مقایسه پلورالیزم دینی علامه طباطبایی و استاد مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقایسه پلورالیزم دینی علامه طباطبایی و استاد مطهری - نسخه متنی

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقايسه‌ پلوراليزم‌ ديني‌ علامه‌ طباطبايي‌ و استاد مطهري

نگاهي‌ درون‌ ديني‌

-1-14 مباحث‌ مربوط‌ به‌ تكترگرايي‌ ديني‌ از جهات‌ و ابعاد مختلفي‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است. اگر چه‌ گفته‌ مي‌شود اين‌ مسائل‌ در معرفت‌ شناسي‌ ديني‌ جديد و از نتايج‌ گرايشهاي‌ فلسفي‌ پس‌ از قرن‌ 17 ميلادي‌ است، اما حقيقت‌ آن‌ است‌ كه‌ در معارف‌ ديني‌ اسلام‌ به‌ ويژه‌ در قرآن، همواره‌ اين‌ موضوع‌ مورد دقت‌ قرار گرفته‌ است. ترديدي‌ نيست‌ آنچه‌ در صد سال‌ گذشته‌ در غرب‌ پيرامون‌ اين‌ مسئله‌ مهم‌ گفته‌ شده‌ است، بر رونق‌ آن‌ افزود.

‌توجه‌ جديد متفكران‌ غربي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ باعث‌ شده‌ است‌ در اكثر مباحث‌ مرتبط، ديدگاههاي‌ غربي‌ موجود، تشريح‌ و يا حداكثر بازسازي‌ شود، و كمتر سعي‌ شده‌ است‌ تا مباني‌ پلوراليزم‌ ديني‌ از نگاه‌ درون‌ ديني‌ اسلام‌ مورد تحليل‌ و بررسي‌ قرار گيرد. اين‌ مقاله‌ در صدد است‌ كه‌ به‌ جاي‌ پرداختن‌ به‌ ديدگاههاي‌ غربي‌ در مباني‌ پلوراليزم‌ و همچنين‌ كه‌ به‌ جاي‌ طرد و انكار هر گونه‌ نگاه‌ تكثر كرايانه، دو ديدگاه‌ بتواند فراتر از طرد كامل‌ و مطلق‌ تكثرگرايي‌ ديني، و يا پذيرش‌ بدون‌ شرط‌ اين‌ نظريه‌ ديني، ديدگاههايي‌ را ارائه‌ نمود كه‌ مي‌توان‌ آنها را گرايشهاي‌ تكثرگريانه‌ الهي‌ ناميد.

‌طباطبايي، و شاگرد ممتاز ايشان‌ مطهري‌ متفكراني‌ هستند كه‌ ديدگاههاي‌ آنان‌ درباره‌ موضوع‌ تكثرگرايي‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌گيرد.

‌اصل‌ نبوت‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از اصول‌ اوليه‌ دين‌ اسلام، به‌ روشني‌ نشانگر اهميت‌ اصالت‌ اديان‌ متكثر الهي‌ است. متكلمان‌ و حكميان‌ مسلمان‌ همواره‌ در صدد بوده‌اند تا اين‌ اصل‌ مهم‌ را از ديدگاه‌ عقلي‌ و با الهام‌ از منابع‌ نقلي‌ بررسي‌ كنند. نتيجه‌ تحقيقات‌ آنها، ادله‌ و استدلالهايي‌ است‌ كه‌ در اثبات‌ نبوت‌ عامه‌ به‌ كار مي‌رود. طباطبايي‌ نيز در اين‌ باره‌ مباحث‌ كاملي‌ را ارائه‌ مي‌كند كه‌ نشان‌ از اصالت‌ دادن‌ به‌ تكثير اديان‌ است‌ (الميران، 10/380-390). وي‌ در تفسير آيه‌ 47 سوره‌ي‌ يونس‌ علاوه‌ بر اشاره‌ به‌ وحدت‌ فلسفه‌ بعثت‌ انبيا، نتايج‌ و لوازم‌ رسالت‌ انبيا رانيز واحد و مشترك‌ دانسته‌ است‌ (همان، 10/340). بر اين‌ اساس، وي‌ فلسفه‌ بعثت‌ همه‌ي‌ انبياي‌ الهي‌ را در سه‌ محور كلي‌ دسته‌بندي‌ كرده‌ است. تعليم‌ كتاب‌ و حكمت‌ الهي، تزكيه‌ نفس‌ انساني‌ و ايجاد عدالت‌ اجتماعي‌ (همان، 10/508-480). نمي‌توان‌ گفت‌ اهداف‌ مقدس‌ مذكور توسط‌ انبياي‌ لاحق‌ نقض‌ و يا نسخ‌ شده‌ است، چرا كه‌ اولاً‌ هيچ‌ كدام‌ از اصول‌ ثابت‌ ياد شده‌ نقض‌ بردار نيست، و ثانياً‌ تمامي‌ اين‌ امور منتسب‌ به‌ ذات‌ حق‌ تعالي‌ است، و نقش‌ پيامبران‌ جز واسطه‌ و حاملي‌ براي‌ تحقق‌ اين‌ اهداف‌ نيست. تأكيد بر نقش‌ واسطه‌اي‌ پيامبران‌ و نفي‌ هر گونه‌ تلقي‌ از وحي‌ به‌ عنوان‌ تجربه‌ شخصي‌ و يا مكاشفه‌ دروني‌ و يا وجدان‌ معنوي، در تفسير آياتي‌ از قبيل‌ آيه‌ 62 و 68 سوره‌ي‌ اعراف، مورد تأكيد طباطبايي‌ است.

