قواي ادراك باطني از ديدگاه دو حكيم مسلمان (ابنسينا ـ صدرالمتألهين)
علي ارشد رياحي چكيده:
در اين مقاله ابتدا، تعريف قوه و تعريف نفس بيان و سپس انواع قوا و جايگاه قواي ادراك باطني توضيح داده شده است. پس از آن، مهمترين مسئلهاي كه در بحث قوا بايد به آن توجه شود؛ يعني، مسئله ملاك تعداد قوا، بررسي و معلوم شده است كه اختلاف افعال، دليل بر تعدد قوا نيست، حتي در جايي كه دو فعل كاملاً ضد يكديگر باشند. انفكاك دو قوه از يكديگر هم بگونهاي كه يك قوه از بين برود و قوه ديگر باقي بماند، قابل اثبات نيست، هر چند مطلب صحيحي است.
اقسامي كه براي قواي ادراك باطني ذكر شده است، عبارتند از: حس مشترك، خيال، متخيله، واهمه و حافظه. در مود حس مشترك و خيال اين نتيجه حاصل شده است كه هيچ دليلي بر تغاير اين دو قوه وجود ندارد، بلكه يك قوه است كه صور ادراكي را از حواس ظاهري گرفته، در خود حفظ ميكنند.
درباره قوه متخيله، پس از تحليل دليلي كه ابنسينا براي اثبات اين قوه بيان ميكند، معلوم شده است كه اين دليل، گرفتار اشكالاتي است كه صدرا آنها را نقل كرده است.
درباره قوه واهمه پس از بيان دليل ابن سينا براي اثبات اين قوه، معلوم شده است كه هر چند اشكال صدرا به اين دليل وارد نيست، ولي اصل دليل باطل است و مدركاتي كه به اين قوه نسبت داده ميشود، يا بدون هيچ واسطهاي، مستقيما با علم حضوري درك ميشود و يا مطالبي است كه انسان با استدلال به آنها دست مييابد.
از آنجا كه قوه خاصي بنام واهمه قابل اثبات نيست، بحث درباره قوه حافظه بيمورد خواهد بود، زيرا اين قوه بعنوان قوهاي معرفي شده است كه مدركات قوه واهمه را حفظ ميكند.
از تمام تحليلها و بررسيهايي كه در اين مقاله انجام گرفته است، اين نتيجه بدست آمده است كه براي نفس ناطقه كه مدرك كليات است، فقط يك قوه ادراك باطني قابل اثبات است كه آن قوه ادراكات حواس ظاهري را ميپذيرد، در خود حفظ ميكند.
از هر موجود داراي نفس، افعال مختلفي صادر ميشود؛ براي مثال، گياه تغذي، رشد و توليد مثل ميكند و حيوان علاوه بر اين افعال، احساس و حركت ارادي دارد. بطور كلي افعالي كه از موجودات داراي نفس حيواني و يا انساني صادر ميشود، برخي از قبيل ادراك است و برخي از قبيل حركت. فلاسفه مبدأ و منشأ صدور هر يك از اين افعال را قوهاي دانستهاند كه مانند ابزاري براي نفس است و نفس بوسيله آنها اين افعال را انجام ميدهد. گاهي كلمه «قوه» بمعناي عامتري بكار ميرود، بطوري كه شامل خود نفس هم ميشود؛ يعني، به هر مبدأ و منشأ فعلي از افعال «قوه» گفته ميشود و لو آن مبدأ فعل خود نفس و آلت و ابزار براي نفس باشد.
