بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مقدمه سوم: مشايين مىگويند: «علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است» . ازاينرو هرگاه ذات شيئى بدون هيچ اعتبار ديگرى علت و موجب معلول باشد علم به ذات او، علم به عليت او نسبتبه معلول هم مىباشد و علم به عليت او نسبتبه معلول، باعث علم به آن معلول نيز خواهد بود.بهعبارت ديگر چنانكه هر معلولى از لوازم علت تامه خودش بهشمار آيد، علم به آن نيز از لوازم علم به علت تامهاش مىباشد. صدرالمتالهين بعد از بيان اين مقدمات مىگويد: واجبالوجود وجودش عين ذات و ذاتش سبب تام همه ممكنات است.او به ذات خود علم دارد، از اينرو به معلولات، از آن حيث كه موجودند، عالم است، نه به ماهيات آنها به تنهايى و با قطع نظر از وجودات آنها، زيرا ماهيات از اين حيثيتبه تنهايى معلول نيستند چنانكه مشايين معتقدند - كه ماهيتها را معلول مىدانند ليكن ما وجود اشياء را معلول مىدانيم - از اينرو علم واجب تعالى به جميع اشياء به حضور آنهاست در پيشگاه خداوند نه به حصول صور علميهاى كه مطابق آن در خارج است. 5- 1- 2- اشكال دوم: مشائين صور مرتسمه را عين ذات نمىدانند بلكه آنها را لوازم ذات مىدانند، اگر سؤال شود: آيا لوازم وجود ذهنىاند يا لوازم وجود خارجى يا لوازم مطلقاند - با قطع نظر از وجود خارجى و وجود ذهنى؟ فرض اول وسوم در باره حقتعالى معنا ندارد زيرا او وجودش عين ذاتش است و اگر ملزوم (يعنى ذات واجب) خارجى است لازم آن نيز خارجى است، چون لوازم از جهت لزوم تابع ملزومند، پس باقى مىماند فرض دوم كه لوازم، لوازم خارجى باشد و اين خلاف مفروض است چون فرض بر اين بود كه جواهر حاصل در پيشگاه خداوند جواهر ذهنىاند و همچنين اعراضى كه حاصل در آنجا است ذهنىاند، گرچه مفهوم عرض در خارج به وجهى بر كل صور عقليه اعم از جواهر و اعراض خارجى صدق مىكند. (15) 5- 1- 3- اشكال سوم: (16) قبول نظريه ارتسام صور در ذات بارىتعالى، مستلزم صدور كثرت از شىء واحد است، زيرا بنابر راى مشاء چيزى اگر بخواهد وجود بگيرد بايد صورتش پيش از آن موجود باشد پس صدور عقل اول مشروط استبه اينكه صورتش پيش از او باشد تا بتواند وجود بگيرد و اين صورت اولى (يعنى صورت عقل اول) علتبراى دو چيز است; يكى علتحصول لازم مباين است (زيرا صورت اولى لازم ذات است ولى مباين با ذات نيست و در ذات مرتسم است اما وجود خارجى عقل اول گرچه لازم حق تعالى است ولى لازم مباين است چون مرتسم در واجب نيستبلكه جداى از واجب تعالى است) و ديگر اينكه علت دومين صورت مرتسمه در خارج است. شايد كسى بگويد اين دو فعل از دو جهت صادر شدهاند; ذات بارى تعالى به لحاظ ذات، علت معلول اول است و همين ذات به لحاظ علمى كه به خود دارد منشا اولين صورت علميه است و اين صورت مرتسمه، علتبراى دومين صورت مرتسمه مىگردد.بنابراين دو چيز هم عرض از واجب صادر شده است: يكى معلول اول (عقل اول) به لحاظ خود ذات و يكى اولين صورت مرتسمه به لحاظ علم ذات به خودش.