‌بر اساس‌ چنين‌ نگرشي، اگر چه‌ انبياي‌ الهي‌ داراي‌ كشف‌ و شهود شخصي‌ بوده‌اند، و مطمئناً‌ اين‌ امر در حصول‌ مقام‌ نبوت‌ جزيي‌ از علت‌ تامه‌ و يا امكان‌ استعدادي‌ آن‌ بوده‌ است، (همان، 2/200) اما تعاليم‌ و شرايع‌ مختلف‌ اديان، همگي‌ ناشي‌ از وحي‌ و انزال‌ الهي‌ است، و نقش‌ پيامبران‌ صرفاً‌ واسطه‌اي‌ است. بنابراين، اثبات‌ هر گونه‌ پلوراليزم‌ ديني‌ با استناد به‌ تجارب‌ مختلف‌ شخصي‌ از ديدگاه‌ قرآني‌ كاملاً‌ مخدوش‌ و مردود است.

‌شهيد مطهري‌ نيز با استناد به‌ ادله‌ متفاوت‌ در صدد اثبات‌ اصل‌ نبوت‌ است‌ و در مقاله‌ها و گفتارهاي‌ متعددي‌ در اين‌ زمينه‌ بحث‌ مي‌كند (نبوت، 11-64). و اين‌ جز به‌ معناي‌ اصالت‌ بخشيدن‌ به‌ تكثراديان‌ و حياني‌ و الهي‌ نيست. اشاره‌ به‌ اهداف‌ مشترك‌ بعثت‌ انبيا نيز از موارد مشتركي‌ است‌ كه‌ بين‌ آرأ ايشان‌ و نظرات‌ طباطبايي‌ ديده‌ مي‌شود. وي‌ همه‌ تعليمات‌ پيامبران‌ را مقدمه‌اي‌ براي‌ حصول‌ دو امر، يعني‌ شناختن‌ خداوند و نزديك‌ شدن‌ به‌ او، و برقراري‌ عدل‌ و قسط‌ در اجتماع‌ بشري‌ مي‌داند:

«دعوت‌ به‌ خدا و شناختن‌ او و نزديك‌شدن‌ به‌ او يعني‌ دعوت‌ به‌ توحيد نظري‌ و توحيد عملي‌ فردي، اما اقامه‌ عدل‌ و قسط‌ در جامعه‌ يعني‌ برقرار ساختن‌ توحيد عملي‌ اجتماعي. اكنون‌ پرسش‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا هدف‌ اصلي‌ پيامبران‌ خداشناسي‌ و خذاپرستي‌ است‌ و همه‌ چيز ديگر، و از آن‌ جمله‌ عدل‌ و قسط‌ اجتماعي‌ مقدمه‌ اين‌ است، و يا هدف‌ اصلي‌ بر پا شدن‌ عدل‌ و قسط‌ است، شناختن‌ خدا و پرستش‌ او مقدمه‌ و وسيله‌اي‌ است‌ براي‌ تحقيق‌ اين‌ ايده‌ اجتماعي».

َ‌ نفي‌ تلقي‌ شخص، تجربي‌ و مكاشفه‌اي‌ از وحي‌

-3-14 مطهري‌ در پاسخ‌ به‌ اين‌ سؤ‌ال، ثنويت‌ در اهداف‌ را نفي‌ و هدف‌ اصلي‌ بعثت‌ انبيا را وصول‌ به‌ حق‌ تعالي‌ مي‌داند، منتها از مسيري‌ كه‌ آن‌ خود نيز داراي‌ ارزش‌ ذاتي‌ است، و ارتباط‌ آن‌ مقدمه‌ و ذي‌المقدمه‌ رابه‌ منزله‌ي‌ بهره‌برداري‌ مقدمه‌ از مرتبه‌اي‌ از كمال‌ و شرافت‌ ذي‌المقدمه‌ مي‌داند.

