اگر خواب آيدم امشب سزاى ريش خود بيند ازيرا خواب كژ بيند كه آيينه خيالست او خصوصا اندر اين مجلس كه امشب در نمي گنجد شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او خنك جانى كه بر بامش همى چوبك زند امشب برو اى خواب خارى زن تو اندر چشم نامحرم شرابش ده بخوابانش برون بر از گلستانشببردى روز در گفتن چو آمد شب خمش بارى ببردى روز در گفتن چو آمد شب خمش بارى
به جاى مفرش و بالى همه مشت و لگد بيند كه معلوم ست تعبيرش اگر او نيك و بد بيند دو چشم عقل پايان بين كه صدساله رصد بيند شب قبر از شب قدرش كرامات و مدد بيند شود همچون سحر خندان عطاى بي عدد بيند كه حيفست آن كه بيگانه در اين شب قد و خد بيند كه تا در گردن او فردا ز غم حبل مسد بيندكه هرك از گفت خامش شد عوض گفت ابد بيند كه هرك از گفت خامش شد عوض گفت ابد بيند