ترجمه الغدير "جلد 08"
شعراء غدير در قرن 05
غديريه ابو محمد صورى
339 - 419 حبسم الله الرحمن الرحيم
و لاوك خير ما تحت الضمير
و انفس ما تمكن فى الصدور
و انفس ما تمكن فى الصدور
و انفس ما تمكن فى الصدور
و ها انابت احسس منه نارا
امت بحرهانار السعير
امت بحرهانار السعير
امت بحرهانار السعير
ابا حسن تبين غدر قوم
بعهدالله من عهد الغدير
بعهدالله من عهد الغدير
بعهدالله من عهد الغدير
- پيامبر به خطابه برخاست و فرمانرواى آنان را معرفى كرد.
- بازوى على را برافراشت و گفتنى ها بگفت، آنان راه خلاف گرفتند.
- در آن محفل بشادى و سرور پرداختند، در دل نغمه هاى دگر مى نواختند.
طوى يوم الغدير لهم حقودا
انال بنشرها يوم " الغدير ".
انال بنشرها يوم " الغدير ".
انال بنشرها يوم " الغدير ".
- واى كه چه روزهاى شوم و سياهى در پى داشت.
- چندين با مكر و فسون راه خيانت همواركردند، دنياى فريبكار آنانرا بفريفت.
و ليس من " الكثير " فيطمئنوا
بان الله يعفو عن كثير
بان الله يعفو عن كثير
بان الله يعفو عن كثير
درباره اهل بيت گويد:
عيون منعن الرقاد العيونا
جعلن لكل فوادفتونا
جعلن لكل فوادفتونا
جعلن لكل فوادفتونا
فكن المنى لجميع الورى
و كن لمن رامهن المنونا
و كن لمن رامهن المنونا
و كن لمن رامهن المنونا
- دلى دارم كه حوادث روزگارش بر آشوفت، از چپ و راست بخاك و خونش كشيد.
- شور درون را از همگان پنهان و اشك رخسارم آتش دل را بر ملا ساخت!
- ديگراز چه درد عشق را كتمان كنم " كوس رسوائى من بر سر هر بام زدند ".
و كان ابتداء الهوى بى مجونا
فلما تمكن امسى جنونا
فلما تمكن امسى جنونا
فلما تمكن امسى جنونا
و كنت اظن الهوى هينا
فلاقيت منه عذابا مهينا
فلاقيت منه عذابا مهينا
فلاقيت منه عذابا مهينا
- كاش روز وداع، شاهد حال زارم بودى كه ديدگان من و اوبراز و نياز اندر بودند.
- ديو مرگ بر كسى ابقا نكرد كه دل در مهر او بندم
- جز آل پيامبر كه مهرشان آرزوى آرزومندان است.
آل پيامبر، ذخيره فرداى من اند، و هم وسيله نجات و رستگارى رستگاران.
- ساقى كوثر اند و ستاويز محكم براى اميدواران.
- نيكوكاران امت را يار و مدد كارند، از همت ايشان يارى طلب.
- حجت خدايند در زمين، گرچه منكران سر بتابند.
- سخنوراند و راستگو. و شما با تكذيب خود براه عناد رفتيد.
- وارث دانشهاى رسول اند، از چه آنان را ترك گفتيد.
- كينه هاى بر گذشته را زنده كرديد، باآنكه بشمشير آنان راه اسلام گرفتيد.
جحدتم موالاه مولاكم
و يوم الغدير لها مومنونا
و يوم الغدير لها مومنونا
و يوم الغدير لها مومنونا
- فضل و مقام او را با نص رسول شنيديد.
- گفتيد: فرموده ات بجان خريديم. در دل گفتيد: ابدا نپذيريم.
- كدامين يك سزاوارتر به سرورى امت باشيد و بيناتر از اين پاكان؟
- و كدامين يك وصى رسول باشيد و كدامين امين ودايع؟
- كدامين يك بر فراش او خسبيد و جانرا برخى رسول كرد، گاهى كه در پى ريختن خونش بوديد؟
- كدامين يك با دعاى رسول بر خوان مرغ بريان نشست؟ شما خود گواه داستانيد.
- اى آل پيامبر مطرود باد قومى كه پرچم هدايت را بدست شما فراز ديدند و باز هم جانب گمراهى سپردند.
