ذهن انسان، خلاپذير نيست و بدون عقيده نمى تواند زندگى كند. مذهب در اين باره مى گويد: جهان خروشان ماده، از نظر وجود و از نظر نظام، مخلوق موجود برتر و والاترى است كه ماده را آفريده و به آن نظام بخشيده است. ذهن انسان پيوسته با سه پرسش همراه است. اين پرسشهاى سه گانه عبارتند از: از كجا آمده ام؟ براى چه آمده ام؟ به كجا خواهم رفت؟ هر سه سؤال از نظر يك فرد خداشناس، داراى پاسخ روشن است; در حالى كه در مكتب مادى، هرسه پرسش فاقد جواب مى باشد. اين جاست كه بايد گفت مذهب ابعادى دارد و يكى از ابعاد آن، اصلاح فكر است. با مقايسه محتواى مكتب الهى و مادى مى توان گفت كه فكر در سايه مذهب به تكامل مى رسد، درحالى كه محتواى مكتب ماديگرى، سراپا ابهام و جهل و ناآگاهى است و احيانا غيرمعقول. زيرا چگونه مى توان باور كرد كه ماده جهان بر خود نظم و نظام بخشيده است.
ب. پرورش اصول اخلاقى
مذهب پشتوانه اى براى اصول اخلاقى است. زيرا رعايت اصول اخلاقى با يك سلسله محروميتها همراه است. مثلا فداكارى، كمك به نيازمندان، رعايت امانت، و... كه هريك از اصول مسلم اخلاقى است و رعايت اينها خالى از رنج و دردسر نيست. هرگاه فكر را از طريق مذهب اصلاح كرديم و يادآور شديم كه خداوند به رعايت اين اصول دستور داده است و آنها را به صورت تكليف بر ما لازم كرده است و براى مخالفت با آنها كيفرهايى وجود دارد، در اين صورت اخلاق به عنوان يك وظيفه دينى، خود به خود اجرا مى شود. در غير اين صورت اخلاق به صورت تذكرات و يادآوريهايى خواهد بود كه ضامن اجرايى ندارد، گروهى آنها را رعايت كرده و گروهى زيرپا مى نهند.
ج. حسن روابط افراد جامعه
همان طور كه مذهب پشتوانه اخلاق است، پشتوانه اصول اجتماعى نيز هست. در افراد مذهبى، اصول اجتماع، تكليف مقدس است. و در غير اين افراد، به صورت قانونى خواهد بود كه فقط در پرتو قدرت پليس و نيروى نظامى اجرا مى گردد و آنجا كه از قلمرو قدرتهاى مادى بيرون است، اصول اجتماعى و قوانين كشورى ضامن اجرايى ندارد. اين مساله با مراجعه به زندگى افراد غير مذهبى روشن مى گردد.
د. حذف تبعيضهاى ناروا
افراد مذهبى، همه انسانها را مانند دندانه هاى شانه تلقى كرده و همگان را مخلوق خدا مى دانند، در اين صورت تبعيض چرا؟! پرخورى گروهى و گرسنگى گروهى ديگر چرا؟! اكنون كه با ابعاد چهارگانه مذهب آشنا شديم، از تذكر دو نكته ناگزيريم: اولا هر مذهبى نمى تواند پديدآورنده اين چهار بعد در حيات فردى واجتماعى انسان باشد. مذهبى مى تواند خود را در اين چهار بعد به روشنى نشان دهد كه برپايه عقل استوار باشد. در غير اين صورت، مذهب سر از خرافه پرستى، رهبانيت، فرار از زندگى مثبت، گرايشهاى منفى نيمه عرفانى، كه نمونه هاى آن در زندگى ماشينى غرب ديده مى شود، درمى آورد. و اگر گروهى مذهب را عامل بازدارنده ترقى وپيشرفت يا رجوع و بازگشت به عصر جاهلى معرفى مى كنند، ناظربه چنين مذهبهاى رهبرى نشده است كه چنين نتايج زشتى را به دنبال دارد. ثانيا مذهب نفى كننده تبعيض است نه تفاوت. تفاوتهاى مثبت بين افراد قابل حذف نيست. آن گونه اختلافات قابل حذف است كه ريشه هاى سرشتى و خلقتى نداشته و قدرت و زور، تحميلگر آنها باشد. اما راجع به قسمت دوم سؤال كه عقل چيست؟ عقل ادراك قطعى ويقينى است كه متوجه سه مرحله اثبات ذات، صفات و افعال خداست. عقلى كه همگام با دين است، چنين عقلى است. اما عقل رياضى، يك مساله جداگانه اى است و ارتباطى به بهره گيرى دين از اين عقل ندارد.عقلى كه مى تواند دين را تاييد كند و او را محكم بكند يك معرفتى است از جهان به عنوان واجب الوجود و بعدا صفات و افعال او. البته در شناخت افعال هم يك مبانى و مبادى دارد. اين عقل هميشه با دين همراه است.
نقد و نظر:
حجيت «عقل » را ذاتى مى دانيد يا شرعى؟ به چه دليل؟ آيا قضيه «عقل موصل به واقع است » يا قضيه «استدلال عقلى معتبر است »، اگر با استدلال عقلى مدلل شود، دچار دور نمى شويم؟ داورى: با اين پرسش مخاطب را گرفتار معضله اى كرده ايد كه رهايى از آن دشوار است. عقل در موارد و مواضعى (و در همه جا و همه چيز) حجت است، اما عقل هميشه و همه جا به يك صورت نيست; بلكه ظهورات و صورتها و معانى متفاوتى دارد و هر عقلى در مورد چيزهايى مى تواند صحت داشته باشد كه از سنخ آنها و متناسب با آنهاست و البته در اين صورت حجيت، ذاتى است. مثلا حجيت عقل رياضى، حجيت ذاتى است، اما در جايى كه حجيت ذاتى نيست چه بگوييم؟ حجيت ذاتى و حجيت شرعى عقل در جاى خود درست است، اما به نظر من در جاهايى حجت است و در جاهايى حجت نيست، و اگر در آنجاها وارد شود بلفضولى مى كند. پرسشى كه مطرح فرموده ايد در صورتى مى توانستم پاسخ دهم كه عقل را امر واحد و ثابتى مى دانستم كه هميشه و همه جا و در نزد همه مردمان يكى باشد. اما فرانسيس بيكن كه ارغنون نوشت و دكارت كه روش درست كاربرد عقل را تعليم كرد و همگى اخلاف آنان، مظهر عقل ديگرى جز عقل قرون وسطى بودند. من از نظر كسانى كه عقل را پاى چوبين بى تمكين خوانده اند چيزى نمى گويم، اما گمان نمى كنم قبول اين نكته دشوار باشد كه عقل در راسيوناليسم جديد غير از عقل برهانى است و كسى كه مى گويد عقل حجيت ذاتى دارد بايد بگويد منظورش از عقل چيست؟ عقل افلاطون و ارسطو؟ عقل متكلمان؟ عقل فارابى و ابن سينا؟ عقل دكارت؟ عقل كانت؟ عقل برگسون يا عقل پراگماتيست؟ عقل راسيوناليستهاى جديد و بالاخره عقلى كه با نقل جمع مى شود يا عقلى كه در مقابل نقل است؟