مناسك حج
عاشقانمأخوذ از
امام سجاد و حضرت صادق ـ عليهمالسلام ـ
تأليف: مرحوم آيةالله الهي
قمشهاي
نيّت
خالص
اي دل اگر عَزْم ديار يار داري شوق شهود حضرت دلدار
داريشوق شهود حضرت دلدار
داريقصد حجاز و كعبه ديدار داري اوّل زدل نقش سِوَالله پاك
گرداناوّل زدل نقش سِوَالله پاك
گردان
چون سوي صحراي حجاز عشق رفتي چونبلبل افغانكردي و
چونگل شكفتيچونبلبل افغانكردي و
چونگل شكفتياوّل به ميقات وفا لبّيك
گفتياز شوق روي گُلْ رخي در طرف
بستاناز شوق روي گُلْ رخي در طرف
بستان
بايد نخست از جامه عصيان برآيي بشكست اگر پايت در اين رَهْ با
سرآييبشكست اگر پايت در اين رَهْ با
سرآييبا جامه طاعت بكوي دلبر آئي تاگام بتواني زدن در كوي
جانانتاگام بتواني زدن در كوي
جانان
احرام بستي در رهش از جان گذشتي؟ از هر چه جُز ياد رخ جانان گذشتي؟ از هر چه جُز ياد رخ جانان گذشتي؟ وز دنيي دُون در رَهِ ايمان گذشتي؟ كانجا شوي در باغ حسندوست
مهمان؟كانجا شوي در باغ حسندوست
مهمان؟
لبّيك گويان آمدي در كوي ياري؟ گشتي ز اشك شوق چون ابر
بهاريگشتي ز اشك شوق چون ابر
بهاريكردي در آن درگاه عزّت آه و زاري تا خار زار دل شود باغ و
گلستانتا خار زار دل شود باغ و
گلستان
دادي در آنجا بينوائي را نوائي كردي رها مظلومي از رنج و بلايي؟ كردي رها مظلومي از رنج و بلايي؟ يا تشنه را آبي مريضي را
دوائيبودي به خَلْقان مهربان چون مهر
تابان؟بودي به خَلْقان مهربان چون مهر
تابان؟
با زيردستان همچو سلطان داد كردي؟ دلجوئي از همسايه ناشاد
كردي؟دلجوئي از همسايه ناشاد
كردي؟ويرانه دل هارا ز مهرآباد كردي؟ بنواختي محزون يتيمي را به
احسان؟بنواختي محزون يتيمي را به
احسان؟
احرام چون بستي بكوي عشق ايزد؟ گشتي چو محو جلوه آن حُسنِ بي
حدّگشتي چو محو جلوه آن حُسنِ بي
حدّلبّيك گفتي دعوت آن يار
سرمد؟ديدي درون كعبه دل، نور
سبحان؟ديدي درون كعبه دل، نور
سبحان؟
اي حاجيان رفتيد چون در كوي دلبر ياد آوريد از عهد وصل و روز
محشرياد آوريد از عهد وصل و روز
محشردلبر پسندد قلب پاك و ديده تر هنگام پاداش و جزاي عدل و
احسانهنگام پاداش و جزاي عدل و
احسان
اي حاجيان بوسيد چون خال جمالش از طور عشق آييد در كوي
وصالشاز طور عشق آييد در كوي
وصالشمدهوش گرديد از تجلاي جلالش سرمست ومشتاقانه چون موسيِ
عمرانسرمست و مشتاقانه چون موسيِ
عمران
چون جان شود محرم به تن احرام گيري وز زمزم چاه زنخدان جام گيري وز زمزم چاه زنخدان جام گيري كز وعده ديدار جانان كام
گيريبوسي حَجَر خال لَب لعل
نگارانبوسي حَجَر خال لَب لعل
نگاران
كار تن و جان را به ايزد واگذاري گامي مزن جز بر رضاي ذات
باريگامي مزن جز بر رضاي ذات
باريزادي بجز مهرش در اين ره برنداري جُز طاعتش باش از همه كاري
پشيمانجُز طاعتش باش از همه كاري
پشيمان
رنج ار به پيش آيد شمر گنج نهاني جور از رفيقان بيني و نامهرباني جور از رفيقان بيني و نامهرباني رنج ره عشق است فيض
آسمانيافزاي بر حلم و سخا و جود و
اِحسانافزاي بر حلم و سخا و جود و
اِحسان
تا ميتوان بخشا نوائي بينوا را از پاي مظلومي بكش خار جفا
رااز پاي مظلومي بكش خار جفا
رابر خلق بگشا درگه صلح و صفا را خار جفا بركَن درخت عدل
بنشانخار جفا بركَن درخت عدل
بنشان