يكى لحظه از او دورى نبايد تو مي گويى كه بازآيم چه باشد بسى اين كار را آسان گرفتند چرا آسان نمايد كار دشوار به هر حالى كه باشى پيش او باش اگر تو پاك و ناپاكى بمگريز چنانك تن بسايد بر تن يار چو پا واپس كشد يك روز از دوست جدايى را چرا مي آزمايى گياهى باش سبز از آب شوقشسرك بر آستان نه همچو مسمار سرك بر آستان نه همچو مسمار
كز آن دورى خرابي ها فزايد تو بازآيى اگر دل در گشايد بسى دشوارها آسان نمايد كه تقدير از كمين عقلت ربايد كه از نزديك بودن مهر زايد كه پاكي ها ز نزديكى فزايد به ديدن جان او بر جان بسايد خطر باشد كه عمرى دست خايد كسى مر زهر را چون آزمايد مينديش از خرى كو ژاژ خايدكه گردون اين چنين سر را نسايد كه گردون اين چنين سر را نسايد