جان سوى جسم آمد و تن سوى جان نرفت جان چست شد كه تا بپرد وين تن گران جان ميزبان تن شد در خانه گلين در وحشتى بماند كه تن را گمان نبود پايان فراق بين كه جهان آمد اين جهان مرگت گلو بگيرد تو خيره سر شوىدر هر دهان كه آب از آزاديم گشاد در هر دهان كه آب از آزاديم گشاد
وان سو كه تير رفت حقيقت كمان نرفت هم در زمين فروشد و بر آسمان نرفت تن خانه دوست بود كه با ميزبان نرفت جان رفت جانبى كه بدان جا گمان نرفت اندر جهان كى ديد كسى كز جهان نرفت گويى رسول نامد وين را بيان نرفتدر گور هيچ مور ورا در دهان نرفت در گور هيچ مور ورا در دهان نرفت