امروز روز نوبت ديدار دلبرست دى يار قهرباره و خون خواره بود ليك از حور و ماه و روح و پرى هيچ دم مزن هر كس كه ديد چهره او نشد خراب هر ممنى كه ز آتش او باخبر بود اى آنك باده هاى لبش را تو منكرى زد حلقه روح قدس مه من بگفت كيست گفتا كه با تو كيست بگفت او كه عشق تو اى سيمبر به من نظرى كن زكات حسن گفت از شكاف در تو به من درنگر از آنك گفتا كه ذره ذره جهان عاشق منندپيش آ تو شمس مفخر تبريز شاه عشق پيش آ تو شمس مفخر تبريز شاه عشق
امروز روز طالع خورشيد اكبرست امروز لطف مطلق و بيچاره پرورست كان ها به او نماند او چيز ديگرست او آدمى نباشد او سنگ مرمرست در چشم صادقان ره عشق كافرست در چشم من نگر كه پر از مى چو ساغرست آواز داد او كه كمين بنده بر درست گفتا كجا است عشق بگفت اندر اين برست كاين چشم من پر از در و رخسار از زرست دستيم بر در تو و دستيم بر سرست رو رو كه اين متاع بر ما محقرستكاين قصه پرآتش از حرف برترست كاين قصه پرآتش از حرف برترست