اگر انديشههاى شيخ را در علم الهى به ديده تامل بنگريم، علىرغم ابهامات و كاستىهايش، نكاتى بسيار دقيق و ظريف در آن وجود دارد.شيخ گرچه در حل مشكل علم بارىتعالى به ماسواى ذات توفيقى به دست نياورده، ليكن توفيق او در مساله علم حضورى به ذات و علم حضورى به صور مرتسمه بعد از ذات تا حدود زيادى پيمودن مسير دشوار علم الهى را براى ديگران هموار ساخت.صدرالمتالهين با پيراستن نقاط ضعف و سود جستن از نقاط مثبت نظريه مشايين، گرههاى ناگشوده را باز و افقهاى جديد و بديعى را به دنياى دانش عرضه كرد.به عبارت ديگر، ريشه نظريه صداريى در باب علم واجب تعالى در حكمت مشاء قرار دارد. مشايين مىگويند: صور معقوله گاهى منتزع از اشياء موجود در خارج است و گاهى برعكس، يعنى صورت موجود در خارج از صورت عقلى پديد مىآيد، علمى كه تابع معلوم است علم انفعالى و آنچه كه معلوم تابع آن است علم فعلى است.در علم فعلى، علم سبب پيدايش معلوم است مثلا يك مهندس ابتدا نقشه ساختمان را در ذهن خود ابداع و سپس ايجاد مىكند. بعد از ارائه اين مقدمه مىگويند: چون نسبت جميع اشياء به حق تعالى همان نسبت مصنوع به نفس صانع است، از اين رو تعقل واجب تعالى در مورد موجودات، همانند صورى است كه ما از اشياء داريم يعنى نفس تعقل موجودات سبب ايجاد آنها در خارج مىشود البته بين فاعليتحق تعالى نسبتبه اشياء و فاعليت ما نسبتبه صورى كه داريم فرق اساسى است.او مبدع است لكن ما ايجاد صورت در مادهاى مىكنيم كه پيش از اين وجود داشته است.فرق ديگر آنكه تحقق صور معقوله در انسان نياز به انبعاث شوق و بكارگيرى قوه محركه دارد اما او در فاعليتش به هيچ چيزى نياز ندارد. 4- 1- ادله مشايين در اثبات نظريه ارتسام صور براساس حكمت مشايى علم خداوند به ذات خود و نيز علم اجمالى ذات در مقام ذات به ماعدا، حضورى، ولى علم تفصيلى ذات به ماعداى خود، حصولى و زايد بر ذات است. شارحان فلسفه ابنسينا مساله ارتسام صور را مطرح و آن را به ابن سينا نسبت داده و علم خداوند به ماعدا را بوسيله اين صور تبيين كردهاند.ليكن لفظ «صور مرتسمه» در هيچكدام از كتابهاى «شفا» ، «اشارات» ، «مبدا و معاد» و «نجات» نيامده - دستكم ما آن را نيافتيم - و تنها لفظ «تمثل» در آثار او بكار رفته است.از اين رو شايد بتوان در نسبت اين قول به او ترديد كرد. به هرحال، استدلال ايشان اين است كه چگونه انسان مىتواند به ذات و صور علميه خود علم حضورى داشته باشد ليكن خداوند كه معطى همه كمالات است فاقد آن باشد! شيخالرئيس در اثبات تجرد نفس مىگويد: «اگر انسان فرض كند كه به طور دفعى خلق شده و تمامى شرايطى را كه در حال حاضر دارد همه را واجد است، در چنين شرايطى اگر فرض كند حواس او از كار افتاده و ارتباط نفس با بدنش نيز - كه از طريق حواس بود - قطع شده است، و در هوايى تاريك به سر مىبرد يا اينكه چشم خود را بسته است، صدايى هم در فضا نمىباشد، هوا نيز معتدل است، به گونهاى كه از سرما و گرما منفعل نمىشود و در هوا معلق است و بين اعضاى بدنش فاصله باشد تا احساس لامسه او به حداقل برسد، در چنين شرايطى اگر زمينه توجه به باطن و درون فراهم آيد در اين لحظه از همهچيز غفلت دارد جز ثبوت خود» (12) .ابن سينا با اين برهان - كه به برهان انسان معلق در فضا معروف است - اصل وجود نفس و مغايرتش با بدن، تجرد نفس، و علم حضورى نفس به خود را اثبات كرده است.طبق اين دليل، نفس انسان در عين اينكه هيچ ارتباطى با جهان خارج ندارد عالم به ذات خودش است و «من» خود را بدون واسطه حواس و بدون وساطت علم حصولى و صور علميه درك مىكند و از اين دليل نتيجه گرفته كه وقتى انسان مىتواند بىواسطه به ذات خودش عالم باشد، خداوند به چنين علمى سزاوارتر است.انسان به موجودات جهان خارج از طريق صورتهاى آنها علم پيدا مىكند.او نهتنها علم به موجودات خارج دارد بلكه علم به علم نيز دارد.واين علم (علم به علم) حضورى است، چون حصولى بودنش مستلزم دور يا تسلسل است، وقتى انسان واجد علم به علم است و علمش به علم حضورى استحقتعالى به طريق اولى واجد علم به علم است و علم او نيز حضورى است.