9- نتيجه - دیدگاه ابن سینا و صدرالمتألهین در باره علم الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدگاه ابن سینا و صدرالمتألهین در باره علم الهی - نسخه متنی

محمد ذبیحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تمامى موجودات با كثرتى كه دارند براى حق تعالى با وحدتى كه دارد مكشوف‏اند و او با ذات خود به جميع موجودات علم دارد و ذات او عين علم به جميع اشياست - ايشان با استناد به آيه 3 سوره سبا علم قبل از ايجاد را به مرتبه ذات و آن را علم تفصيلى مى‏داند و مى‏گويد: - قول حق اين است كه تمامى اشياء (مجرد و مادى) نزد حق تعالى انكشاف شهودى دارند و موجودات چه ذات و چه علم آنها، خواه قواى حسى و خيالى يا ادراكات آنها همگى از حق تعالى صادر شده و نزد او مكشوفند.هيچ شيى‏ء از اشياء به لحاظ شهود عينى (نسبت‏به همه موجودات شهود عينى دارد و به لحاظ ثبوت علمى همه چيز در كتاب مبين - كه دفتر علم است - ثابت است) از او پنهان نيست، چنانكه در مورد شهود عينى مى‏فرمايد: «لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض‏» و در مورد ثبوت علمى اشياء مى‏فرمايد: «و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين‏»» (30)

صدرالمتالهين در كتاب الشواهد الربوبية ضمن اينكه فهم مساله غامض علم تفصيلى قبل از ايجاد را به طريق اختصاصى و به عنايت الهى مى‏داند، درباره آن مى‏گويد: «نه مشايين و استوانه‏هاى علمى ايشان يعنى فارابى و شيخ الرئيس در راهى كه پيموده‏اند به كاميابى رسيده‏اند و نه شيخ شهاب‏الدين سهروردى صاحب حكمت اشراق راه به جايى برده و نه معتزله‏اى كه مناط علم قبل از ايجاد را ثبوت معدومات مى‏دانند توفيق به دست آورده و نه افلاطون كه قايل به ارباب انواع شده و نه فرفوريوس كه به اتحاد عاقل و معقول روى آورده، توانسته‏اند مشكل را حل كنند، گرچه در حل مساله علم تفصيلى بعد از ذات تا حدودى توفيق كسب كرده‏اند. (31)

مصلحت نمى‏دانم آنچه به طريق اختصاصى بدان رسيده‏ام به صراحت اظهار كنم، چرا كه درك آن دشوار است لكن به اشاره‏اى براى كسانى كه صلاحيت و توفيق يافته‏اند كه بدان هدايت گردند بسنده مى‏كنم.

بديهى است كه حل مشكل علم تفصيلى قبل از ايجاد آن هم بعد از حذف صور علميه ارتسامى مشائى بايد به‏گونه‏اى باشد كه صور ممكنات در ذات واجب به علم حضورى مكشوف باشند و ذات او آينه تمام‏نماى صور ممكنات باشد و شهود صور ممكنات در ذات الهى به معناى حلول يا اتحاد نيست زيرا حلول نياز به دو چيز دارد: حال و محل و اتحاد حكايت از پيوستگى و يكى شدن دو چيز دارد و اين با بساطت ذات سازگارى ندارد» (32) كسانى كه قايل به حلول و اتحاد شده‏اند سخت در اشتباهند بلكه به مقتضاى قاعده «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشى‏ء منها» حقيقت واجب كه در اعلى درجه بساطت قرار دارد واجد همه كمالات است كه به ماسوا افاضه فرموده است و هيچ‏گونه تركيبى در ذات مقدس او نيست و به نحو اعلى و اشرف و ابسط واجد همه كمالات است و در عين اجمال و بساطت كشف تفصيلى از كل ماسوا است.

به مقتضاى اين قاعده مى‏توان همه موجودات امكانى را بر او حمل كرد و با توجه به ذيل قاعده، حمل وجودات به حمل شايع يا به حمل اولى ذاتى نيست چون در شايع صناعى اتحاد در وجود و در حمل اولى ذاتى اتحاد در مفهوم لازم است و بدون ترديد واجب‏الوجود با هيچ يك از ماسوا اتحاد در وجود يا در مفهوم ندارد، بلكه حمل ماسوا بر واجب بايد به حمل ديگرى باشد كه عبارت است از حمل حقيقه و رقيقه. بنابراين از آنجا كه ذات براى ذات معلوم به علم حضورى است و ذات فاقد هيچ يك از كمالات نيست و ذات در حد اعلاى بساطت است چگونه ممكن است كه ماسواى ذات در مرتبه ذات براى واجب‏الوجود مكشوف و معلوم نباشند و معناى علم ذاتى تفصيلى قبل از ايجاد يعنى همين كه موجودات وجودشان نزد او مكشوف و مشاهد است.

