صدرالمتالهين در تاييد اين نظريه دو دليل آوردهاست; دليل اول را نقض كرده و با سهنقد به استقبال دليل دوم رفته است.سپس به آنها پاسخ داده و در ادامه چهاراشكال بر ديدگاه مشايين مطرح نموده است. (13) دليل اول: علم به سبب تام شى، موجب علم به شىء است.چون علم به علت تام، سبب علم به تمام مقتضيات آن شىء است و از جمله اقتضاهاى علت تام، وجود معلول است. واجب تعالى عالم به ذات خود است و ذاتش علت تام همه اشياست، پس علم ازلى واجب تعالى به ذات خود سبب علم ازلى به تمام معلولات مىباشد.وجود عينى موجودات نمىتواند متعلق علم واجب باشند، زيرا مستلزم قدم حوادث است، از طرف ديگر، شىء بايد موجود باشد تا متعلق علم قرار گيرد.از اينرو، بايد موجودات قبل از وجود عينى، وجودى صورى و علمى، قائم به ذات خدا، داشته باشند. اين دليل بر مبانى ذيل استوار است: 1) خداى متعال مجرد از ماده است. 2) هر مجردى عقل، عاقل و معقول است. 3) چون خداوند مجرد است پس علم به ذات خود دارد. 4) علم به علت تامه مستلزم علم به معلول است. 5) بين علم و معلوم رابطه تضايف برقرار است پس اگر يكى از متضايفين موجود باشد ديگرى نيز بايد موجود باشد. حال با اين فرض كه خداوند قبل از ايجاد اشياء علم به آنها دارد، علم هم داراى وجود است، اشياء بايد موجود باشند و چارهاى نيست جز آنكه بگوييم خداوند علم به صور اشياء داشته است.اين صور اگر زايد بر ذات فرض شود، مستلزم تعدد قدماء و پذيرش مثل افلاطونى استبنابراين بايد صور قائم به ذات و مباين با آن نباشند. نقض دليل: اگر علم متعلق مىخواهد و متعلق آن نمىتواند معدوم صرف و يا موجود خارجى باشد، قدرت ازلى حق تعالى هم مقدور مىخواهد، در حاليكه اين مطلب ضرورى و مورد اتفاق همه است كه قدرت ازلى توقف بر وجود مقدور ندارد. صدرالمتالهين مىگويد: بعضى از صاحبان خرد در پاسخ از اين نقض گفتهاند: سبتبين قادر و مقدور مستلزم وجود حقيقى دو طرف نيست، وجود تقديرى يك طرف براى تحقق نسبت كافى است.چون خود نسبت وجودش تقديرى است، اگر يك طرف، وجود حقيقى و طرف ديگر تقديرى باشد محقق مىگردد.ممكن است گفته شود چه اشكالى دارد كه نسبت علم به معلوم هم تقديرى باشد و درنتيجه وجود تقديرى معلوم براى حصول علم كافى باشد و احتياجى به صور مرتسمه - وجود صورى معلومات - نباشد، پاسخ مىدهد: درست است كه نسبت، به خودى خود، اقتضاء ندارد كه طرفين آن وجود حقيقى داشته باشند، اما به جهت اينكه علم مستلزم كشف است و كشف بايد مكشوف موجود داشته باشد با قدرت فرق دارد، لذا در باب علم، وجود صورى معلومات قبل از وجود خارجى آن ضرورى است ولى در قدرت احتياجى به وجود صورى مقدورات نيست. ملاصدرا در اينباره مىگويد: فرقى كه ميان قدرت و علم گفته شد گرچه در مورد انسان صحيح است، اما در مورد خداوند صحيح نيست چون تمامى صفات حقيقى خداوند با ذات او اتحاد و عينيت دارند.قدرت در انسان بالقوه و بالاستعداد است لذا لازم نيست مقدور و مستعدله موجود باشد اما خداوند از هرگونه شائبه امكان مبرا و قدرت در او بالفعل موجود است. (14) دليل دوم: اگر علم خداوند به اشياء انفعالى باشد و وجود اشياء مقدم بر تعقل بارىتعالى از آنها باشد لازم مىآيد كه «عاقل بودنش» به اشياء را از خارج ذات داشته باشد، و حال آن كه واجبالوجود بالذات از تمامى جهات واجب است و هيچ حالت منتظرهاى ندارد.بهعبارت ديگر، اگر واجب تعالى به نحو صور مرتسمه عالم به اشياء نباشد لازم مىآيد واجب تعالى در مرتبه ذات فاقد يكى از كمالات (صور معقوله) و قابل آنها باشد كه مستلزم جهت امكان است.و افزون بر اين، لازم مىآيد كه غير ذات يعنى معقولات در تكميل ذات دخالت داشته باشند و اين امور نسبتبه واجب تعالى محال است زيرا صفات به نحو اتم و اكمل از ناحيه خود ذات براى ذات ضرورى است نه از ناحيه غير، بنابراين واجب تعالى قبلاز تحقق اشياء در مرتبه ذات عالم به آنهاست. 5- 1- اشكالات صدرالمتالهين به نظريه ارتسام صور ملاصدرا چهار اشكال به نظريه ارتسام صور گرفته و معتقد است كه اشكال اول به وى الهام شده و اختصاص به ايشان دارد. 5- 1- 1- اشكال اول: ملاصدرا در اين اشكال با سه مقدمه ثابت مىكند كه معلوم - در علم واجب به ماعدا بايد وجودات ماعدا باشند و آنگاه با توجه به اينكه صور معقوله، ماهيات ماعدا هستند كه به وجود علمى موجودند، نتيجه مىگيرد كه صور معقوله نمىتواند متعلق علم واجب به ماعدا باشد. مقدمه اول: علم به وجود بايد حضورى باشد ونمىتواند علم حصولى يعنى از طريق صورت ذهنى باشد، ايشان مدعاى خودش را با دو دليل اثبات مىكند. دليل اول: وجود مساوق با خارجى بودن است و خارجيت عين ذاتش مىباشد، بر اين اساس اگر وجود، حصول در ذهن پيدا كند مستلزم اين است كه از ذاتش منسلخ گردد و اين به معناى انقلاب در ذات است كه محال مىباشد. دليل دوم: در علم حصولى ماهيتشىء در ذهن حاصل مىشود و ماهيت در هردوحال وحدتش حفظ مىگردد اما وجود تقسيم به خارجى و ذهنى مىشود و اين در صورتى است كه ماهيت غير وجود باشد و اگر وجود بخواهد حصول در ذهن پيدا كند مستلزم اين است كه وجودش (خارجيت) را رها كند و وجود ذهنى بگيرد و اين به معناى انقلاب در ذات است كه محال مىباشد.از اينرو تعريف علم حصولى در ماهيات تصور دارد اما درباره وجود جريان ندارد. مقدمه دوم: تاثير و تاثر، عليت و معلوليت نزد محققين از مشاء فقط در محدوده وجودات است، بدين معنى كه علت از حيث وجودش در معلول به اعتبار وجودش تاثير مىگذارد و رابطه عليتبين وجود علت و وجود معلول است و ماهيت علتبه خودى خود با نبود وجود، نمىتواند علتبراى ماهيت معلول باشد مگر در لوازم ماهيت كه از امور اعتبارىاند.