اكنون كه معناي قوه معلوم شد، لازم است به تعريف نفس نيز اشاره شود: فلاسفه اسلامي1، بپيروي از ارسطو،2 نفس را «كمال اول» جسم طبيعي آلي ميدانند كه افعال حياتي از آن جسم صادر شود. منظور آنها از كمال اول آن چيزي است كه نوعيت نوع، متقوم به آن است،3 در مقابل كمالِ ثاني كه بعد از تماميت نوع پيدا ميشود و زايد بر نوعيت آن است؛ براي مثال، كمالِ اول گياه، صورت نباتي است، ولي رشد، نمو و تغذيه كمال ثاني آن است و مقصود از جسم طبيعي جسمي است كه بدون دخالت انسان و بطور طبيعي شكل پذيرفته باشد، در مقابل جسم مصنوعي كه بوسيله انسان بشكل خاصي ساخته ميشود و مراد از «آلي» اين است كه داراي آلات و اندام باشد؛ يعني، اعضا و اجزاء غير متشاكلي داشته باشد كه هر كدام
f از تمام تحليلها و بررسيهايي كه در اين مقاله انجام گرفته است، اين نتيجه بدست آمده است كه براي نفس ناطقه كه مدرك كليات است، فقط يك قوه ادراك باطني قابل اثبات است كه آن قوه ادراكات حواس ظاهري را ميپذيرد، در خود حفظ ميكند.
عمل خاصي را انجام دهند.
با وجود مشابهت تعريفي كه فلاسفه اسلامي براي نفس ارائه دادهاند با تعريف ارسطو، فلاسفه اسلامي هرگز همچون ارسطو، تمام نفوس را صورت ندانستهاند. فارابي تصريح4 ميكند كه انسان، مركب از دو جوهر است كه يكي از عالم خلق است و ديگري از عالم امر و ابن سينا ميگويد5: برخي از نفوس منطبع در ماده نيستند و حال آنكه صورت، امري است منطبع در ماده.
ابن سينا و صدرالمتألهين، هر دو نفس، را مبدأ آثار و افعال حيات ميدانند6؛ يعني آن جوهري است كه علت و منشأ افعال و آثاري از قبيل تغذيه و نمو و ادراك و... است. اين آثار كه بعنوان آثار حيات شناخته ميشود، فقط از موجودات زنده صادر ميشود نه از تمام موجودات، و بنابر اصل علّيت بايد علتي داشته باشد، آن علت يقينا جسميت آن موجودات نيست زيرا در اينصورت اين آثار بايد از تمام اجسام ناشي شود، بنابرين در اين موجودات زنده، جوهري هست كه علت بروز اين آثار است.
ياد آوري اين نكته نيز لازم است كه نفس، داراي اقسامي است، فلاسفه اسلامي چهار نوع نفس را نام بردهاند7، نفس نباتي، نفس حيواتي، نفس انساني و نفس فلكي. هر كدام از انواع نفوس داراي عَرَض خاصي است؛ براي مثال، عَرَض خاص نفس نباتي نمو و توليد مثل است و عَرَض خاص نفس حيواني ادراك جزئيات و حركت ارادي است و عرض خاص نفس انساني ادراك كليات است.
اقسام قواي نفس انساني و حيواني
قواي نفس ناطقه به دو قوه عامله و عالمه تقسيم ميشود8: عقل عملي قوهاي است كه با تأمل در آراء محموده، انسان را بطرف افعال جزئي سوق ميدهد9 و عقل نظري قوهاي است كه صور مجرد از ماده بر آن منطبع ميشود.10 بنابرين، كلمه عقل، باشتراك لفظي، در اين دو قوه استعمال ميشود.
قواي نفس حيواني به دو دسته كلي تقسيم ميشود: محرّكه و مدركه قوه محركه، خود دو قسم دارد:11
الف: قوه شوقيّه كه به قوه تخيل متصل است و از طرف ديگر، محرك قوه فاعله حركت است ؛ يعني وقتي قوه تخيل چيزي را مطلوب و يا بر عكس، مضر يافت، قوه شوقيه، سبب ميشود كه قوه فاعله بحركت در آيد. اين قوه داراي دو شعبه است يكي «شهوت» ـ و اين زماني است كه امري مطلوب و لذيذ تخيل شود ـ و دوم «غضب»، و آن هنگامي است كه مخّيله، امري را مضر تشخيص دهد.
