ياران سحر خيزان تا صبح كى دريابد آن بخت كه را باشد كيد به لب جويى يعقوب صفت كى بود كز پيرهن يوسف يا تشنه چو اعرابى در چه فكند دلوى يا موسى آتش جو كرد به درختى رو در خانه جهد عيسى تا وارهد از دشمن يا همچو سليمانى بشكافد ماهى را شمشير به كف عمر در قصد رسول آيد يا چون پسر ادهم راند به سوى آهو يا چون صدف تشنه بگشاده دهان آيد يا مرد علف كش كو گردد سوى ويران ها ره رو بهل افسانه تا محرم و بيگانههر كو سوى شمس الدين از صدق نهد گامى هر كو سوى شمس الدين از صدق نهد گامى
تا ذره صفت ما را كى زير و زبر يابد تا آب خورد از جو خود ژس قمر يابد او بوى پسر جويد خود نور بصر يابد در دلو نگارينى چون تنگ شكر يابد آيد كه برد آتش صد صبح و سحر يابد از خانه سوى گردون ناگاه گذر يابد اندر شكم ماهى آن خاتم زر يابد در دام خدا افتد وز بخت نظر يابد تا صيد كند آهو خود صيد دگر يابد تا قطره به خود گيرد در خويش گهر يابد ناگاه به ويرانى از گنج خبر يابد از نور الم نشرح بي شرح تو دريابدگر پاش فروماند از عشق دو پر يابد گر پاش فروماند از عشق دو پر يابد