و نيز درباره اهل بيت گويد:
ما طول الليل القصيرا
ما طول الليل القصيرا
و نهى الكواكب ان تغورا
و نهى الكواكب ان تغورا
الا و فى يده عزيمات يحل بها الامورا
الا و فى يده عزيمات يحل بها الامورا
- جز اينكه حل و عقد امور در دست اوست.
ذو مقله لا تستقل ضنى و ان اضنت كثيرا
ذو مقله لا تستقل ضنى و ان اضنت كثيرا
ليست تفتر عن دمى و ترى بها ابدا فتورا
ليست تفتر عن دمى و ترى بها ابدا فتورا
و ترى بها ضعفايريك المستجار المستجيرا
و ترى بها ضعفايريك المستجار المستجيرا
- در ريختن خونم سستى نگيرد، با اينكه همواره مست و خراب است.
- چنانش خمار بينى كه گه در حال ناز و گه در حال نياز است.
- آنجا كه سر جنگ دارد، بملامتم در سپارد و چون ره آشتى گيرد، معذورم شناسد.
- جزاين است كه از شيدائى كارم به رسوائى كشيد؟
- هر كس به پاكدامنى مى گرايد، چه بهتر كه با عشق اول اكتفا جويد.
و لقد لبست ثياب نسك مالكا او مستعيرا
و تمثل الشيطان لى
ليغرنى رشوا غريرا
ليغرنى رشوا غريرا
ليغرنى رشوا غريرا
- جامه زهد و پارسائى پوشيدم، ندانم از خود داشتم ياعاريه كردم.
- ابليس با مكر و فسون در تجلى آمد تا به رشد و صلاحم فريب دهد.
- از آنرو جامه پارسائى بر كندم و قباى عياران خونريز بر تن آراستم.
- خطايت هر چه باشد، ترك گوى و راه توبه پوى. بى گمان خدا رابخشاينده و غفور يابى.
ما لم تكن من معشر غدروا و قد شهدوا الغديرا
- ما دام كه از خيانت كاران " روز غدير " نباشى.
- آنها كه كنارى گرفته به توطئه نشستند تا اميرى از ميان خود بر گمارند.
- با سينه هاى پر كين و خشمى آتشين. - كانديد ملك و رياست، بانتظار تحت و سرير.
- بسان پيمانه در ميان خود بچرخاندنند و بديگر كس نهلند.
هذا الى ان قام قائم آل احمدمستثيرا
- اين است روش روزگاران، تاانقلابگر آل محمد به خونخواهى و كين برخيزد.
و تسلم الاسلام اقتم مظلما فكساه نورا
- آئين اسلام را چركين و سياه دريابد و در نور هدايت غرقه سازد.
تا آخر قصيده.
و نيز درباره اهل بيت سرايد:
نكرت معرفتى لما حكم
حاكم الحب عليها لى بدم
حاكم الحب عليها لى بدم
حاكم الحب عليها لى بدم
فبدت من ناظريها نظره
ادخلتها فى دمى تحت التهم
ادخلتها فى دمى تحت التهم
ادخلتها فى دمى تحت التهم
و تمكنت فاضنيت ضنى
كان بى منها و اسقمت سقم
كان بى منها و اسقمت سقم
كان بى منها و اسقمت سقم
وصبت بعد اجتناب صغوه
بدلت من قولها: لا. بنعم
بدلت من قولها: لا. بنعم
بدلت من قولها: لا. بنعم
و فقدت الوجد فيها و الاسى
فتالمت لفقدان الالم
فتالمت لفقدان الالم
فتالمت لفقدان الالم
مالعينى و فوادى كلما
كتمت باح. و ان باحت كتم
كتمت باح. و ان باحت كتم
كتمت باح. و ان باحت كتم
- اختلاف دل و ديده بدراز كشيد، مصيبت و غم الفت گرفتند.
- اما مصيبت آل پيامبربالاترين مصيبتها است.
- اى زادگان زهرا. اين داغ ننگ و نكوهش از چهره روزگار زدوده نخواهد شد.