و از صورت مرتسمه اول فقط صورت مرتسمه دوم صادر شده است. صدرالمتالهين از اين كلام دو پاسخ مىدهد: 1- طبق توجيه شما، وجود معلول اول و علم به آن در يك رتبه است و علم به معلول اول مقدم بر ايجاد آن نمىباشد، در حالىكه آنچه سبب شده كه مشايين قايل به صور مرتسمه شوند توجيه علم بارى به ماعدا قبل از ايجاد ماعدا بوده است و چنانچه صورت عقليه معلول اول، منشاء ايجاد آن نباشد، اصل مذهب مشايين باطل خواهد شد. 2- برفرض صحت كلام فوق، راى مشاء در علم واجب به عقل باطل است، يعنى علم واجب به عقل اول حضورى است، زيرا در صورتى كه ذات بارىتعالى علتبراى ذات معلول اول باشد - چنانكه حق همين است و مشاء نيز بدان معترفند - و علمش علتبراى اولين صورت مرتسمه باشد، از دو حال خارج نيست; يا دو علت، مغاير با هماند و يا عين هم هستند، فرض اول مستلزم تركيب در ذات بارىتعالى است و فرض دوم مستلزم وحدت معلولها (وجود عقل اول و علم واجب به عقل اول) است.در اينصورت، علم واجب به عقل اول همان وجود عقل اول مىشود (يعنى علم حضورى) و اين خلاف نظر مشايين است. 5- 1- 4- اشكال چهارم: صور عقلى هرچند مخصصات فراوانى پيدا كند، به لحاظ ذات، صدق بر كثيرين مىكند چون ملاك جزيى بودن يك شى يا احساس استيا علم حضورى; بر اين اساس اگر علم واجب تعالى به اشياء به ارتسام صور باشد واجب تعالى علم به جزييات خواه كائنات فاسده و خواه ابداعيات نخواهد داشت و نفى علم جزيى از خداوند در نهايتسخافت و بطلانش واضح است، زيرا تمامى موجودات چه كلى و چه جزيى از او صادر شدهاند و مبدا همه موجودات (عقلى، حسى، ذهنى وخارجى) اوست و فيضان صدور اشياء جداى از انكشاف و ظهور آنها نيست.
6- علم خداوند، علم حصولى فعلى تام
آنچه به مشاء نسبت دادهاند پذيرفتن صور مرتسمه است كه همان علم حصولى است ليكن اين علم حصولى از كاستىهايى كه علم حصولى ممكنات دارد مبراست، زيرا علم حصولى گاهى علت معلوم خارجى است و گاهى معلول آن است; (17) قسم اولى فعلى و قسم دوم انفعالى است.بطور قطع، در نظر مشايين - بخصوص شيخ الرئيس - علم حصولى خداوند علم حصولى فعلى است، زيرا به نظر وى نظام عينى عالم - كه نظام احسن است - تابع نظام علمى حقتعالى است و نظام علمى او نظامى متبوع است كه تابع ذات متعالى اوست. (18) ابنسينا ضمن تقسيم صور عقلى به فعلى و انفعالى (19) مىگويد: هريك از اين دو گاهى كسبى است و توسط غير پديد مىآيد و گاهى ذاتى استيعنى وجود گرفتن آن مربوط به ذات خود عالم است و احتياج به معلم ندارد و علم حق تعالى علمى فعلى و ذاتى است. (20) بنابراين علم حصولى حق همانند علم ما به طلوع خورشيد با سربرآوردن خورشيد از پشت افق نيستبلكه علم حصولى فعلى است، نظير آنجا كه صورت بنا را بنا در ذهن ترسيم و سپس آن را در خارج ايجاد مىكند.همچنين علم فعلى حق تعالى از نوع علم فعلى ناقص نيستبلكه علم فعلى او سبب تام براى معلوم است.يعنى عالم براى تحقق معلوم محتاج غير نيست، به عنوان مثال، شخصى كه از روى ديوار بلند حركت مىكند به محض تصور سقوط، سقوط مىكند و هيچ عامل ديگرى در آن تاثير ندارد، اما معمارى كه صورت بنا را در ذهن ترسيم كرده علمش فعلى است ليكن فعلى تام نيست چون شكلگيرى خانه در خارج بستگى به عوامل ديگرى از قبيل مصالح، كارگر و...دارد.