59. بى گمان وصف [ آفرينش ]عيسى [ از مادرى تنها ]نزد خدا، همانند وصف [ آفرينش ]آدم است كه او را [ بدون پدر و مادر ]از خاكى [ ناچيز ]آفريد؛ سپس به او گفت: «باش!» پس، وجود يافت.60. [ اى پيامبر! آنچه درمورد عيسى به تو وحى شد، ]حق [ و ]ازسوى پروردگار توست؛ پس، از ترديدكنندگان مباش.61. اينك، پس از دانشى كه [ درباره مسيح ]به تو رسيده است، هر كسى درباره او با تو به بحث و ستيزه پرداخت، بگو: «بياييد ما پسرانمان را فرا خوانيم و شما [ نيز ]پسرانتان را، ما زنانمان را و شما [ نيز ]زنانتان را، و ما خودمان را و شما [ نيز ]خودتان را؛ آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»62. بى گمان سرگذشت درست [ مسيح، فرزند مريم ]همين است [ كه او بنده و فرستاده خدا بود]. و جز خدا، هيچ خدايى نيست؛ و بى ترديد خداست كه شكست ناپذير و فرزانه است.63. پس اگر [ باز هم از پذيرش حق ]روى گردانيدند، [ بدانيد كه در انديشه تباهى اند و] بيقين خداوند تبهكاران را مى شناسد.64. [ هان اى پيامبر! ]بگو: «اى اهل كتاب! به سوى [ اصل اساسى و ]سخنى [ سرنوشت ساز ]كه ميان ما و شما يكسان است، بياييد؛ [ آن اصل مشترك اين است ]كه جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و هيچيك از ما ديگرى را بجاى خدا به پروردگارى نگيرد.» پس، اگر [ از اين اصل مشترك ]روى گردانيدند، بگوييد: «شما گواه باشيد كه ما مسلمانيم [ كه به اين اصل عقيده داريم، نه شما]».
نگرشى بر واژه ها
«مَثَلْ»: سخنى كه بر زبانها جارى است و با آن داستان و وصف چيزى بيان مى شود.«تعالوا»: در اصل از «علوّ» به معناى «بالارفتن» است؛ امّا بر اثر استعمال بسيار، درمورد «آمدنِ باشتاب» بكار مى رود.«ابتهال»: مصدر باب افتعال و به معناى «بر يكديگر نفرين و لعنت كردن و عذاب را براى طرفِ حق ستيز خواستن» است؛ و «مباهله» از مادّه «بهل» به مفهوم «رهاساختن چيزى» است، و به همين تناسب، به معناى «تضرّع و دعا و واگذار كردن كار به خدا» نيز بكار رفته است.«قصص»: مفرد و به معناى «قصّه» است. اين واژه در اصل از مادّه «قص» به معناى «چيزى را جستجو كردن» گرفته شده و «قصاص» هم از همين باب است. هم از اين روست كه تاريخ گذشتگان را نيز «قصّه» گفته اند.«تولّى از حق»: عقيده به خلاف حق داشتن و پشت به حق كردن.«افساد»: تباه كردن؛ چيزى را در جايى كه حكيمانه نيست، بكار بردن.«اصلاح»: سازمان دادن؛ به سامان آوردن و در جايى كه حكيمانه است، بكاربردن.«كلمةٍ»: به سخن و گاه نيز به قصيده گفته مى شود.«سواء»: عادلانه و مطابق ميزان و عدالت.
شأن نزول
در شأن نزول سه آيه از آيات اين بحث آورده اند كه: پس از ورود هيئت بلندپايه نجران به مدينه، هنگامى كه كار به مباهله كشيد، آنان براى مشورت و تدبّر بيشتر، يك شب از پيامبر گرامى مهلت خواستند و چون به شور نشستند، بلندپايه ترين چهره مذهبى آنان گفت: فردا نيك بنگريد؛ اگر محمّد(ص) با سروصدا و انبوه ياران آمد، نترسيد و مباهله كنيد امّا اگر خود و خاندانش آمدند، بپرهيزيد كه گرفتار خواهيد شد.با فرارسيدن بامداد روز موعود، نجرانيان مشاهده كردند كه پيامبر دست اميرمؤمنان را گرفته، پيشاپيش آن حضرت دو نور ديده اش حسن و حسين - عليهم السّلام - و پشت سرشان دخت ارجمندش فاطمه(س) به ميعادگاه رهسپارند. مسيحيان كه عضو عاليرتبه مذهبى شان در جلو و برگزيدگانشان ازپى او بودند، از پيامبر خواستند تا همراهان خويش را معرّفى كند.آن حضرت فرمود: اين بزرگمرد، عموزاده و همتاى دخت ارجمندم و محبوب ترين انسانها نزد من، اميرمؤمنان است؛ اين دو كودك، فرزندان او و من؛ و اين بانو نيز دخترم، فاطمه(س)، عزيزترين انسانها درنظر من است.آنگاه پيامبر به حالت دعا و تضرّع در جايگاه خود نشست؛ كه «ابوحارثه» - اسقف مسيحيان - گفت: «هان اى مسيحيان! هشدارتان باد كه اين مرد پيامبر خداست و بسان پيامبران رو به بارگاه خدا آورده است». پس، از مباهله منصرف شدند و گفتند: «اگر با اين بزرگوار و اين چهره هاى پاك و مصمّم مباهله كنيم، بيم آن مى رود كه يك مسيحى برروى زمين نماند».در اين مورد همچنين روايت كرده اند كه: اسقف بزرگ مسيحيان، با ديدن خاندان پيامبر گفت:«انّى لارى وجوها لوسألوااللّه أن يزيل جبلاً من مكانه لازاله فلاتبتهلوا فتهلكوا ولايبقى على وجه الارض نصرانىّ الى يوم القيامه.»من چهره هاى بسيار پرمعنويت و شكوهبارى را مى نگرم كه اگر از آفريدگار هستى بخواهند كوهها را از جاى بركند، چنين خواهد شد. از اين رو تقاضا مى كنم مباهله نكنيد كه نابود خواهيد شد و تا روز رستاخيز يك نصرانى برروى زمين نخواهد ماند.و از پيشواى گرانقدر توحيد آورده اند كه در اين باره فرمود: به خدايى كه جان من در كف قدرت اوست، اگر اينان با من مباهله مى كردند، همگى مسخ مى شدند و بصورت بوزينگان و خوكها درمى آمدند؛ بيابان بر آنان به دريايى از آتش شعله ور تبديل مى شد و يك مسيحى باقى نمى ماند.بعد از آن، دو پيشواى بزرگ مسيحيان، «سيّد» و «عاقب»، به اسلام گرويدند و حلّه اى ويژه و عصايى به همراه كاسه و نعلينى خاص به پيامبر هديه كردند.و در همين ماجرا بود كه اين آيات بر قلب پاك پيامبر(ص) فرود آمد.و در شأن نزول آخرين آيه مورد بحث سه روايت آورده اند:1. گروهى برآنند كه اين آيه شريفه درمورد هيئت بلندپايه نجران و مسيحيان آن سامان فرود آمده است.2. امّا گروهى ديگر گفته اند درباره يهوديان مدينه نازل شده است.3. و گروهى نيز بر اين باورند كه درمورد همه اهل كتاب فرود آمده است.و به نظر ما، ديدگاه سوّم با آيه شريفه سازگارتر است؛ چرا كه آيه مفهومى عام دارد و يهود و نصارا هر دو را شامل مى شود.تفسير داستان مباهله يا سند شكوه خاندان رسالت در نخستين آيه مورد بحث و آياتى كه از پى آن خواهد آمد، قرآن پندار بى اساس «پسر خدا بودن مسيح» را كه گروهى بدان باورند بباد انتقاد گرفته و ضمن رد آن به روشنگرى مى پردازد و مى فرمايد:«انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من ترابٍ»بى گمان مثل و وصف عيسى و آفرينش او نزد خدا، همچون مثل آفرينش آدم است. آفريدگار هستى عيسى را از مادرى تنها و بدون پدر آفريد و شگفت انگيزتر از آن، آدم را از مشتى خاك ناچيز و بدون پدر و مادر خلق كرد. پس، چگونه است كه مسيحيان او را فراتر از انسان مى دانند و او را به مرز خدايى و پسر خدابودن مى رسانند؛ امّا آدم را بنده خدا مى دانند؟!«ثمّ قال له كن فيكون» آنگاه به آن آدم و يا مسيح فرمان داد: «باش!» و بيدرنگ شد و وجود يافت.و مى افزايد: «الحقّ من ربّك فلاتكن من الممترين»حق ازجانب پروردگار توست؛ و آنچه درباره عيسى به تو وحى شد، درست است و ازسوى پروردگارت؛ پس، از دودلان و ترديدكنندگان مباش.آنگاه روى سخن را به پيامبر گرامى نموده و مى فرمايد:«فمن حاجّك فيه من بعد ماجاءك من العلم فقل تعالوا...»اينك اى پيامبر! پس از آگاهى و دانشى كه درباره مسيح، از راه وحى به تو رسيده است، اگر باز هم كسى درمورد آفرينش، يا مقام عيسى، با تو بحث و ستيزه كرد و حق را درمورد او نپذيرفت كه بنده برگزيده و پيامبر خداست، به چنين كس يا كسانى بگو: بياييد تا راه ديگرى را پيشنهاد كنم كه اين بحث و گفتگو را بپايان مى برد و حق را روشن مى سازد و راستگو را از دروغ پرداز نشان مى دهد.«... ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم»... بياييد ما پسرانمان را فرا خوانيم و شما نيز پسرانتان را؛ ما زنانمان را، و شما نيز زنانتان را؛ و ما خودمان را و شما نيز خودتان را.فرزندان پيامبر كيانند؟همه كسانى كه قلم بدست گرفته و تفسير نوشته اند، مى گويند: منظور از واژه «ابناءنا» در آيه شريفه، پسران پيامبر مى باشند و آنان جز دو نورديده آن حضرت حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد - نبودند.به اعتقاد ابوبكر رازى، اين آيه مباركه برترين دليل است كه حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد - پسران نياى گرانقدرشان پيامبرند؛ و فرزند دختر، براستى فرزند انسان محسوب مى شود.يكى از دانشمندان معتزله به نام «ابى علان» گفته است: اين آيه شريفه، بهترين گواه و خدشه ناپذيرترين سند آسمانى است كه حضرت حسن و حسين از ديدگاه خدا و پيامبر و قرآن مُكلّف و مسئولند و انسانهايى در اوج كمال و رشد و جمال همه جانبه؛ چرا كه مباهله بايد با كسانى انجام پذيرد كه چنين باشند.به عقيده دانشمندان مذهب اهل بيت، كمى سنّ و سال را در همه جا نمى توان با كمال عقلى و فكرى ناهماهنگ دانست؛ و دو امام نور حسن و حسين در آن سنّ و سال، از نظر فكرى كامل بودند. و راستى كه چه اشكالى پيش مى آيد اگر آن دو گرانمايه عصرها و نسلها را كه از موقعيت پرفراز معنوى و مقام والاى امامت آسمانى و راستين برخوردار بودند و ازجانب خدا تأييدشده، در آن شرايط بنگريم و بگوييم پروردگار با اعجاز و به طريقى فراتر از مرزهاى مادّى، مشعل خرد آنان را پرفروغ ساخته و كمال و جمال معنوى و فكرى را به آنان ارزانى داشته است؟! مگر پيامبر گرامى در دوران كودكى آنان بارها نفرمود: «ابناى هذان امامان قاماً او قعداً»(146) (دو فرزند گرانمايه ام، امام راستين و پيشواى مردم اند؛ خواه تدبير امور جامعه و تنظيم شئون آن را بكف بگيرند يا نه).
سالار بانوان
تمامى قرآن پژوهان و مفسّران بر اين عقيده اند كه منظور از واژه «نساءنا» در آيه شريفه، دخت فرزانه پيامبر - فاطمه (س) - است؛ چرا كه جز او، بانويى در مباهله شركت نكرد و پيامبر تنها او را به اين افتخار جاودانه مفتخر ساخت.با اين بيان، آيه مباركه سند برترى آن حضرت بر همه زنان عصرها و نسلها است؛ و تأييد اين سخن پرمايه پيامبر كه فرمود:«فاطمه بضعة منّى يريبنى مارابها.»(147)دخترم فاطمه، پاره وجود من است. آنچه او را ناراحت و پريشان سازد، مرا ناراحت و پريشان مى سازد.نيز در تأييد بيان آن حضرت است كه فرمود:«انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها.»(148)خداوند از خشم فاطمه، خشمگين و از خشنودى او، خشنود مى شود.و نيز اين روايت كه فرمود:«اتانى ملك فبشّرنى اَن فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّه و نساء اُمّتى.»(149)فرشته اى نزد من آمد و نويد داد كه فاطمه سالار بانوان بهشت و سرور زنان امّت است.و نيز مؤيّد اين روايت رسيده از پيامبر درمورد آن حضرت به نقل از عايشه است كه گفت: روزى پيامبر سر به گوش دخت ارجمندش نهاد و رازى گفت كه فاطمه(س) بعد از شنيدن آن شادمان شد و تبسّم كرد. از او پرسيدم: فاطمه جان! پدرت چه فرمود؟آن حضرت پاسخ داد: پدرم فرمود:«ألا ترضين اَن تكونى سيّدة نساء هذه الامّة و نساءالمؤمنين...»(150)«آيا خشنود نمى شوى كه سالار بانوان اين امّت و سرور زنان باايمانِ عصرها و نسلها باشى؟» و من از اين مژده، شادمان شدم.پرتوى از شكوه امير مؤمنان به اعتقاد تمامى مفسّران، واژه «انفسنا» در آيه شريفه، اشاره به وجود پرفروغ اميرمؤمنان(ع) است؛ چراكه پيامبر، خود فراخوان به مباهله است؛ و دعوت شده، هميشه غيراز دعوت كننده خواهد بود؛ و نمى توان دعوت كننده را همان دعوت شده دانست. با اين بيان، فراخوان، پيامبر است و فراخوانده شده به دستور خداوند، شخصيت والايى هموزن و همسنگ او؛ و ناگفته پيداست كه جز اميرمؤمنان، مرد ديگرى به مباهله فراخوانده نشد. و پيامبر از ميان زنان گيتى، تنها فاطمه(س) و از جمع مردان، اميرمؤمنان و از ميان پسران دنيا، حسن و حسين را فراخواند و بس.آرى، آيه شريفه نيز بيانگر اين واقعيت است كه اميرمؤمنان(ع)، نفس ِ نفيس پيامبر خدا خوانده شده است. و اين نشان دهنده مقام والا و موقعيت پرشكوه و جايگاه پرفرازى است كه جز او كسى نه تنها به آنجا راه نيافته كه نزديك هم نشده است.روايات بيانگر اين موقعيت پرفراز بسيار است، براى نمونه:1. پيامبر گرامى درمورد يكى از اصحاب خود كه در جمع ياران حضور نداشت، پرس وجو كرد. يكى گفت: اى پيامبر! اگر فرمانى داريد، على(ع) حاضر است. رسول اكرم فرمود: «سألنى عن النّاس و لم تسألنى عن نفسى.»(151) (... من از نفس خود كه نپرسيدم).2. پيامبر گرامى رو به «بريده اسلمى» كرد و فرمود:«يا بريده! لاتبغض عليّاً فإنّه منّى و انا منه انّ النّاس خلقوا من شجرة شتّى و خلقت انا و علىّ من شجرة واحده.»(152)هان اى بريده! على را دشمن مدار كه او از من است و من از اويم. مردم از ريشه ها و درختهاى پراكنده اى آفريده شده اند؛ و من و على، از يك ريشه و تبار و درخت آفريده شده ايم.3. هنگامى كه در كارزار «احد» اميرمؤمنان با دفاع قهرمانانه و سرسخت خويش، جان گرامى پيامبر را از شرارت بدانديشان حفظ مى كرد، فرشته وحى به پبامبر گفت: براستى كه على با تو مؤاسات و در راهت فداكارى كرد.پيامبر فرمود: «يا جبرائيل انّه منّى و انا منه. فقال جبرائيل و انا منكما.»(153)هان اى فرشته وحى! على از من است و من از او. فرشته وحى گفت: من نيز از شما دو تن هستم.«ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين»آنگاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.همانگونه كه خاطرنشان شد، واژه «ابتهال» را به تضرّع و زارى، و دعا و نيايش و به لعن و نفرين نيز تفسير كرده اند.
سندى خدشه ناپذير
اين آيه شريفه، دو واقعيت ظريف و دقيق را هم ترسيم مى كند1. نخست اينكه هيئت بلندپايه مسيحيان نجران، سرانجام به حقّانيت اسلام و درستى دعوت پيامبر و رسالت او ايمان آورد و به آن معتقد شد؛ چرا كه اگر چنين نبود، از مباهله خوددارى نمى كرد و به مصالحه و پرداخت جزيه با آن شرايط تن نمى سپرد.2. واقعيت برجسته ديگر اين است كه اگر پيامبر گرامى نيز بر پذيرفته شدن دعاى خويش در جريان مباهله و فرود عذاب بر طرف مقابل يقين نداشت، هرگز خود و جان گرامى على و دخت ارجمندش فاطمه و دو نور ديده اش حسن و حسين را - كه درود خدا بر همه آنان باد - به مباهله فرا نمى خواند و با آن ايمان و اطمينان، دست در دست هم به ميعادگاه نمى آمدند.
سرگذشت واقعى مسيح
در چهارمين آيه مورد بحث و پس از ترسيم داستان مباهله مى فرمايد:«انّ هذا لهوالقصص الحقّ»بى ترديد سرگذشت واقعى مسيح(ع) همين است كه به تو وحى كرديم؛ او بنده برگزيده و پيام رسان ما بودوبس، و پندارهاى پوچ كسانى كه او را پسر خدا يا معبود خويش مى پندارند، بافته هايى بى اساس است.«و مامن الهٍ الاّ اللّه و انّ اللّه لهوالعزيزالحكيم»و جز خداى يكتا، خدايى نيست. و همه پندارهاى شرك گرايانه اى كه به نام او رواج دارد، باطل و پوچ است. و خداست كه شكست ناپذير و فرزانه است.«فان تولّوا فانّ اللّه عليمٌ بالمفسدين»پس اگر باز هم از پذيرش حق سر باز زدند و از پيروى تو و تصديق آنچه به سوى تو آمده است، روى برتافتند، بدانيد كه در انديشه تباهى اند؛ و خدا تبهكاران را مى شناسد و كيفر تبهكارى آنان را خواهد داد.اين جمله از آيه شريفه هشدار است؛ و گرنه خدا هم به حال تبهكاران داناست و هم از حال شايسته كرداران.برخى نيز گفته اند: مقصود اين است كه خداوند به فرجام مباهله و حال طرفين آگاه است و مى داند كه سرانجام آنان به حقّانيت تو و دعوت آسمانى ات پى خواهند برد و مباهله نخواهند كرد.
