عجب آن دلبر زيبا كجا شد ميان ما چو شمعى نور مي داد دلم چون برگ مي لرزد همه روز برو بر ره بپرس از رهگذريان برو در باغ پرس از باغبانان برو بر بام پرس از پاسبانان چو ديوانه همي گردم به صحرا دو چشم من چو جيحون شد ز گريه ز ماه و زهره مي پرسم همه شب چو آن ماست چون با ديگرانست دل و جانش چو با الله پيوستبگو روشن كه شمس الدين تبريز بگو روشن كه شمس الدين تبريز
عجب آن سرو خوش بالا كجا شد كجا شد اى عجب بي ما كجا شد كه دلبر نيم شب تنها كجا شد كه آن همراه جان افزا كجا شد كه آن شاخ گل رعنا كجا شد كه آن سلطان بي همتا كجا شد كه آن آهو در اين صحرا كجا شد كه آن گوهر در اين دريا كجا شد كه آن مه رو بر اين بالا كجا شد چو اين جا نيست او آن جا كجا شد اگر زين آب و گل شد لاكجا شدچو گفت الشمس لا يخفى كجا شد چو گفت الشمس لا يخفى كجا شد