بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تمامى موجودات با كثرتى كه دارند براى حق تعالى با وحدتى كه دارد مكشوفاند و او با ذات خود به جميع موجودات علم دارد و ذات او عين علم به جميع اشياست - ايشان با استناد به آيه 3 سوره سبا علم قبل از ايجاد را به مرتبه ذات و آن را علم تفصيلى مىداند و مىگويد: - قول حق اين است كه تمامى اشياء (مجرد و مادى) نزد حق تعالى انكشاف شهودى دارند و موجودات چه ذات و چه علم آنها، خواه قواى حسى و خيالى يا ادراكات آنها همگى از حق تعالى صادر شده و نزد او مكشوفند.هيچ شيىء از اشياء به لحاظ شهود عينى (نسبتبه همه موجودات شهود عينى دارد و به لحاظ ثبوت علمى همه چيز در كتاب مبين - كه دفتر علم است - ثابت است) از او پنهان نيست، چنانكه در مورد شهود عينى مىفرمايد: «لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض» و در مورد ثبوت علمى اشياء مىفرمايد: «و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين»» (30) صدرالمتالهين در كتاب الشواهد الربوبية ضمن اينكه فهم مساله غامض علم تفصيلى قبل از ايجاد را به طريق اختصاصى و به عنايت الهى مىداند، درباره آن مىگويد: «نه مشايين و استوانههاى علمى ايشان يعنى فارابى و شيخ الرئيس در راهى كه پيمودهاند به كاميابى رسيدهاند و نه شيخ شهابالدين سهروردى صاحب حكمت اشراق راه به جايى برده و نه معتزلهاى كه مناط علم قبل از ايجاد را ثبوت معدومات مىدانند توفيق به دست آورده و نه افلاطون كه قايل به ارباب انواع شده و نه فرفوريوس كه به اتحاد عاقل و معقول روى آورده، توانستهاند مشكل را حل كنند، گرچه در حل مساله علم تفصيلى بعد از ذات تا حدودى توفيق كسب كردهاند. (31) مصلحت نمىدانم آنچه به طريق اختصاصى بدان رسيدهام به صراحت اظهار كنم، چرا كه درك آن دشوار است لكن به اشارهاى براى كسانى كه صلاحيت و توفيق يافتهاند كه بدان هدايت گردند بسنده مىكنم. بديهى است كه حل مشكل علم تفصيلى قبل از ايجاد آن هم بعد از حذف صور علميه ارتسامى مشائى بايد بهگونهاى باشد كه صور ممكنات در ذات واجب به علم حضورى مكشوف باشند و ذات او آينه تمامنماى صور ممكنات باشد و شهود صور ممكنات در ذات الهى به معناى حلول يا اتحاد نيست زيرا حلول نياز به دو چيز دارد: حال و محل و اتحاد حكايت از پيوستگى و يكى شدن دو چيز دارد و اين با بساطت ذات سازگارى ندارد» (32) كسانى كه قايل به حلول و اتحاد شدهاند سخت در اشتباهند بلكه به مقتضاى قاعده «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشىء منها» حقيقت واجب كه در اعلى درجه بساطت قرار دارد واجد همه كمالات است كه به ماسوا افاضه فرموده است و هيچگونه تركيبى در ذات مقدس او نيست و به نحو اعلى و اشرف و ابسط واجد همه كمالات است و در عين اجمال و بساطت كشف تفصيلى از كل ماسوا است. به مقتضاى اين قاعده مىتوان همه موجودات امكانى را بر او حمل كرد و با توجه به ذيل قاعده، حمل وجودات به حمل شايع يا به حمل اولى ذاتى نيست چون در شايع صناعى اتحاد در وجود و در حمل اولى ذاتى اتحاد در مفهوم لازم است و بدون ترديد واجبالوجود با هيچ يك از ماسوا اتحاد در وجود يا در مفهوم ندارد، بلكه حمل ماسوا بر واجب بايد به حمل ديگرى باشد كه عبارت است از حمل حقيقه و رقيقه. بنابراين از آنجا كه ذات براى ذات معلوم به علم حضورى است و ذات فاقد هيچ يك از كمالات نيست و ذات در حد اعلاى بساطت است چگونه ممكن است كه ماسواى ذات در مرتبه ذات براى واجبالوجود مكشوف و معلوم نباشند و معناى علم ذاتى تفصيلى قبل از ايجاد يعنى همين كه موجودات وجودشان نزد او مكشوف و مشاهد است.
