لب را تو به هر بوسه و هر لوت ميالا تا از لب تو بوى لب غير نيايد آن لب كه بود كون خرى بوسه گه او مي دانك حد باشد جز نور قديمى آنگه كه فنا شد حد اندر دل پاليز تا تو حدى لذت تقديس چه دانى زان دست مسيح آمد داروى جهانى از نعمت فرعون چه موسى كف و لب شست خواهى كه ز معده و لب هر خام گريزى هين چشم فروبند كه آن چشم غيورست سگ سير شود هيچ شكارى بنگيرد كو دست و لب پاك كه گيرد قدح پاكبنماى از اين حرف تصاوير حقايق بنماى از اين حرف تصاوير حقايق
تا از لب دلدار شود مست و شكرخا تا عشق مجرد شود و صافى و يكتا كى يابد آن لب شكربوس مسيحا بر مزبله پرحد آن گاه تماشا رست از حدى و شود او چاشنى افزا رو از حدى سوى تبارك و تعالى كو دست نگه داشت ز هر كاسه سكبا درياى كرم داد مر او را يد بيضا پرگوهر و روتلخ همي باش چو دريا هين معده تهى دار كه لوتيست مهيا كز آتش جوعست تك و گام تقاضا كو صوفى چالاك كه آيد سوى حلوايا من قسم القهوه و الكاس علينا يا من قسم القهوه و الكاس علينا