يا طوافا طاف طوفان به
و حطيما بقنا الخط حطم
و حطيما بقنا الخط حطم
و حطيما بقنا الخط حطم
- بعد از آنكه پيمان الهى را زير پا نهند، بكدامين پيمان پاى بندند؟
- كجا اين دل آرام و قرار گيرد، با آنكه سياهكارى بنى اميه پرتو انوارتان
را در حجاب كرد.
ركبوا بحر ضلال سلموا
فيه و الاسلام منهم ما سلم
فيه و الاسلام منهم ما سلم
فيه و الاسلام منهم ما سلم
ثم صارت سنه جاريه
كل من امكنه الظلم ظلم
كل من امكنه الظلم ظلم
كل من امكنه الظلم ظلم
- شگفتا. حقى كه با شمشير شما رونق گرفت، درباره شما اجرا نگشت.
- تنها مهر و دوستى شما - چنانچه عبد المحسن صورى گويد - در ميان دوستان پا برجاست.
و ابيكم والذى وصى به
لابيكم جدكم فى يوم " خم "
لابيكم جدكم فى يوم " خم "
لابيكم جدكم فى يوم " خم "
- ساير امتها كه بفرمان روائى شما گردن نهادند، حجت رسول را بر قوم اوتمام كردند.
شرح حال شاعر و نمونه اشعار او
ابو محمد، عبد المحسن بن محمد بن احمد بن غالب بن غلبون، صورى. از اكابر قرن چهارم و نوابغ رجال آن دوران است و تا اوائل قرن پنجم مى زيسته. اشعار آبدارش در عين سلاست و روانى،پر معنى است، در غزل سرائى لطيف و در بحث و جدال استوار: به هنگام استدلال، براهين استوار آرد و گاه مدح و ستايش جز بزيبائى و ملاحت ننگرد.
- دفتر اشعارش كه در حدود پنج هزار بيت است، بالطايف ادبى و حقائق برهانى، گواه اين مدعا است و نصى بر اخلاص به اهل بيت، چونان كه ابن شهر - آشوبش در سلك شعرائى نام برده كه بى پروا به ستايش اهل بيت برخاسته اند.
آنچه ما از قصائد و قطعات او انتخاب كرده ايم، روحيه مذهبى او را بى پرده متجلى ساخته و چبهه بندى او را به سوى خاندان رسول و جانبدارى و حمايت از حقوق آنان نمودار مى كند، تا آنجا كه مى بينيم به هر چه جز اهل بيت است، پشت پا زده است، علاوه بر آنچه در ديوان شعرش از اشارات لطيفه مى يابيم كه
عقيده باطنى او را بر ملا مى سازد.
از جمله اين قطعه درباره كودكى عمر نام:
نادمنى من وجهه روضه
فانظر معى تنظر الى معجز
سيف على بين جفنى عمر
مشرقه يمرح فيه النظر
سيف على بين جفنى عمر
سيف على بين جفنى عمر
- بيا از ديده من بنگر تا معجزى، شگفت بينى: ذو الفقار على در ميان چشمان عمر!
بارى، ابن ابى شبانه در " تكمله امل الامل " بشرح حال او پرداخته، واو جز شيعيان اهل بيت را عنوان نمى كند، ثعالبى در " يتيمه الدهر " ج 2571 به ياد او پرداخته و 225 بيت از اشعار او را ثبت كرده و در " تتميم يتيمه " ج 1 ص 35 او را ثنا گفته و از ديوان شعرش ابياتى برگزيده است. ابن خلكان هم در ج 1 ص 334 با ستايش وتمجيد فراوان از شعرش، شرح مفصلى آورده و مى گويد: بسال 419، روز يكشنبه نهم شوال در سن هشتاد سالگى وچه بسا بيشتر، دار فانى را بدرود گفته است. ابن اثير در تاريخ خود ج 12 ص 25، يادى از اين شاعر گرانمايه دارد.
از جمله سروده هاى او درباره اهل بيت:
توق اذا ما حرمه العدل جلت
ملامى لتقضى صبوتى ما تمنت
ملامى لتقضى صبوتى ما تمنت
ملامى لتقضى صبوتى ما تمنت
- از اين مغرور گشتى با شعله عشقم تار و پودت را به آتش نكشيده ام و با داغ هجران ديده ات رانگريانده ام؟
لك الخير هذا حين شئت تلومنى
لجاجا فالا لمت ايام شدتى
لجاجا فالا لمت ايام شدتى
لجاجا فالا لمت ايام شدتى
- آنروز كه با ناله اشتران همنوا بودم و با قمرى شاخساران، ترنم مى گرفتم.