9- نتيجه
تحقيق و مطالعه در آثار فلاسفه و متكلمان نشان مىدهد كه از ديرباز مساله علم واجب مورد توجه محققان و انديشمندان بوده و در طول قرون متمادى خردمندان و صاحبنظران اهتمام داشتهاند تا به زواياى نشكفته آن پى ببرند.چنانكه پيش از اين اشاره گرديد مباحث مربوط به علم واجب مباحث نظرى و تئورى صرف نيست، بلكه ارتباط وثيقى با رفتارهاى فردى و اجتماعى دارد و همين امر حساسيتى دوچندان به مساله علم الهى داده است.از اين رو، از روزگارانى كه انسان قدرت تحليل و تفكر پيرامون سرنوشتخود و تاثير عوامل بيرونى بر آن، پيدا كرده است هميشه در پى راهحلهاى نظرى بوده تا آن را مبنايى براى رفتارهاى عملى و كاركردهاى اجتماعى قرار دهد. در اين ميان فرزانگانى چون ابنسينا و ملاصدار، كه هريك بنيانگذار مكتب فلسفىاند، جزو كسانى هستند كه در پرتو آراء ايشان تحولى شگرف و اساسى در عرصههاى مختلف علمى پديد آمده است و در مورد علم الهى، هرچند شيخ نتوانستبه نقطه مطلوب برسد ولى بسيارى از ناهموارىهاى اين مسير صعبالعبور را هموار كرد.و بعدها بزرگانى همچون شيخ اشراق، محقق طوسى و...توانستند گامهاى مؤثرى در اين راه بردارند.اين روند روبهرشد ادامه يافت و در دوران صدرالمتالهين براساس اصول حكمت متعاليه به نقطه اوج خود رسيد.شايد بتوان گفت اساس تفاوت بين اين دو فيلسوف در نوع نگرشى است كه هريك درباره ماهيت علم دارند; صدرالمتالهين در كتاب اسفار چهار تعريف درباره علم از شيخ نقل مىكند و ضمن اينكه مىگويد بين اين تعاريف سازگارى نيست (33) ، آنها را نمىپسندد و خود شيخ در كتاب اشارات علم را به «تمثل حقيقتشىء نزد مدرك و يا حضور مثال و صورت شىء نزد مدرك» تعريف كرد.درباره اين كه اين مثال و صورت چيست؟ گفتيا منظور حقيقت و عين شىء خارجى استيا صورت و مثال آن، شيخ قسم اول را مردود دانست و قسم دوم را اثبات كرد.طبق تعريف شيخ آنچه به ذهن مىآيد عين خارجى نيستبلكه صورت آن است كه در نفس يا آلتى از آلات او ارتسام پيدا مىكند.اما صدرالمتالهين در ابتدا، تعريف علم را محال مىداند چون آن را امرى وجودى مىداند و مىگويد: «و مثل تلك الحقايق لايمكن تحديدها» (34) لكن در نهايت آن را اينگونه تعريف مىكند: «و اما مذهب المختار هو ان العلم عبارة عن وجود المجرد عن المادة الوضعية» طبق نظر صدرايى، علم وجودى است مجرد و بسيط و هيچگونه قوه و حركت و تغيير در آن راه ندارد نه تغيير از پايين به بالا (هرگز علمى كامل نمىشود) و نه از بالا به پايين (هيچگاه علمى زائل نمىشود) نه تغيير از مساوى به مساوى (هرگز علمى به درجه مساوى منتقل نمىشود) .برهمين اساس كه در علم تغيير نيست، در علم تحليل به اجزاء و تركيب از اجزاء و تطبيق و تقسيم هم نيست، زيرا در تقسيم، جدايى و حركت لازم است و در علم حركت راه ندارد و اين تغييراتى كه در انسانى پديد مىآيد، تغيير در انديشه نيستبلكه بر اثر ارتباطى است كه نفس با صور علميه پيدا مىكند و آنچه را نداشت واجد مىگردد; گاهى نفس ارتباطى با يك شىء ندارد و بعد براى او ارتباط حاصل مىشود اينجا علم كامل نشده بلكه نفس به آنچه نداشته رسيده است و گاهى كه فراموشى حاصل مىشود اينجا علمى زايل نشده بلكه ارتباط نفس قطع شده است، در هر صورت در علم تغييرى نيست.تغيير بهوسيله حركت پديد مىآيد كه مرتبه قبلى زايل و مرتبه بعدى پديد مىآيد اما در علم، حد قبلى از بين نمىرود و صور علميه او همانطور كه دريافت كرده، باقى است، تنها علمى به علم قبلى ضميمه مىشود.اين نوع نگرش به علم سبب تفاوتهاى اساسى بين مشايين و حكمت صدرايى شده است، نظير آنچه در پى مىآيد: