با انتقاداتى كه گروهى، از جمله فيلسوف ايتاليايى توماس آكوئيناس(1225-1274م) از برهان وجودى آنسلم كرده بودند، سبب شد كه برهان وجودى براى مدتى در قرون وسطى مغفول ماند و بحثهاى جدىاى در حوزههاى علمى صورت نپذيرفت تا آن كه در قرن هفدهم بار ديگر اين بحث و مناظره از سوى مؤسس فلسفهى جديد رنه دكارت(1650-1569 Rene Dsetracse) آغاز گرديد و اين برهان از نو مطرح گشت و به خاطر شيوهى بيان موضوع، توجه متفكران به آن جلب شد و اغلب بحثهاى بعدى بر روايت دكارت از اين برهان است كه به شيوهاى ديگر در صدد اثبات وجود خداست. گرچه تقرير دكارتى از برهان وجودى نوع جديدى از تقرير برهان وجودى آنسلم است ولى اين كه دكارت ايدهى اصلى وجود خود را از آنسلم گرفته باشد امر مسلمى نيست; زيرا هنگامى كه مرسن (1) يكى از دوستان فاضل دكارت در بارهى ارتباط برهان خود دكارت با برهان آنسلم از او سؤال مىكند، او تنها پاسخ مىدهد:«در اولين فرصتبه برهان آنسلم نگاه خواهم كرد». (2) بعضى معتقدند كه دكارت در تبيين برهان وجودى نكتهاى را مطرح نمود كه بخش اعظم مباحثات جديد در باب برهان وجودى حول آن مىگردد; يعنى اين كه آيا وجود خاصهى ذاتى استيا محمول. او صريحا وجود را خاصه يا خاصيتى شمرد و گفت: اين مسئله كه آياx واجد يا فاقد آن ( وجود) است، همواره مسئلهاى است قابل بحث و تحقيق. ماهيتيا ذات هر نوع از اشيا، شامل صفات يا محمولات معينى است، و برهان وجودى دكارت بر آن است كه «وجود» مىتواند در عداد صفات (محمولات) معرف خداوند قرار گيرد. درست همان طور كه در واقع برابر بودن مجموع زواياى داخلى با زاويهى قائمه ( 180 درجه) جزو خواص ذاتى و ضرورى يك مثلث است، وجود هم خاصهى ضرورى يا واجب يك موجود كامل مطلق و متعال است. مثلثبدون خواص ذاتى( معرف ذات)، نمىتواند ثلثباشد، و خدا هم بدون وجود، خدا نيست. تفاوت بسيار مهم اين است كه در مورد مثلث اساسا نمىتوانيم، به صرف تعريف آن استنتاج كنيم كه وجود دارد; زيرا وجود جزو ذات مثلثيت نيست. ليكن در مورد موجود كامل متعال مىتوان وجود را صفت ذاتى او دانست، يعنى وجود او را عقلا استنتاج كرد; زيرا وجود صفت ذاتىاى است كه بدون آن، موجود برخوردار از كمال لا يتناهى وجود نخواهد داشت. (3) بدين ترتيب، دكارت معتقد است كه با مفهوم «خدا هست» مىتوان ثابت كرد كه تنها علت قابل تصور براى اين مفهوم خدايى است كه وجود خارجى دارد، بلكه صرف تحليلى از محتواى اين مفهوم به خودى خود، براى اثبات وجود خدا كافى است; زيرا اگر مفهوم خدا با مفهوم كمال يكى است چگونه مىتوانيم اين را نبينيم كه وجود به عنوان يكى از كمالاتى كه اين مفهوم بر آنها دلالت و يا از آنها حكايت مىكند در اين مفهوم مندرج است؟ آزادى من در معدوم انگاشتن خداوند، از آزادى من در تصور مثلثى كه مجموع زواياى آن دو قائمه نباشد بيشتر نيست. چه من بخواهم و چه نخواهم وجود براى خداوند به همان اندازه ضرورى است كه خواص هندسى براى اشكال هندسى ضرورت دارد. بنابر اين، نمىتوانم خدا را جز موجود تصور كنم وچون هرچه بر مفهوم چيزى صدق كند بر خود آن چيز هم صادق است، پس نه تنها مفهوم خدا بلكه خود او هم وجود دارد. (4)
تقرير دكارت از برهان وجودى
استدلالى كه دكارت در تامل سوم از كتاب كوچك ولى خواندنى «تاملات در فلسفهى اولى» براى اثبات وجود خداوند اقامه مىكند، بر اساس گذر از مرحله شك و ترديد و سپس يقين به وجود خود و پس از آن رسيدن به وجود ذات بارى است. وى مىگويد:«... همين كه من هستم و از ذات كامل على الاطلاق، (يعنى خدا) مفهومى در من هست ضرورة، نتيجه مىگيرم كه وجود خداوند با بداهت تمام ثابتشده است». آنگاه در تامل پنجم «پيرامون ماهيت اشياى مادى و باز هم در اثبات وجود خداوند مطالبى را آورده است كه تقريبا مهمترين بخش برهان وجودى را تشكيل مىدهد. وى معتقد است كه هر چيزى را كه با وضوح و تمايز بشناسد، حقيقت دارد و از همين رو، با طرح اين مطلب استدلالش را در باب اثبات وجود خداوند چنين بيان مىكند: «...اگر تنها از همين كه مىتوانم مفهوم شيىء را از ذهن خودم بگيرم اين نتيجه به دست آيد كه هر چيزى را كه با وضوح و تمايز متعلق به اين شيىء بدانم در واقع به آن تعلق دارد، آيا از همين نمىتوانم برهانى براى اثبات وجود خدا به دست آورم؟ به يقين من مفهوم او، يعنى مفهوم وجود كامل مطلق را در ذهن خود از مفهوم هيچ شكل هندسى يا عددى كمتر نمىيابم. و همچنين علم من به اين كه وجود بالفعل و سرمدى به ذات او تعلق دارد، از علم من به اين كه هر چيزى كه بتوانم براى شكل يا عددى اثبات كنم، در واقع به آن شكل يا عدد تعلق دارد، از حيث وضوح و تمايز كمتر نيست. بنابر اين، حتى اگر تمام نتايجى كه در تاملات پيشين گرفتم باطل باشد، يقين به وجود خداوند براى ذهن من دست كم بايد به اندازهى يقينى باشد كه تاكنون به تمام حقايق رياضى مربوط به اعداد و اشكال داشتهام، اگر چه اين واقعيت ممكن است در وهلهى اول كاملا بديهى ننمايد، بلكه به نظر بيايد كه ظاهرى مغالطهآميز دارد; زيرا من كه عادت كردهام كه در تمام اشياى ديگر ميان وجود و ماهيت فرق بگذارم، آسان معتقد مىشوم كه در مورد خداوند هم ممكن است وجود از ماهيت جدا باشد و بنابر اين مىتوان تصور كرد كه خداوند وجود خارجى نداشته باشد. اما با اين همه وقتى دقيقتر فكر مىكنم با وضوح مىبينم كه وجود از ماهيتخداوند به همان اندازه انفكاك ناپذير است كه تساوى مجموع سه زاويه با دو قائمه از ماهيت مثلث راست گوشه و يا مفهوم كوه از مفهوم دره (5) غير قابل انفكاك است. بنابر اين، تصور خدايى (يعنى ذات كامل مطلقى) كه فاقد وجود (يعنى فاقد كمالى) باشد همان قدر مطرود ذهن است كه بخواهيم كوهى را بدون دره تصور كنيم.