صرفه مكن صرفه مكن صرفه گدارويى بود خود عاقبت اندر ولا نى بخل ماند نى سخا هست اين سخا چون سير ره وين بخل منزل كردنت حاصل عصاى موسوى عشقست در كون اى روى يك سو رو از گرداب تن پيش از دم غرقه شدن خود را بيفشان چون شجر از برگ خشك و برگ تر ره رو مگو اين چون بود زيرا ز چون بيرون بودخاموش كاين گفت زبان دارد نشان فرقتى خاموش كاين گفت زبان دارد نشان فرقتى
در پاكبازان اى پسر فيض و خداخويى بود اندر سخا هم بي شكى پنهان عوض جويى بود در كشتى نوح آمدى كى وقف و ره پويى بود عين و عرض در پيش او اشكال جادويى بود زيرا بقا و خرمى زان سوى شش سويى بود بى رنگ نيك و رنگ بد توحيد و يك تويى بود كى شير را همدم شوى تا در تو آهويى بودور نى چو نان خايد فتى كى وقت نان گويى بود ور نى چو نان خايد فتى كى وقت نان گويى بود