ب: قوه فاعله حركت كه در اعضاء بدن پراكنده است و موجب حركت آنها ميشود. قواي مدركه نيز به دو قسم تقسيم ميشود:12 قواي مدركه ظاهري كه همان حواس پنجگانه و قواي مدركه باطني كه موضوع بحث اين مقاله است و به ادراكاتي گفته ميشود كه ابزار و آلتي در ظاهر بدن ندارند و عبارتند از: حس مشترك، خيال، متخيله، واهمه و حافظه.
ملاك تعدد قوا
قبل از پرداختن به قواي ادراك باطني بايد نخست پيرامون اين مسئله بحث شود كه ملاك تعداد قواي نفس چيست؟ بعبارت ديگر: از كجا ميتوانيم وجود قواي متعدد را كشف كنيم؟
ابن سينا دو ملاك ذكر ميكند: ملاك اول اين است كه13 هر قوه فقط ميتواند يك نوع فعل انجام دهد، بنابرين بتعداد انواع افعالي كه از نفس صادر ميشود در نفس، قوه وجود دارد و بعبارت ديگر، تعدد انواع افعالي كه از نفس صادر ميشود بر تعدد قواي نفس دلالت ميكند.
صدرا اين ملاك را صحيح نميداند و ميگويد14 اين ملاك مبتني بر «قاعده الواحد» است و اين قاعده در بسيط از تمام جهات جاري است و حال آنكه قوا، بسيط حقيقي نيستند و جهات امكاني متعددي دارند.
ملاك دومي كه ابن سينا براي تعدد قوا ارائه ميدهد، چنين است:15 ميبينيم كه قواي نفس از هم قابل انفكاكند؛ براي مثال، گياه داراي حس نيست و يا گوش نميتواند ببيند. اينكه گياه نميتواند محسوسات را درك كند، يا به اين علت است كه قوه احساس ندارد، در اينصورت مدعاي ما اثبات ميشود، و يا علت آن اين است كه جسم گياه از محسوسات تأثير نميپذيرد و اين خلاف واقع است، زيرا ميبينيم كه براي مثال شاخه درخت در اثر حرارت ميسوزد و يا با ارّه قطع ميشود، پس قطعا جسم گياه تأثيرپذير است و عدم احساس بسبب عدم تأثر آن نيست بلكه بسبب نداشتن قوه احساس است.
اشكال اين مطلب كه ابن سينا ميگويد، واضح است، زيرا احساس، تأثر خاصي لازم دارد. هر تأثري موجب احساس نميشود. شاخه درخت هر چند از عوامل خارجي تأثير ميپذيرد، اما از آنجا كه ابزار و آلات احساس ندارد، نميتواند تأثراتي را كه براي حصول احساس لازم است، واجد گردد.
صدرالمتألهين نيز دو ملاك براي تعدد قوا ذكر ميكند كه ملاك اول او همان ملاك دوم ابن سيناست. او ميگويد:16 انفكاك وجود يك قوه از قوه ديگر دلالت بر تغاير آن دو قوه ميكند، پس هر گاه يك قوه از بين برود و قوه ديگر باقي باشد، كشف ميكنيم كه دو قوه وجود داشته است.
بنظر ميرسد كه اين ملاك، ملاك صحيحي است، ولي همانطور كه فخر رازي گفته است،17 از كجا ميتوانيم بفهميم كه يك قوه، واقعا از بين رفته است؟ ممكن است قوه موجود باشد، اما به مانعي مبتلا شده و يا شرط تأثيرش از بين رفته باشد؛ بنابرين، اين ملاك عملاً فايدهاي ندارد، هر چند كه صحيح است.
دومين ملاك صدرا اين است18: از يك قوه ممكن نيست دو فعل متضاد صادر شود؛ بنابرين تناقض دو فعل؛ براي مثال، جذب و دفع و يا قبول و حفظ، دلالت ميكند كه دو قوه موجود است.
بنظر ميرسد كه اين ملاك ملاك صحيح نباشد، زيرا يك قوه اگر با يك ابزار (آلت) عمل كند، نميتواند دو عمل متضاد انجام دهد اما اگر آلات متعدد ابزار عمل قرار گيرند، چه مانعي دارد كه يك قوه با دو ابزار دو فعل متضاد انجام دهد؟!
