مقاله حاضر در صدد تبيين ديدگاه دو فيلسوف نامدار، شيخالرئيس، ابنسينا و حكيم، صدرالمتالهين و بيان اختلاف نظر آن دو درباره علم الهى است.علم در حكمت صدرايى، امرى وجودى و داراى مراتب و در نظام مشايى، كيف نفسانى است.در حكمت متعاليه علم خداوند بهذات و علم به موجودات قبل از ايجاد و بعد از ايجاد، علمى حضورى، ولى در حكمت مشاء علم ذات بهذات و علم به صور متقرره در ذات، حضورى و علم به موجودات خارجى، قبل و بعد از ايجاد، حصولى است.در اين مقاله به پرسشهايى نظير: آيا خداوند علم دارد؟ اگر علم دارد، علم او چه نوع علمى است، حضورى يا حصولى، تفصيلى يا اجمالى؟ آيا علم او به موجودات قبل از ايجاد استيا بعد از ايجاد؟ آيا حق تعالى به موجودات مادى و متغير علم دارد يا نه؟ اگر علم دارد علمش جزئى استيا بر وجه كلى؟ آيا علم خداوند تابع استيا متبوع؟ پاسخ داده شده است.
كليد واژهها:
1- ابن سينا 2- صدرالمتالهين 3- علم 4- علم الهى 5- صور مرتسمه 1- مقدمه يكى از دشوارترين مباحث فلسفه و كلام، مبحث علم واجب تعالى است.در بين مسائل عقلى كمتر مسالهاى يافت مىشود كه تا به اين حد مورد اختلاف و معركه آراء باشد و از آنجا كه قلمرو آن تنها محدود به مباحث نظرى نيست، بلكه ارتباط وثيقى با رفتارهاى فردى و كاركردهاى اجتماعى دارد، اهميت آن، دو چندان شده است.در اهميت و دشوارى اين موضوع همين بس كه فرزانهاى چون بوعلىسينا - كه نبوعش شهره عام و خاص است و طلوعش در آسمان حكمت افقهاى گسترده و جديدى را بر روى طالبان حقيقت گشود و سبب درخششى بىپايان (كه ملهم از وحى الهى است) در عرصههاى مختلف علمى گرديد - در حل پارهاى از مسائل آن با مشكل جدى مواجه گشته است. (1)
2- تعريف علم از ابن سينا
شيخ در موارد متعددى علم را تعريف كرده است، از جمله: كتاب النجاة (2) ، كتاب النفس (3) ، التعليقات (4) و الشفاء (5) .صدرالمتالهين به شيخ نسبت داده كه وى گاهى علم را به معناى سلبى و گاهى به معناى صور مرتسمه و گاهى آن را مجرد اضافه دانسته است. (6) تعريف شيخ از علم در اشارات بدينگونه است: «درك (7) الشىء هو ان تكون حقيقته متمثلة عندالمدرك يشاهدها ما به يدرك فاما ان تكون تلك الحقيقة نفس حقيقة الشى الخارج عن المدرك...او يكون مثال حقيقته مرتسما فى ذلك المدرك غير مباين له و هو الباقى» (8) ابنسينا در عبارت فوق ادراك را تمثل حقيقت چيزى نزد مدرك دانسته است و چون لفظ «تمثل» به معناى شبح نيست اين اشكال پيش نمىآيد كه وجود اين الفاظ دلالت دارد كه تعريف، مربوط به ادراك امور مادى است و بقيه انواع ادراك را شامل نمىشود بلكه مثال به معناى ما به الشى هو هو مىباشد (چنانكه مراد از صورت در تعريف ديگران نيز همين است) و تعريف شامل ادراك ماديات و مجردات مىشود. شيخ معتقد است كه خود خارج نمىتواند نزد مدرك حاضر باشد پس بايد صورت انتزاع شده از خارج نزد فاعل ادراك حاضر شود.
3- تعريف علم از صدرالمتالهين
صدرالمتالهين در موارد متعددى بحث علم را مطرح كرده است.خلاصه سخن ايشان در كتاب اسفار (9) چنين است: 1- علم امرى وجودى است نه عدمى.از اينرو، علم، نفس تجرد از ماده نيست، زيرا تجرد معناى عدمى دارد. 2- علم كه امرى وجودى است وجودش بالفعل است. 3- اين وجود بالفعل، صرف فعليت است و قوه و عدم در آن نيست. 4- اين امر وجودى بسيط و مجرد است. 5- اين امر وجودى واحد است و كثرتى ندارد. (10) ايشان در «المبدا والمعاد» پس از بيان چهار مقدمه در باره تعريف علم مىگويد: «به گواهى و تاييد تحقيقات گسترده و حدس صحيح و فطرت سليم و در پرتو تلاش و تتبع و تجارب، اين مطلب محقق و مبين مىگردد كه علم عبارت است از حصول شىء مجرد از ماده و عوارض آن براى امر مجردى كه مستقل در وجود باشد، خواه اين حصول براى خودش (بنفسه) باشد چنانكه در علم حضورى است و خواه اين حصول براى غير، به صورت خود باشد مثل علم حصولى و علم حصولى گاهى حقيقى است همانند علم به غير كه معلوم براى عالم حقيقتا حاصل شده است و گاهى حكمى است همانند علم به نفس كه در اين صورت معلوم عين عالم است نه اينكه براى عالم حاصل شده باشد بلكه در حكم حصول براى عالم است، اين تعريف علم - و اينكه حصول گاهى حصول لنفسه است و گاهى حصول للغير - در مورد بارىتعالى نيز جارى است. (11)