دره پلنگ ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دره پلنگ ها - نسخه متنی

محمد رضا بایرامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به نظر نمى آمد كه بتوانند در نبود او بيرون آمده و خودشان را به دردسر بيندازند.

بايد چيزى پيدا مى كرد و الاّ هم خودش و هم بچه ها، مرگ دردناكى را در پيش داشتند.

تصميم گرفت تا وقتى كه توان دارد، راه برود.

ماه در نيامده بود، امّا چشم هاى پلنگ هنوز آن قدر كم سو نشده بود كه براى ديدن دور و برش نياز به نور مهتاب داشته باشد.

سرازير شد طرف گذرگاه كوهستانى، كوره راه خلوت بود.

حتى انگار پرندگان شب خوان هم از سر و صدا افتاده بودند.

پلنگ نمى توانست سر در بياورد كه چه اتفاقى افتاده.

آن سر و صداهاى عجيب و غريب، مرگ ناگهانى جفتش، خلوت شدن دامنه ها و دره ها و آتش، كه گاه و بى گاه، جايى را به ميان شعله هايش مى كشيد...

آيا بين اين ها ارتباطى وجود داشت؟
مدتى در گذرگاه پرسه زد و چون چيزى نيافت، سرازير شد طرف اعماق دره.

كمى آب خورد.

كمى نشست روى تنه ى شكسته ى درخت گردويى كه روى رود خم شده بود.

بعد راه افتاد طرف كوه هاى سيوان.

شايد آن جا چيزى مى يافت.

گوش ها را تيز كرده بود و هوا را مى بوييد.

آن قدر گرسنه بود كه حاضر بود به هر جنبنده اى حمله كند.

همان طور كه از شيب دامنه بالا مى كشيد، ناگهان صدايى شنيد.

با خوشحالى ايستاد سرجايش.

صدا از پشت درخت ها مى آمد.

صداى راه رفتن نبود.

صدايى بود ناآشنا.

تا به حال شبيه آن را شنيده بود.

آرام آرام رفت جلو، صدا نه دور مى شد نه نزديك.

به شامه اش فشار آورد.

اين بو، بوى چه بود؟ چرا حافظه يارى اش نمى كرد؟ آيا گرسنگى به همين زودى، اثرش را گذاشته بود؟ اما گرسنگى هر چيزى را هم كه از بين ببرد، بوى غذا را كه نمى تواند.

پس چرا...؟
به ناگهان موضوع را فهميد و از ترس چسبيد به زمين.

آرى، اين بوى آدميزاد بود.

هنوز عقلش آن قدر از كار نيفتاده بود كه به خطرناك ترين موجود روى زمين حمله ببرد.

حسش به او مى گفت كه بايد از اين دو پاها دورى كند.

بنابراين، از جايى كه بود، جلوتر نرفت.

فقط روى شكم، خودش را كشيد به پناه درختى تا صداى آن ها را بهتر بشنود.

ديد نشسته اند روى تخته سنگى.

چهار يا پنج نفر.

كجا مى رفتند؟ در اين جا دنبال چه بودند، آن هم اين وقت شب؟ آن چيزهاى تو دست يا روى شانه شان، براى چه بود؟ آيا آمده بودند براى شكار؟
سر در نمى آورد.

حتى لحن صحبت كردن شان هم چيزى را روشن نمى كرد:
- در چوار از نى خضر و هلاله و انجيرك گذاشته اند.

ارتفاعات ميمك الان تقريباً به طور كامل در دست آن هاست.

اگر تثبيت بشوند، براى ما خيلى گران تمام مى شود.

حتى با خمپاره 120 مى توانند ايلام را بزنيد.

- ميمك را كِى گرفته اند؟
- همان روز اول؛ 31 شهريور.

- مردك برايش اسم هم گذاشته.

سيف سعد(3).

سيف سعد از آن من است.

- آى زرشك! نطق راديويى صدام را شنيديد؟
- آن نطق، بدجورى مردم ايلام را در ماتم فرو برده.

- مگر ما مرده ايم؟ به زودى از ماتم درشان مى آوريم.

شما بومى ها بيشترين نقش را مى توانيد داشته باشيد.

- فكر مى كنيد شناسايى منطقه چه قدر طول بكشد؟
- معلوم نيست.

ولى فعلاً نيروى كافى هم براى مقابله نداريم.

بزرگان ايل خزل و شوهان(4)، فرمان بسيج عمومى داده اند.

اميدواريم تا وقتى كار شناسايى تمام مى شود، نيروها هم آماده بشوند.

فعلاً سرنى(5) به عنوان محل تجمع انتخاب شده.

- يعنى روزها بايد انتظار حمله را داشته باشيم؟
- نه ممكن است اين كار چند ماهى به طول بكشد.

/ 9