردش عنصر ببين حال صورت اين چنين و حال معنى خود مپرس رو تو جبارى رها كن خاك شو تا بنگرى تا نگويى در زمستان باغ را مستى نماند بيخ هاى آن درختان مى نهانى مي خورند گر تو را كوبى رسد از رفتن مستان مرنج ساقيا باده يكى كن چند باشد عربده باد را افزون بده تا برگشايد اين گره بخل ساقى باشد آن جا يا فساد باده ها روي هاى زرد بين و باده گلگون بده باده اى دارى خدايى بس سبك خوار و لطيفشمس تبريزى به دورت هيچ كس هشيار نيست شمس تبريزى به دورت هيچ كس هشيار نيست
مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست آب مست و باد مست و خاك مست و نار مست روح مست و عقل مست و خاك مست اسرار مست ذره ذره خاك را از خالق جبار مست مدتى پنهان شدست از ديده مكار مست روزكى دو صبر مي كن تا شود بيدار مست با چنان ساقى و مطرب كى رود هموار مست دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انكار مست باده تا در سر نيفتد كى دهد دستار مست هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست زانك از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مستكافر و ممن خراب و زاهد و خمار مست كافر و ممن خراب و زاهد و خمار مست