بیشترلیست موضوعات موقعيت فلسفه اسلامي (3) توضیحاتافزودن یادداشت جدید
در تاريخ دوران استعمار، اين اولين بار بود که يک تمدن با برتري نيروهاي نظامي و اقتصادي بر تمدن هاي ديگر توفيق يافت؛ بدون اين که ارزش هاي جديد معنوي عرضه دارد و يا خود مقهور ارزش هاي معنوي تمدن هاي مغلوب شود.در طول تاريخ مي بينيم که يا تمدن غالب، يک جهان بيني معنوي نوين به تمدن مغلوب عرضه مي داشت و يا خود، جهان بيني تمدن مغلوب را مي پذيرفت. من باب مثال مي توانيم به تاريخ کشورمان بنگريم. اعراب ، ساسانيان را شکست دادند ولي با خود اسلام را به ايران آوردند که باعث شکوفايي تمدن اسلامي- ايراني شد در حالي که مغولان که آنان نيز ايران را تسخير کردند، به زودي در عالم معنويت قوم مغلوب مستحيل شدند و نوه هلاکوخان، نامش را از الجايتو به سلطان محمد خدابنده عوض کرد و خود مدافع اسلام شد. اما انگلستان بيش از دو قرن بر هندوستان حکومت کرد؛ ولي نوه لردکرزان نه حسن شد و نه حسين. اگر هم تني چند انگليسي به اسلام يا آئين هندو علاقه مند شدند اين يک پديده جزئي بود و در اصل موضوع اثري نداشت.مسيحيت نيز که به پشتيباني دول غربي توسط مبلغين مسيحي غربي در شرق تبليغ مي شد آن قدر در غرب تضعيف شده بود که نمي توانست در مقابل اديان شرقي مخصوصاء اسلام و آئين هندو و بودايي چندان نشو و نما کند، گذشته از اين که خود مسيحيت از آسيا برخاسته بود. نتيجه اين وضع استثنايي بحران تمدني است که هنوز هم در جهان غير غربي ديده مي شود.اين تضعيف تمدن هاي غيرغربي من جمله ايراني و اسلامي، تقصير استثنايي بحران تمدني است که هنوز هم در جهان غير غربي ديده مي شود. اين تضعيف تمدن هاي غيرغربي من جمله ايراني و اسلامي، تقصير ملاصدرا و امثال او نبود ،بلکه وجود اين فلاسفه اسلامي ادامه حيات فکري و معنوي ايران اسلامي را حتي در حالت ضعف اجتماعي و سياسي و حتي فرهنگي، امکان پذير ساخت و اين امکان را فراهم آورد تا حيات فکري ما احيا شود. اين ضعف فرهنگي کاملاء در قلمرو هنر آشکار است؛ شاهکارهاي هنري دوران صفويه کم کم جاي خود را به تقليد از هنرهاي اروپايي داد و در دوران قاجاريه و پهلوي نقوش و الوان و اشکال هنري ديگر از ارزش هاي قومي- معنوي هنر اسلامي عصر صفويه برخوردار نبود گرچه چند مورد استثنايي مثلاء در هنر خطاطي و موسيقي ديده مي شود.به هر حال کاملاء واضح است که نمي توان انحطاط تدريجي هنر اسلامي را تقصير فلسفه ملاصدرا گذارد.در پايان اضافه کنم که هيچ راهي براي احياي يک تمدن و فرهنگ وجود ندارد مگر از راه احياي معنوي. نمي توان از بيرون به زور چماق مردم را متدين کرد يا نهضت اصيل فکري ايجاد کرد و يا هنر اصيل ديني بوجود آورد.امروزه فلسفه ملاصدرا مي تواند سهم اساسي در احياي تفکر در ايران و به طور کلي در جهان اسلامي داشته باشد، بخصوص که شيفتگي به فلسفه غربي جديد که دکارت سرآغاز آن است کمتر شده و خود غرب اکنون با يک بحران فکري و اجتماعي روبه رو است.در قلب فلسفه ملاصدرا و امثال او يک متافيزيک و الهياتي قرار گرفته است که در گرو طبيعيات قرار ندارد و تحول ناپذير است. اصولاء در فلسفه اسلامي چند مکتب بزرگ الهيات و متافيزيک وجود دارد که تغييرناپذير است و ارزش آنها هميشگي است مانند مکتب مشاء و اشراق و حکمت متعاليه و عرفان مکتب ابن عربي و غيره که تحولات در طبيعيات و منطق اثري در آنها ندارد. وانگهي طبيعيات و منطق اين مکاتب به رغم پديدار شدن علوم طبيعي جديد از ارزش فراوان برخوردار است و نبايد آنها را ناديده گرفت بلکه اين فلسفه ها از فلسفه هاي طبيعي و رياضي سخن به ميان مي آورد که حتي امروز داراي اهميت است و مي تواند در ايجاد يک فلسفه صحيح که متافيزيک جديد فاقد آن است سهم مهمي داشته باشد.