9- نتيجه

تحقيق و مطالعه در آثار فلاسفه و متكلمان نشان مى‏دهد كه از ديرباز مساله علم واجب مورد توجه محققان و انديشمندان بوده و در طول قرون متمادى خردمندان و صاحب‏نظران اهتمام داشته‏اند تا به زواياى نشكفته آن پى ببرند.چنانكه پيش از اين اشاره گرديد مباحث مربوط به علم واجب مباحث نظرى و تئورى صرف نيست، بلكه ارتباط وثيقى با رفتارهاى فردى و اجتماعى دارد و همين امر حساسيتى دوچندان به مساله علم الهى داده است.از اين رو، از روزگارانى كه انسان قدرت تحليل و تفكر پيرامون سرنوشت‏خود و تاثير عوامل بيرونى بر آن، پيدا كرده است هميشه در پى راه‏حل‏هاى نظرى بوده تا آن را مبنايى براى رفتارهاى عملى و كاركردهاى اجتماعى قرار دهد.

در اين ميان فرزانگانى چون ابن‏سينا و ملاصدار، كه هريك بنيانگذار مكتب فلسفى‏اند، جزو كسانى هستند كه در پرتو آراء ايشان تحولى شگرف و اساسى در عرصه‏هاى مختلف علمى پديد آمده است و در مورد علم الهى، هرچند شيخ نتوانست‏به نقطه مطلوب برسد ولى بسيارى از ناهموارى‏هاى اين مسير صعب‏العبور را هموار كرد.و بعدها بزرگانى همچون شيخ اشراق، محقق طوسى و...توانستند گامهاى مؤثرى در اين راه بردارند.اين روند روبه‏رشد ادامه يافت و در دوران صدرالمتالهين براساس اصول حكمت متعاليه به نقطه اوج خود رسيد.شايد بتوان گفت اساس تفاوت بين اين دو فيلسوف در نوع نگرشى است كه هريك درباره ماهيت علم دارند; صدرالمتالهين در كتاب اسفار چهار تعريف درباره علم از شيخ نقل مى‏كند و ضمن اينكه مى‏گويد بين اين تعاريف سازگارى نيست (33) ، آنها را نمى‏پسندد و خود شيخ در كتاب اشارات علم را به «تمثل حقيقت‏شى‏ء نزد مدرك و يا حضور مثال و صورت شى‏ء نزد مدرك‏» تعريف كرد.درباره اين كه اين مثال و صورت چيست؟ گفت‏يا منظور حقيقت و عين شى‏ء خارجى است‏يا صورت و مثال آن، شيخ قسم اول را مردود دانست و قسم دوم را اثبات كرد.طبق تعريف شيخ آنچه به ذهن مى‏آيد عين خارجى نيست‏بلكه صورت آن است كه در نفس يا آلتى از آلات او ارتسام پيدا مى‏كند.اما صدرالمتالهين در ابتدا، تعريف علم را محال مى‏داند چون آن را امرى وجودى مى‏داند و مى‏گويد: «و مثل تلك الحقايق لايمكن تحديدها» (34) لكن در نهايت آن را اينگونه تعريف مى‏كند: «و اما مذهب المختار هو ان العلم عبارة عن وجود المجرد عن المادة الوضعية‏» طبق نظر صدرايى، علم وجودى است مجرد و بسيط و هيچ‏گونه قوه و حركت و تغيير در آن راه ندارد نه تغيير از پايين به بالا (هرگز علمى كامل نمى‏شود) و نه از بالا به پايين (هيچگاه علمى زائل نمى‏شود) نه تغيير از مساوى به مساوى (هرگز علمى به درجه مساوى منتقل نمى‏شود) .برهمين اساس كه در علم تغيير نيست، در علم تحليل به اجزاء و تركيب از اجزاء و تطبيق و تقسيم هم نيست، زيرا در تقسيم، جدايى و حركت لازم است و در علم حركت راه ندارد و اين تغييراتى كه در انسانى پديد مى‏آيد، تغيير در انديشه نيست‏بلكه بر اثر ارتباطى است كه نفس با صور علميه پيدا مى‏كند و آنچه را نداشت واجد مى‏گردد; گاهى نفس ارتباطى با يك شى‏ء ندارد و بعد براى او ارتباط حاصل مى‏شود اينجا علم كامل نشده بلكه نفس به آنچه نداشته رسيده است و گاهى كه فراموشى حاصل مى‏شود اينجا علمى زايل نشده بلكه ارتباط نفس قطع شده است، در هر صورت در علم تغييرى نيست.تغيير به‏وسيله حركت پديد مى‏آيد كه مرتبه قبلى زايل و مرتبه بعدى پديد مى‏آيد اما در علم، حد قبلى از بين نمى‏رود و صور علميه او همانطور كه دريافت كرده، باقى است، تنها علمى به علم قبلى ضميمه مى‏شود.اين نوع نگرش به علم سبب تفاوتهاى اساسى بين مشايين و حكمت صدرايى شده است، نظير آنچه در پى مى‏آيد:

/ 10