جريان شناسى دشمنى با على(ع) در نهج البلاغه(2) - جریان شناسی دشمنی با علی(ع) در نهج البلاغه (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جریان شناسی دشمنی با علی(ع) در نهج البلاغه (2) - نسخه متنی

سید علیرضا واسعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جريان شناسى دشمنى با على(ع) در نهج البلاغه(2)

سيّد عليرضا واسعى

در شماره گذشته جريانها و انگيزه هايى را كه دشمنى با امام على(ع) را از سوى هم دورگانش باز مى شكافت نگاشتيم و آشكار شدن و پيدايى آن را در سه نبرد داخلى: جمل صفّين و نهروان نشان داديم. بخش اخير بحث به صورت كوتاه و بريده آمد. اكنون شرح آن را به پژوهش مى نشينيم.

دشمنى با على(ع) كه از دوره هاى بسيار پيش آغاز شده بود در برهه اى از حيات آن حضرت نمودار شد. در زمان پيامبر(ص) هر چند اين دشمنى وجود داشت امّا مهر و دوستى و توجه رسول خدا به آن حضرت و پشتيبانيهاى همه جانبه اش هرگونه دشمنى ورزى را به گونه آشكار ناممكن مى ساخت. در نتيجه كينه هاى سرپوشيده آهسته آهسته مى رفت تا مجالى بيابد و خودى نشان دهد. آغازين خودنمايى آن در پَسِ رحلت پيامبر(ص) در جريان گزينش خليفه است. چون شمارى برابر گفته رسول خدا در پى برنشاندن على(ع) به كرسى خلافت برآمدند شعار جمع نشدن خلافت و نبوت در يك خانواده از زبان آنانى بيرون آمد كه از آنان جز دفاع از حميّت دينى و پرچم
اسلامى انتظارى نمى رفت. اين سخن كه بى گمان رد و اثر خود را بر جاى نهاد بى هيچ مبنايى دينى بود; امّا عقده هايى را گشود. پس از گزينش خليفه و سامان يافتن طرح خلافت فشارهاى گوناگون سياسى اجتماعى و اقتصادى به روشنى بر على(ع) وارد آمد به گونه اى كه ديگر بر كسى دستهاى پنهان آن پوشيده نماند.

بيست وپنج سال خلافت سه خليفه و كناره گيرى امام از تلاشهاى سياسى پيروزى شمارى از رقيبان شمرده شد و اندكى از دردها و آلام آنان را التيام بخشيد. آنچه در اين دوره فترت به آن حضرت گذشت چنين شمردنى است:

1. به كژراهه كشاندن دسته اى از ياران امام على(ع): دوران سه خليفه در سير حيات انسانى چندان كوتاه نبود. فراز و فرودهاى گوناگونى به وجود آمد آزمونهاى بسيارى را پيش آورد كه مهم ترين آنها سه آزمون: مال مقام و اخلاق بويژه در دوره خلافت ده ساله سوّمى بود; چه اصحابى كه به بيراهه كشانده شدند و از حقيقت جدا گرديدند.

2. پراكندن جمع ياران امام: دست طبيعت درگذر زمان شمارى از اصحاب و ياران پيامبر(ص) را كه با جان و دل با على(ع) بودند در ربود و بر اين خرده اى نيست امّا دسته اى ديگر در برابر جاذبه هاى چشم پركن سياسى آن حضرت را رها كردند و يا به خاطر قرار گرفتن در آماج تهديدها ناگزير به ترك امام(ع) هر چند به صورت ظاهرى شدند.

3. درگير كردن امام با گزاره هاى اعتقادى و اخلاقى: آنچه در اين 25 سال گذشت تنها زمان از دست رفته نبود بلكه دستاوردهايى از باورها فرهنگها و در يك كلام سنت نيز در زير چرخ گران ماشين سياست قرار گرفت. دگرگونيهايى كه پس از كشورگشاييها در زندگى جمعى مسلمانان پديدار شد نمودى از دگرگونى مبانى دينى و اخلاقى بود كه ديگر با زمينه مساعد زمان پيامبر(ص) سخت دگرسان بود و امام(ع) با همان دشواريها و گرفتاريهايى
روبه رو بود كه رسول خدا به هنگام بعثت.

4. تنگ كردن عرصه تلاشهاى سياسى بعدى: آنچه در تاريخ آمده است به كارگيرى نيروهاى نه چندان پذيرفته در صحنه هاى سياسى در دوره سه خليفه بويژه خليفه دوم بود كه با ديد خوش بينانه ناخواسته به تجزيه پنهان باورها و سرزمين اسلامى انجاميد و نيز سبب پراكندگى در جامعه مسلمانان شد. عمل خليفه دوم در گماردن شمارى از فرمانداران ناشايست در شهرها و سرزمينهاى اسلامى و مهم تر از آن به عضو شوراى خلافت درآوردن كسانى كه ويژگيهاى لازم را نداشتند و… گامهاى لرزان سياست گرى دينى بود و همچنين آنچه از سوّمى در گزينش مشاوران و همدستانش سر زد كه هم به بهاى از دست دادن جانش تمام شد و هم سنّت ناشايستى را بر جاى نهاد.

گذشته از آنچه بيان شد گزاره هاى ديگرى نيز پيش آمد كه در ضمن مباحث بدان اشاره مى كنيم.

به هر روى تلاشهاى پنهان و دستهاى مرموز سياست در برابر شكوه حق ناتوان آمد و سرانجام خواسته عمومى و همگانى امام على(ع) را بر جايگاه خلافت نشاند.

اما اين على(ع) بود كه خلافت را زينت بخشيد و اين خلافت بود كه به او نياز داشت.

در روز بيعت با على(ع) صعصعة بن صوحان برخاست و به آن حضرت گفت:

(واللّه يا اميرالمؤمنين لقد زيّنت الخلافة ومازانتك ورفعتها ومارفعتك ولهى اليك أحوج منك اليها.)1
به خدا سوگند اى اميرمؤمنان كه تو خلافت را آراستى و آن تو را نياراست. و تو بالا بردى آن را و آن تو را بالا نبرد و آن به تو نيازمندتر است تا تو به آن.

و وقتى امام به كوفه آمد يكى از حكماى عرب به او گفت:

(اى على! واللّه تو مقام خلافت را بالا بردى و آن به تو نيازمندتر است.)2
اما اين خواسته و نگاه هرگز بدخواهان و دنياخواهان را بر جاى ننشاند و همچنان باب دشمنى گشوده ماند حتى از سوى آنان كه خود در پذيرش خلافت از جانب على(ع) نقش آفريدند.

/ 11