محمود عابدي آوردن سخن فرزانگان در ضمن گفته خود ظاهراً با نخستين روزهاي پيدايش زبان و تبادل دانستهها فاصله چنداني ندارد، چه آدمي نه تنها براي نيکو زيستن، که براي زيستن هم نيازمند خرد و فرزانگي است، و فرزانگي پس از عرصه عمل، در آيينه سخن پديد ميآيد. از اين رو جاي شگفتي نيست که هر جا سخني حکمت آموز گفته شود خاطر خردورزان را خواهان خود کند، دلها را مشتاقانه به جانب خود کشد و دريافتگان؛ آن را چون فروغي يزداني نگهباني کنند، و اين همه اگر در تضمين سخنان نغز بديهيترين دليل هم دانسته شود، سابقه آن را نيز بخوبي نشان ميدهد. گوينده و نويسنده وقتي سخن فرزانه حکمت آموزي را در ميان گفتار و نوشتار خود ميآورد، غالباً بر آن است که سخن خود را بيارايد و انديشه خود را تأکيد کند، اما در ضمن آن که توافق طبع خود را با آن مينمايد، دانسته يا ندانسته، دو کار ظريف ديگر را هم تعهد ميکند: هم با تأييد خرد و فرزانگي حضور و حاکميّت آن را در جهان انديشگي خود خاطر نشان ميدارد، و هم با سپردن سخني نغز در خاطر مخاطبي، يا سينه دفتري، در حفظ بخشي از فرهنگ بشري اهتمام ميورزد. و پيداست که اين اهتمام هوشمندانه در روزگاران چه غنيمتهايي از دانش و حکمت را فراهم آورده و چه مايه از اذهان مستّعد را بارور داشته است. به زبان فارسي و به قرنهاي نخستين هجري بر ميگرديم. در آن روزها که زبان فارسي باروي و روحي تازه حيات خود را در عالم کتابت آغاز کرد، با سرچشمههاي بنيادين فرهنگ اسلامي ـ قرآن کريم، سخنان پيامبر (ص) و ياران او، يعني زادبوم خرد و فرزانگي ـ پيوندي دلانگيز يافته بود و براي کمالي روز افزون، پيدا و پنهان، از آن نيرو ميگرفت. چنانکه در ميان آثاري که از آن سالها، باقي است کمتر کتاب ارجمندي ميتوان يافت که از برکات اين سرمايه فيّاص برخوردار نباشد. امّا در ميان سخناني که مؤلّفان آثار فارسي از بزرگان اصحاب و صاحبان انديشه صدر اسلام در ضمن نوشتههاي خود، آوردهاند آنچه به امير مؤمنان علي (ع) منسوب است برجستگي خاصي دارد به گونهاي که اگر روزي مجموعهاي از آن فراهم آيد خود رسالهاي گرانقدر خواهد شد. اين نوشته بر آن است که به ذکر نمونههايي از اين " تضمينها "[1] بپردازد و کتبي را که براي نخستين بار سخني از امام (ع) را آوردهاند معرفي کند. الف: از سخنان منسوب به امام (ع) که در نهجالبلاغه نيامده است: 1ـ در منابع متعددي[2] آمده است که امير مؤمنان علي (ع) به مناسبتي فرمود: " يا حمراءُ و يا بيضاءُ احمرّي و ابيضي و غزّي غيري." از جمله متون تاريخي فارسي در تاريخ بلعمي (تأليف سالهاي 352-363) آمده است: از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ کرّم الله وجهه ـ خبر است که: او به بيتالمال اندر شد. خواسته ديد بسيار. پس يک مشت دينار برگرفت و يک مشت درم، و باز جاي افکند و گفت: يا حمراءُ و يا بيضاءُ احمرّي و ابيضّي و غرّي و غيري. "گفت:" يا سرخ و يا سپيد؛ جز مرا بفريب." تاريخ بلعمي 2/804 و مؤلّفي ديگر ـ که ما او را نميشناسيم ـ در نيمه نخست قرن پنجم بدين صورت آورده است: اميرالمومنين علي ـ کرّم الله وجهه ـ روزي در بيتالمال رفت. گفت: "امروز بيرون نروم تا پاک نکنم." پس بجملت به خداوندان عطا[3] داد. روزي قنبر بيامد، غلام وي، و دست وي بگرفت و گفت: "يا اميرالمومنين، تو مردي هستي که هيچ چيز را بهر فردا بنگذاري، و