اى ساقى جان پر كن آن ساغر پيشين را زان مى كه ز دل خيزد با روح درآميزد آن باده انگورى مر امت عيسى را خم ها است از آن باده خم ها است از اين باده آن باده بجز يك دم دل را نكند بي غم يك قطره از اين ساغر كار تو كند چون زر اين حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد زنهار كه يار بد از وسوسه نفريبدگر زخم خورى بر رو رو زخم دگر مي جو گر زخم خورى بر رو رو زخم دگر مي جو
آن راه زن دل را آن راه بر دين را مخمور كند جوشش مر چشم خدابين را و اين باده منصورى مر امت ياسين را تا نشكنى آن خم را هرگز نچشى اين را هرگز نكشد غم را هرگز نكند كين را جانم به فدا باشد اين ساغر زرين را آن را كه براندازد او بستر و بالين را تا نشكنى از سستى مر عهد سلاطين رارستم چه كند در صف دسته گل و نسرين را رستم چه كند در صف دسته گل و نسرين را