از آنچه گذشت، معلوم شد كه از مجموع سه ملاكي كه اين دو حكيم مسلمان براي تعدد قوا ارائه دادهاند، فقط يك ملاك صحيح است و آن هم در عمل مفيد نيست. اكنون به بررسي قواي ادراك باطني ميپردازيم.
1. حس مشترك (بنطاسيا)
حس مشترك قوهاي است كه تمام ادراكات حواس ظاهري را درك ميكند و بعبارت ديگر، ادراكات حواس ظاهري به آن قوه تحويل داده ميشود.19 ابن سينا با ادله ذيل وجود چنين قوهاي را اثبات ميكند:
الف) براي مثال، ميتوانيم بگوييم كه اين جسم سفيد، شيرين نيست و يا شيرين است. از طرف ديگر، ميدانيم كه حاكم و تصديق كننده بايد دو طرف حكم را تصور كرده باشد تا بتواند حكم كند، پس قوه واحدي بايد وجود داشته باشد كه هم ديدنيها را درك كند و هم چشيدنيها را و هم ديگر ادراكات حواس ظاهري را و چون با هر يك از حواس ظاهري فقط يكي از انواع محسوسات درك ميشود، بنابرين آن قوه هيچيك از حواس ظاهري نيست. آن قوه، عقل هم نميتواند باشد؛ زيرا عقل مدرك كليات است و در اينجا دو امر جزئي درك شده است.20
صدرالمتألهين بدليل فوق، اينگونه اشكال ميكند:21 نفس ناطقه در انسان بوسيله حواس ظاهري، محسوسات را درك ميكند، براي مثال، حكم ميكند كه اين شيء سفيد، شيرين است. براي حكم بين دو شيء لازم نيست حاكم، مستقيما و بدون ابزار و وسايل دو طرف حكم را درك كرده باشد، بلكه اگر آنرا با واسطه هم درك كند، كافي است. اگر حاكم لازم باشد ادراك مستقيم به دو طرف حكم داشته باشد، بايد در موردي كه يك مفهوم كلي را بر موضوعي جزئي حمل ميكنيم(مثلاً ميگوييم اين شيء درخت است) قوه واحدي وجود داشته باشد كه مستقيما ادراكات كلي و ادراكات حسي را درك كند، حال آنكه هيچكس قائل بوجود چنين قوهاي نشده است. پس، از نظر صدرالمتألهين حواس ظاهري، ادراكات حسي را به خود نفس تحويل ميدهد، نه به قوه ديگر از قواي نفس، و اين خودنفس انساني است كه حاكم و تصديق كننده است و با اندامهاي حسي، محسوسات مختلف را درك ميكند.
ب) در برخي موارد، اشيائي را بصورتي درك ميكنيم
صدرالمتألهين ميگويد قوه واهمه قوه خاص و مستقلي نيست. مدركاتي كه به قوه واهمه نسبت داده ميشود، همان مدركات عقلي است كه قيد جزئي به آن ضميمه شده است؛ براي مثال، مفهوم كلي محبت كه بوسيله عقل درك ميشود، وقتي به مادر، كه موجود بالفعل جزئي خارجي است، تعلق گيرد، جزئي و مقيد ميشود. براي درك محبتهاي جزئي نيازي به قوه مستقلي نداريم، همانطور كه براي درك انسانيت يك انسان مشخص خارجي، نيازي به قوه خاصي نيست.
كه در خارج به آنصورت وجود ندارند؛ مثلاً قطره باران را ما بصورت خط ميبينيم و يا نقطهاي را كه با سرعت حركت دوراني دارد، بصورت دايره ميبينيم، اين احساس بوسيله قوه بينايي نيست، بلكه بوسيله قوه ديگري است كه نام آن را حس مشترك ميگذاريم22.
