آن شكل بين وان شيوه بين وان قد و خد و دست و پا از سرو گويم يا چمن از لاله گويم يا سمن اى عشق چون آتشكده در نقش و صورت آمده در آتش و در سوز من شب مي برم تا روز من بر گرد ماهش مي تنم بي لب سلامش مي كنم گلزار و باغ عالمى چشم و چراغ عالمى آيم كنم جان را گرو گويى مده زحمت برو گشته خيال همنشين با عاشقان آتشين اى دل قرار تو چه شد وان كار و بار تو چه شد دل گفت حسن روى او وان نرگس جادوى او اى عشق پيش هر كسى نام و لقب دارى بسى اى رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز توديگر نخواهم زد نفس اين بيت را مي گوى و بس ديگر نخواهم زد نفس اين بيت را مي گوى و بس
آن رنگ بين وان هنگ بين وان ماه بدر اندر قبا از شمع گويم يا لگن يا رقص گل پيش صبا بر كاروان دل زده يك دم امان ده يا فتى اى فرخ پيروز من از روى آن شمس الضحى خود را زمين برمي زنم زان پيش كو گويد صلا هم درد و داغ عالمى چون پا نهى اندر جفا خدمت كنم تا واروم گويى كه اى ابله بيا غايب مبادا صورتت يك دم ز پيش چشم ما خوابت كه مي بندد چنين اندر صباح و در مسا وان سنبل ابروى او وان لعل شيرين ماجرا من دوش نام ديگرت كردم كه درد بي دوا گندم فرست اى جان كه تا خيره نگردد آسيابگداخت جانم زين هوس ارفق بنا يا ربنا بگداخت جانم زين هوس ارفق بنا يا ربنا