يكى گولى همي خواهم كه در دلبر نظر دارد دلى همچون صدف خواهم كه در جان گيرد آن گوهر ز خودبينى جدا گشته پر از عشق خدا گشته
ز خودبينى جدا گشته پر از عشق خدا گشته
نمي خواهم هنرمندى كه ديده در هنر دارد دل سنگين نمي خواهم كه پندار گهر دارد ز مالش هاى غم غافل به مالنده عبر دارد
ز مالش هاى غم غافل به مالنده عبر دارد