اين فرزندان و اهل ترا در اين مال نصيبي است. و قد خبات لک الخبيئه چيزي از بهر تو پنهان کردم." وي را در خانه برد، جايي بنا کرده بود پر زر و سيم کرده. چون آن بديد گفت: "ما در به مرگ تو نشيند که ميخواستي آتش در خاندان من افکني." پس جمله بخرج کرد. پس دست بر آن زر و سيم نهاد و ميگفت: "يا حمراءُ و يا بيضاءُ احمري و ابيضّي و غرّي غيري. اي زر و سيم سرخ و سپيد، پسر بوطالب را نتوانيد فريفتن. کسي ديگر را فريبند." بحر الفوايد /162 و اين سخن را چند تن از مولّفان، با همه گونهگوني که در زبان و موضوع کار آنهاست، و با اندکي تفاوت در صورت روايت، آوردهاند: علي بن عثمان هجويري (م: حدود 465)، در کشف المحجوب (از منابع اوليه و کم نظير تصوف و عرفان در زبان فارسي) / 288: و آنان که گويند:" زر و کلوخ به نزديک وي [حارثه] يکسان شده است.[4] اين همه علامت سکر باشد و نادرستي ديدار، و اين را بس شرفي نباشد. شرف مر آن درست بين ور است دان را باشد که زر نزديک وي زر بود و کلوخ کلوخ، اما به آفت آن بينا بود تا گويد: "يا صفراء يا بيضاء غرّي غيري. يا زر زرد روي و يا سيم سفيدکار، بجز مرا فريبيد، که من به شمار مغرور نگردم، از آنچه آفت شما ديدهام." ابوالفضل رشيد الدين ميبدي در کشف الاسرار (نخستين و مشهورترين تفسير صوفيانه فارسي بر قرآن کريم، سال تأليف: 20 5)ج /453: اميرالمؤمنين علي (ع) ديناري[5] بر دست نهاد گفت: يا صفراءُ اصفرّي و يا بيضاء ابيضي و غرّي غيري. اي دنيا و اي نعيم دنيا، رو که تو عروسي آراستهاي و به انگشت عروسان پنجه شيران نتوان شکست. شو ديگري را فريب ده، که پس بوطالب سر آن ندارد که در دامن غرور تو آيد." رشيد الدين وطواط (م: 575) در حدايق السحّر في دقايق الشعر (يکي از نخستين آثار فارسي در بديع و آيين آراستن شعر)/ 12: الاشتقاق: اين را اقتصاب نيز خوانند، و اين صنعت را بُلَغاهم از جمله تجنيس شمرند و اين چنان بود که دبير يا شاعر در نثر يا نظم الفاظي آرد که حروف ايشان متقارب و متجانس باشد در گفتار. و از اين گونه در کلام خداي عزّ و جل ـ بسيار است و در آثار فراوان مثال از قرآن مجيد: "فأِقم وجهک للدّين القّيم[6] ديگر: "يا اسفي علي يوسف."[7].. از کلام علي، رضي الله عنه: "يا حمراءُ ، يا بيضاءُ ، احمري و ابيضيّ و غرّي غيري." سعد الدّين وراويني (نيمه اول قرن هفتم) در مرزبان نامه (پند نامهاي داستاني با نثري مصنوع) / 398: خنک کسي که مرغ انديشه او بيضه طمع ـ و اگر چه زرين يا سيمين بود ـ ننهد و نقش سپيدي و زردي آن بيضه بر بياض ديده و سواد دل نزند، [8]و چون از پرده فريب روي بنمايد آستين استنکاف بر روي گيرد. يا بيضاءُ ابيضّي و يا صفراءُ اصفري غرّي غيري. عطا ملک جويني (م:681 )، در جهانگشا (تاريخ تاخت و تاز مغولان)ج 3/269: (مولف ميگويد:) به وقتي که در پاي لمسّر[9] بودم، بر هوس مطالعه کتابخانه که صيت آن در اقطار شايع بود عرضه داشتم که نفايس کتب الموت را تضييع نتوان کرد. پادشاه آن سخن را پسنديده فرمود و اشارت راند تا به مطالعه آن رفتم و آنچه يافتم از مصاحف و نفايس کتب بر مثال "يُخرِجُ الحَّي مِنَ الميّت"[10] بيرون آوردم و آلات رصد. که موجود بود برگرفتم. و هر چند خزاين موفور بود و اجناس ذهبياّت و فضيّات نامحصور، امّآ " يا صفراء اصفّري و يا بيضاء ابيضّي" بر آن خواندم و آستين بکرم بر آن فشاندم.