ابن سينا دليل اينكه چرا اين حس بوسيله قوه بينايي نيست؟ اينگونه بيان ميكند: در مورد بينايي دو نظريه وجود دارد:23 يكي نظريه خروج شعاع و ديگري انطباع. بنابر نظريه خروج شعاع، واضح است كه چشم، اشياء را آنگونه كه در خارج وجود دارند، ميبيند، زيرا شعاعي از چشم خارج و برشيء خارجي؛ واقع ميشود و عمل ديدن در همان شيء خارجي رخ ميدهد و چون شيء خارجي، مثلا باران بصورت قطره است، از اينرو، بايد بصورت قطره ديده شود و نه بصورت خط. بنابر نظريه انطباع هم تصوير شيء خارجي در بينايي انسان منطبع ميشود و عمل ديدن در بينايي رخ ميدهد و چون شيء خارجي براي مثال قطره است، پس تصوير آن در بينايي هم بايد بصورت نقطه منطبع شود و نه خط.
همانطور كه مشاهده ميشود، بطلان اين دليل واضح است، زيرا تأثير تصويري كه از شيء خارجي در چشم بوجود ميآيد، بعد از زوال شيء خارجي تا حدود يك دهم ثانيه باقي ميماند و مانند آينه نيست كه با رفتن شيء، تصوير هم از بين برود.
ج) گاهي ما صورتهاي جزئي محسوسي را درك ميكنيم كه وجود مادي جسماني ندارند؛ مانند صوري كه در حال خواب ميبينيم. بدون شك، اين نوع ادراكها بوسيله حواس ظاهري نيست، پس، بايد بوسيله قوه ديگري باشد كه نام آن را حس مشترك ميگذاريم24 و اين قوه غير از عقل است، زيرا عقل مدرك كليات است و اين صور جزئي هستند.
صدرالمتألهين اين دليل را بهترين دليل براي اثبات وجود حس مشترك ميداند،25 ولي اين سؤال مطرح ميشود كه آيا قوهاي كه اينگونه صور را درك ميكند نميتواند همان قوه خيال باشد؟ به اين مسئله بعد از طرح قوه خيال باز خواهيم گشت.
2. خيال (مصوّره)
قوه خيال قوهاي است كه مدركات جزئي را حفظ ميكند و بعبارت ديگر، حس مشترك، مدركات خود را به اين قوه ميسپارد و اين قوه آنها را حفظ ميكند26.
وجود چنين قوهاي بديهي است، زيرا انسان ميتواند بعد از مدتها، صورت جزئي محسوسي را كه قبلاً درك كرده است، بخاطر بياورد و اگر آن صورت جزئي در اين مدت در قوهاي محفوظ نمانده باشد، چنين امري ممكن نخواهد بود.
مطلبي كه بايد مورد بررسي قرار گيرد اين است كه آيا قوه خيال همان حس مشترك است يا قوهاي ديگر است؟ ابن سينا دو دليل بر تغاير اين دو قوه ذكر ميكند كه به بررسي آن ادله ميپردازيم.
الف) حس مشترك قوهاي است كه صور ادراكي را از حواس ظاهري ميپذيرد و قوه خيال قوهاي است كه صور ادراكي را حفظ ميكند و چون حفظ كردن غير از پذيرفتن است (دو نوع فعل است) از اينرو وجود دو قوه اثبات ميشود.27
اين دليل مورد قبول صدرالمتألهين نيز قرار گرفته است و در تأييدمغايرت اين دو قوه ميگويد:28 منشأ قبول، امكان و استعداد و منشأ حفظ، وجوب و فعليت است بعبارت ديگر، امكان و وجوب كاملاً با يكديگر تضاد دارند و محال است يك شيء هم واجد باشد و هم فاقد.
چنانكه مشاهده ميشود، ابن سينا بر اين اساس كه تعدد نوعي افعال را دليل بر تعدد قوا ميداند و صدرالمتألهين بر اين اساس كه تضاد افعال را دليل بر تعدد قوا ميداند، در اينجا هر دو قائل به تغاير قوه خيال و حس مشترك شدهاند و چون اساس مبناي آنهادر ملاك تعدد قوا، چنانكه گذشت، باطل است، از اينرو وجود دو قوه متغاير اثبات نميشود.
