دلى دارم كه گرد غم نگردد دلى دارم كه خوى عشق دارد خطى بستانم از مير سعادت چو خاص و عام آب خضر نوشند اگر فاسق بود زاهد كنندش چو يابد نردبان بر چرخ شادى چو خرمشاه عشق از دل برون جست ز سايه طره هاى درهم اوبكن توبه ز گفتار ار چه توبه بكن توبه ز گفتار ار چه توبه
ميى دارم كه هرگز كم نگردد كه جز با عاشقان همدم نگردد كه ديگر غم در اين عالم نگردد دگر كس سخره ماتم نگردد وگر زاهد بود بلعم نگردد ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد كه باشد كه خوش و خرم نگردد ز هر همسايه اى درهم نگردداز آن توبه شكن محكم نگردد از آن توبه شكن محكم نگردد