- بر حوادث روزگار مى تاختم و با مرگ حاضر دست بگريبان مى شدم.
و استصغر البلوى لمن عرف الهوى
و استكثر الشكوى و ان هى قلت
و استكثر الشكوى و ان هى قلت
و استكثر الشكوى و ان هى قلت
- در كنار كلبه درهم ريخته معشوق مات ومبهوت مى ايستادم، گويا انتظار مى بردم سلام مرا پاسخ داد.
- به ياد آن شبها كه با پريچهران لاغر ميان ديدار مى كردم، همانها كه خون معشوق را مى ريزند و دامن خود را از جنايت برى مى شناسند.
اصد فيدعونى الى الوصل طرفها
و ان انا سارعت الاجابه صدت
و ان انا سارعت الاجابه صدت
و ان انا سارعت الاجابه صدت
و ان قلت سقمى و كلت سقم طرفها
بابطال قولى او بادحاض حجتى
بابطال قولى او بادحاض حجتى
بابطال قولى او بادحاض حجتى
و ان سمعت و انار قلبى شناعه
عليها. اجابتنى بوا نار و جنتى
عليها. اجابتنى بوا نار و جنتى
عليها. اجابتنى بوا نار و جنتى
- همت گمارم كه دل از عشق از برگريم، چون كبك در برابرم بخرامد و قرار از كفم بريابد.
و انشد بين البين و الهجر مهجتى
و لم ادر فى اى السبيلين ضلت
و لم ادر فى اى السبيلين ضلت
و لم ادر فى اى السبيلين ضلت
- اين روزگارهجر كه بر من دراز نمايد، خواهد عمرمرا كوتاه بگرداند.
دع الامه اللاتى استحلت تكن مع الامه اللاتى بغت فاستحلت
فما تقتدى الا بها فى اغتصابها
و لا اقتدى الا بصبر ائمتى
و لا اقتدى الا بصبر ائمتى
و لا اقتدى الا بصبر ائمتى
- او از امت سيه كار خون آشام الهام گيرد و من چون سرورانم راه صبر و شكيبائى پيش گيرم.
- نه اين است كه سوك آنان جانگداز تر از سوك من است؟
حماتى -اذا لانت قناتى - و عدتى
اذا لم تكن لى عده عند شدتى
اذا لم تكن لى عده عند شدتى
اذا لم تكن لى عده عند شدتى
- حزب ستمكاران با خدا بجنگ برخاستند و به هر چاهى كه خود در افتادند ديگران را به دنبال خود كشاندند.
- دلهائى كه با آئين جاهليت خو گرفتند و از آئين حق نفرت فزودند.
- در پاسخ جدتان احمد، چه عذر و بهانه اى خواهند داشت.
و اشهر ما يروونه عنه قوله
تركت كتاب الله فيكم و عترتى
تركت كتاب الله فيكم و عترتى
تركت كتاب الله فيكم و عترتى
اما نه. دنيا با زر و زيور متجلى شد وآنان به سويش تاختند. اين است كه دلها را باژگون بينى.
و نيز درباره خاندان رسول سرايد:
اصبحوا يفرقون من افراقى
فاستغاثوا فى نكستى بالفراق
فاستغاثوا فى نكستى بالفراق
فاستغاثوا فى نكستى بالفراق
راحه ما اعتمدتموها بقتلى
سوف امضى و تلحقون و لا علم
لكم ما يكون بعد اللحاق
رب خير اتى بغير اتفاق
لكم ما يكون بعد اللحاق
لكم ما يكون بعد اللحاق
- درنگ نياوردند تا حق پرستارى ادا كرده باشند، حتى چندان نپائيدند كه جانم از تن بر آيد.
- رهايم كردند تا در مرگ من تعجيل كنند، خوشبختانه از اين تنهائى آرامش و راحتم رسيد، گاه شود كه نيكى و احسان بدون اراده اتفاق افتد.