ذكر اين نكته لازم است كه صدر المتألهين وقتي با اين اشكال فخر رازي مواجه ميشود كه اگر حفظ مستلزم قوه خاصي است، چرا براي مدركات قوه عاقله قائل به قوه خاصي نميشود،29 ابتدا سعي ميكند بنحوي اشكال را بر طرف كند، اما از آنجا كه خود متوجه قوت اشكال شده است، ميافزايد كه30 اثبات مغايرت بين حس مشترك و قوه خيال مسئله مهمي نيست كه با ابطال آن، اصول فلسفه ضرر ببيند و مانعي ندارد كه اين دو قوه را قوه واحدي بدانيم كه تفاوتشان به نقص و كمال است.
ب) قوه خيال فقط صور ادراكي را حفظ ميكند، ولي حس مشترك تصديق و حكم ميكند كه، براي مثال، اين شيء متحرك سياه است.31
اين استدلال علاوه بر اينكه مبتلا به همان اشكال استدلال قبلي است، اين نقص را هم دارد كه حكم و تصديق كردن ممكن است فعل خود نفس باشد و هيچ دليلي نداريم كه حس مشترك علاوه بر درك صور ادراكي كار ديگري هم انجام دهد.
3. متخيّله
ابن سينا قوه متخيله را اينگونه تعريف و اثبات ميكند:32 انسان ميتواند با تركيب و تفصيل، در صور ادراكي خود تصرف كند؛ براي مثال، ميتواند براي خود اسب بالدار و يا كوه طلا را تصور كند. از طرف ديگر، قوهاي كه تصرف ميكند غير از قوهاي است كه درك ميكند، زيرا تصرف كردن غير از درك كردن است و يك قوه نميتواند دو نوع كار انجام دهد. به اين ترتيب، وجود قوهاي كه در مدركات حسي تصرف ميكند، اثبات ميشود كه نام آن را قوه متخيله ميگذاريم.
به استدلال فوق دو اشكال وارد شده است كه صدرالمتألهين آنها را نقل ميكند:33
اشكال اول: آيا متخيله كه در صور ادراكي تصرف ميكند، آن صور ادراكي را درك ميكند يا نه؟ اگر درك نكند، چگونه ميتواند در آنها تصرف كند؟! اين مانند حكم كردن بدون تصور دو طرف حكم است. اگر قوه متخيله صور ادراكي را درك ميكند، در اينصورت دو كار انجام داده است، حال آنكه اثبات قوه متخيله بر اين مطلب مبتني است كه يك قوه نميتواند دو كار انجام دهد.
اشكال دوم: قوه واهمه، چنانكه خواهد آمد، قوه متخيله را بكار ميگيرد و خود اين بكار گرفتن نوعي تصرف است، بنابرين، قوه واهمه هم تصرف ميكند و هم ادراكات مخصوص بخود را كه همان معاني جزئي است، دارد؛ يعني يك قوه دو كار انجام ميدهد.
4. واهمه
ابن سينا در تعريف و اثبات قوه واهمه ميگويد:34
ما مفاهيمي را ميتوانيم درك كنيم كه با حواس ظاهري درك نميشوند و كلي هم نيستند تا گفته شود بوسيله عقل درك ميشوند، بنابرين، قوه ديگري بايد براي درك آنهاوجود داشته باشد. به اين مفاهيم كه نه كلي هستند و نه با حس ظاهري درك ميشوند، در اصطلاح «معنا» گفته ميشود كه دو دستهاند: يك دسته مفاهيمي هستند كه اصلاً با حس قابل درك نيستند، مثل دشمني و دوستيهاي جزئي كه درباره موجودات جزئي احساس ميكنيم؛ دسته دوم مفاهيمي كه از قبيل محسوساتند، اما بوسيله حواس درك نشدهاند؛ براي مثال، انسان مايع غليظ زرد رنگي را ميبيند و حكم ميكند كه اين مايع شيرين است. شيريني از مفاهيمي است كه با قوه چشايي درك ميشود، اما در اينجا بوسيله قوه چشايي درك نشده است.
