جانى كه ز نور مصطفى زاد هرگز ماهى سباحت آموخت خارى كه ز گلبن طرب رست دورست رواق هاى شادى زين چار بسيط چون چليپا زان سو فلكيست نيك روشن كمتر بخشش دو چشم بخشد با ديده جان چو واپس آيى بينى تو و ديگران نبينند در هر ابرى هزار خورشيد تختى بنهى به قصر مردانبويى ببرى ز شمس تبريز بويى ببرى ز شمس تبريز
با او تو مگو ز داد و بيداد آزادى جست سرو آزاد گلزار به روى او شود شاد از آتش و آب و خاك و از باد تركيب موحدان برون باد زان سو ملكيست بسته مرصاد بينا و حكيم و تيز و استاد در عالم آب و گل به ارشاد هر سو نورى به رسم ميلاد در هر ويران بهشت آباد هم خيمه زنى به بام اوتادكو را است ملك مطيع و منقاد كو را است ملك مطيع و منقاد