دعوت بسوى توحيدگرايى
قرآن پس از ترسيم جريان مباهله، اينك همه را به توحيد و توحيدگرايى و به پيروى از اصل مورد اتّفاق همه دعوتهاى آسمانى و زيربنا و سرلوحه همه بعثتها فرا مى خواند و مى فرمايد:«قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم»اى پيامبر! بگو: هان اى اهل كتاب! بياييد به سوى يك اصل اساسى و حقيقت درست و عادلانه كه ميان ما و شما يكسان است و در آن هيچ كژى و انحراف و اشتباهى نيست.«الاّ نعبد الاّاللّه و لانشرك به شيئاً و لايتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه»آن واقعيت عادلانه و درست اين است كه: همه ما جز يكتا آفريدگار هستى را نپرستيم و كسى از ما، ديگرى را بجاى خدا به پروردگارى نگيريد.اين جمله از آيه شريفه را به دو صورت تفسير كرده اند:1. عيسى را پروردگار خويش نگيريد؛ كه او نيز بسان ما بنده خداست.2. «احبار و رهبان يا دانشمندان و زاهدان اهل كتاب را به پروردگارى نگيريد و بندگى آنان را گردن ننهيد». دليل اين ديدگاه، اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: «اِتَّخَذُوا اَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ اَرْبابَاً مِنْ دُونِ اللّهِ...»(154) (آنان پيشوايان دينى و راهبان خويش را بجاى خدا به پروردگارى گرفتند...).از ششمين امام نور روايت كرده اند كه فرمود:«ماعبدوهم من دون اللّه ولكن حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً و كان ذلك اتّخاذهم ارباباً من دون اللّه.»(155)اهل كتاب پيشوايان دينى خويش را بجاى خدا سجده نكردند و نپرستيدند؛ بلكه مقصود اين است كه آنان ارزشها و چيزهاى روا و حلال را طبق هواهاى جاه طلبانه و منافع خويش بر اين نگونساران حرام و ضدّارزش اعلان مى كردند و چيزهاى حرام و ضدّارزش را حلال و روا مى شمردند و اينان مى پذيرفتند. و همين پذيرش ظالمانه از سردمداران، به پروردگارى گرفتن آنان بود.و نيز آورده اند كه وقتى اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر فرود آمد و آن حضرت آن را خواند، «عدىّ بن حاتم» گفت: «اى پيامبر خدا! ما آنان را نمى پرستيديم». پيامبر پرسيد: «آيا آنان حلال و حرام را به دلخواه خويش اعلام نمى كردند و شما مى پذيرفتيد؟» پاسخ داد: «چرا!» فرمود: «هو ذلك» (اين همان به خدايى گرفتن و پرستش آنان است).«فان تولّوا فقولوااشهدوا بأنّا مسلمون»پس اگر از بندگى خدا و توحيد و يكتاپرستى روى برتافتند، شما اى مردم توحيدگرا! دربرابر رويگردانى آنان از حق و براى تجديد اقرار و اعتراف به توحيد و توحيدگرايى، با همه وجود بگوييد: هان! همگان گواه باشيد كه ما مسلمان و يكتاپرستيم.آرى؛ ما مسلمانان هم در ايمان و توحيدگرايى خويش اخلاص مى ورزيم، هم دربرابر مقرّرات انسانساز خداى خود فرمانبرداريم و هم به تمامى آنچه بر پيامبران پيشين وحى شده است، همه را، باور داريم.دو نكته ظريف و درس آموزدر اين آيه شريفه، دو نكته و پيام انسانساز هست:1. آفريدگار هستى در مقام ادب آموزى به بندگان باايمان خويش است و به آنان ياد مى دهد به هنگام روى برتافتن كافران از حقّ و عدالت و برهان روشن، چگونه با آنان برخورد كنند تا آنان دريابند كه حق ناپذيرى آنها، اثرى در ايمان و اعتقاد و حق گرايى مؤمنان ندارد.2. حق را بايد در هر حال پذيرفت و در راه آن گام نهاد، چه حق پذيران بسيار باشند يا اندك. همچنين روى آوردن يا پشت كردن گروهى به حق، نبايد در ايمان تزلزل ناپذير حقجويان و حقپويان اثر گذارد؛ كه پيشواى حق طلبان فرمود: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله ...»(156).