صدرالمتألهين ميگويد35 قوه واهمه قوه خاص و مستقلي نيست. مدركاتي كه به قوه واهمه نسبت داده ميشود، همان مدركات عقلي است كه قيد جزئي به آن ضميمه شده است؛ براي مثال، مفهوم كلي محبت كه بوسيله عقل درك ميشود، وقتي به مادر، كه موجود بالفعل جزئي خارجي است، تعلق گيرد، جزئي و مقيد ميشود. براي درك محبتهاي جزئي نيازي به قوه مستقلي نداريم، همانطور كه براي درك انسانيت يك انسان مشخص خارجي، نيازي به قوه خاصي نيست.
بنظر ميرسد بيانات صدرا از استحكام كافي برخوردار نباشد؛ زيرا انسان قبل از ادراك كليات، اين مفاهيم جزئي را درك ميكند، بعبارت ديگر انسان، ابتدا مصاديق محبت را درك و سپس مفهوم كلي محبت را انتزاع مينمايد، ولي بايد توجه داشت كه درك مصاديق محبت مستقيما و با علم حضوري است و نيازي به قوهاي بنام واهمه نداريم، از اينرو، استدلال ابن سينا براي اثبات وجود قوه واهمه استدلال صحيحي نيست، زيرا مدركاتي كه به قوه واهمه نسبت داده ميشود، برخي از آنهابا علم حضوري درك ميشود؛ مانند محبتها و دشمنيهايي كه انسان در خويشتن در مورد موجودات خارجي احساس ميكند، و برخي ديگر با استدلال براي انسان معلوم ميشود، مانند محبتها و دشمنيهايي كه انسانهاي ديگر در مورد موجودات خارجي دارند.
در اينگونه موارد، از اثر، پي به مؤثر ميبريم، به اين ترتيب كه چون ميبينيم آن شخص با شيء خاصي رفتارش بگونهاي است كه ما با شيء محبوب خود داريم، ميفهميم كه او نيز مانند ما به آن شيء خاص محبت دارد، بنابرين، محبتهاي جزئي را در اشخاص ديگر، مستقيما درك نميكنيم، بلكه از اعمال خارجي آنهابه وجودشان پي ميبريم. همانطوركه شيريني مايع غليظ و زرد رنگ را با هيچ قوهاي درك نميكنيم، بلكه از رنگ و غلظت آن، بگمان خود، بوجود شيريني پي ميبريم.
5. حافظه
ابن سينا اين قوه را اينچنين تعريف و اثبات ميكند:36 معاني جزئي واهمه در قوهاي حفظ و نگهداري ميشود و هر زماني كه انسان بخواهد، ميتواند آن مفاهيم را بياد آورد. به اين قوه كه مدركات واهمه را حفظ ميكند، قوه حافظه گفته ميشود.
با توجه به اينكه وجود قوه واهمه ثابت نشد، وجود قوه حافظه بعنوان خزانه مدركات واهمه، بيمعنا خواهد بود و نيازي به بحث درباره آن نيست.
ما حصل و مرور
اساسيترين مسئلهاي كه ابتدا واضح شد، اين بود كه از ميان تمام ملاكهايي كه ايندو حكيم مسلمان براي تعدد قوا بيان كردهاند فقط يك ملاك صحيح است و آن يك ملاك صحيح هم در عمل مفيد فايدهاي نيست.
اشكالات ادله اثبات قواي واهمه، حافظه و متخيله بتفصيل بيان شد و در مورد قوه حس مشترك و قوه خيال معلوم شد كه دليلي بر مغايرت آنها با يكديگر نداريم، بلكه ميتوانيم بگوييم يك قوه هست كه تمام صور ادراكي در آن منطبع ميشود و محفوظ ميماند؛ يعني نفس انساني بوسيله ابزارها و اندامهاي حسي، محسوسات ظاهري را ادراك ميكند و مستقيما، به حالات نفساني خود علم حضوري دارد و صورت اين مدركات نفس در قوهاي منطبع و در همان قوه حفظ ميشود. هر زماني كه نفس به اين صور توجه كند، آن صور، مورد ادراك مجدد نفس قرار ميگيرند.
بنابرين، ميتوانيم بگوييم غير از نفس ناطقه كه مدرك كليات است، فقط يك قوه داريم كه صور ادراكي در آن نگهداري ميشود و اين قوه، همانطور كه صدرا ميگويد،37 غير از نفس ناطقه است؛ زيرا اگر همان نفس ناطقه باشد، بايد همواره تمام صور ادراكي مخزون در آن مورد توجه انسان باشد، حال آنكه ميبينيم گاهي از برخي معلومات خود غفلت داريم و سپس آنها را بياد ميآوريم.
ابنسينا، عيونالحكمةدر مجموعهرسائل 1،قم، بيدار،1400، ص56.
1 - ارسطو، درباره نفس، ترجمه وتحشيه از عليمراد داوودي، چ2، تهران، حكمت، 1408، ص 412.
1 - ابن سينا، شفا: طبيعيات، قاهره، دارالكتب العربي للطباعه و النشر 1395، ص 10؛ ملاصدرا، اسفار، ج 8، ص 6.
1 ـ ابن سينا، شفا. طبيعيات، قاهره، دارالكتب العربي للطباعة و النشر، 1359.
2 ـ ابن سينا، مبدأ و معاد، ترجمه محمود شهابي، تهران، دانشگاه تهران، 1332.
2 - اسفار، ج8، ص 14؛ شفا: طبيعيات، ص 8.
3 ـ ابن سينا، عيونالحكمة در مجموعهرسائل 1،قم:بيدار، 1400.
3 - محمود قاسم، في النفس و العقل لفلاسفه الا غريق و الاسلام، ج4، مصر، مكتبة الانجلو، 1969، ص 73.
4 ـ فخر رازي، مباحث المشرقيه، تهران، اسدي 1966، ج2.
4 - شفا: طبيعيات، ص 7
5 ـ ملاصدرا، اسفار، ج 8.
5 - همان، ص 10، اسفار، ج8، ص 14.
6 ـ ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تحشيه عليمراد داوودي، چ2، تهران، حكمت، 1408
6 - شفا: طبيعيات ، ص 32 ـ اسفار، ج8 ، ص 17.
7 - شفا: طبيعيات، ص 37؛ ابن سينا، مبدأ و معاد، ترجمه محمود شهابي، تهران، دانشگاه تهران، 1332، ص 111.
7 ـ محمود قاسم، في النفس و العقل لفلاسفة الاغريق و الاسلام، ج4، 1969م.، مصر، مكتبة الانجلو، 1969.
8 - شفا، طبيعيات، ص 38.
9 - همان، ص 39.
10 - شفا: طبيعيات، ص33، مبدأ و معاد، ص106، عيونالحكمه، ص53.
11 - شفا: طبيعيات، صص 34 ـ 36.
12 - شفا: طبيعيات، ص 29.
13 - اسفار، ج 8، ص 60.
14 - شفا: طبيعيات، ص 30.
15 - اسفار، ج8، ص 61 ـ 62.
16 - فخر رازي، مباحث المشرقيه، تهران، اسدي، 1966، ج2، ص278.
17 - اسفار، ج8، ص 62.
18 - شفا: طبيعيات، ص 145، عيون الحكمه، ص 52.
19 - شفا، طبيعيات، ص 145.
20 - اسفار، ج8، ص 206.
21 - شفا، طبيعيات، ص 146.
22 - همان، ص 208.
23 - همان، ص 146.
24 - اسفار: ج8، ص 209.
25 - شفا، طبيعيات، ص 147، مبدأ و معاد، ص 107 و نيز ابن سينا، عيون الحكمة، ص 52.
26 - شفا، طبيعيات، ص 147.
27 - اسفار، ج8، ص 212.
28 - مباحث المشرقيه، ص 327.
29 - اسفار، ج8، ص 214.
30 - شفا، طبيعيات، ص 147.
31 - همانجا.
32 - اسفار،ج8، ص 214.
33 - شفا، طبيعيات، صص 147 ـ 148.
34 - اسفار،ج8، ص 215.
35 - شفا: طبيعيات، ص 149.
36 - اسفار، ج8، صص 212 ـ 213.