‌مطهري‌ نيز مانند علامه‌ طباطبايي، هر گونه‌ تلقي‌ شخصي، تجربي‌ و مكاشفه‌اي‌ از وحي‌ را انكار مي‌كند و هيچ‌گونه‌ تكثر و حياني‌ از ناحيه‌ پيامبران‌ را نمي‌پذيرد. اشاره‌ به‌ دو ويژگي‌ دروني‌ بودن‌ و بروني‌ بودن‌ وحي‌ پيامبران‌ نيز تأكيد بر همين‌ مسئله‌ مي‌باشد.

َ‌ «دين» در قرآن، اشاره‌ به‌ حقيقت‌ واحد دارد

-4-14 استعمال‌ كلمه‌ دين‌ در قرآن، متعدد و داراي‌ معاني‌ مختلفي‌ است، اما اين‌ اصطلاح‌ در معاني‌ اصيل‌ و اوليه‌ خود، تنها در شأن‌ ذات‌ اقدس‌ احديت‌ معرفي‌ شده، و با تعابير مختلف‌ بر آن‌ تأكيد شده‌ است. گاهي‌ با انتساب‌ دين‌ به‌ خداوند به‌ الهي‌ بودن‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است، و گاهي‌ دين‌ مِلك‌ و مُلك‌ خداوند (توبه/193)، انفال/39)، (اعراف/29)، و يا دين‌ حق‌ خداوند شده‌ است‌ (توبه/33 و 29). مخصوصاً‌ اگر در آيات‌ اخير، اضافه‌ حق‌ را از نوع‌ اضافه‌ بيانيه‌ بدانيم‌ (الميزان، 19/431)، اين‌ نظر كه‌ واژه‌ دين‌ در قرآن‌ اصالتاً‌ و بالذات‌ به‌ اديان‌ حق‌ و عرضاً‌ و بالمجاز به‌ اديان‌ باطل‌ اطلاق‌ مي‌گردد، تقويت‌ مي‌شود. آيه‌ شريفه‌ ذيل‌ نشان‌دهنده‌ تأكيد قرآن‌ بر وحدت‌ حقه‌ ديني‌ است.

«شَهِدَ‌ اَللهُ‌ اَنَّه‌ لا‌ اِلهَ‌ هُوَ‌ وَ‌ اَلمَلئِكَةُ‌ وَ‌ اُولُوا اَلعِلمِ‌ قاَئِمًا بَاَلقِسطِ‌ لا‌ اِلهَ‌ هُوَ‌ اَلعَزيزُ‌ اَلحَكيمُ، اِنَّ‌ اَلدينَ‌ عِندَ‌ اَللهِ‌ اَ‌لاِس‌لامُ‌ وَ‌ مَا اَختَلَفَ‌ اَلَّذينَ‌ اُ‌ و تُوا اَلكِتابَ‌ اِ‌لا‌ مِن‌ بَعدِ‌ ما جاَءَ‌هُم‌ اَلعِلمُ‌ بَعدِ‌ ما جاَءَ‌هُم‌ اَلعِلمُ‌ بَغيًا بَينَهُم‌ وَ‌ مَن‌ يَكفُر‌ بِاياتِ‌ اَللهِ‌ فَاِنَّ‌ اَللهَ‌ سَريعُ‌ اَلحِسابِ».

«الله‌ حكم‌ كرد - و فرشتگان‌ و دانشمندان‌ نيز- كه‌ هيچ‌ خدايي‌ برپاي‌ دارنده‌ي‌ عدل‌ جز او نيست. خدايي‌ جز او نيست‌ كه‌ پيروزمند و حكيم‌ است. هر آينه‌ دين‌ در نزد خدا دين‌ اسلام‌ است. و اهل‌ كتاب‌ راه‌ خلاف‌ نرفتند، مگر از آن‌ پس‌ كه‌ به‌ حقانيت‌ آن‌ دين‌ آگاه‌ شدند، و نيز از روي‌ حسد. آنان‌ كه‌ به‌ آيات‌ خدا كافر شوند، بدانند كه‌ او به‌ زودي‌ به‌ حسابها خواهد رسيد.» (آل‌ عمران/18-19).

‌طباطبايي‌ در تفسير آيه‌ فوق‌ و همچنين‌ در مباحث‌ مختلف‌ ديگر، بر وحدت‌ حقيقي‌ اديان‌ تأكيد فراوان‌ كرده‌ است. وي‌ اختلاف‌ اديان‌ و شرايع‌ را نه‌ در اصل‌ و ماهيت، بلكه‌ در مراتب‌ كمال‌ مي‌داند. وي‌ دين‌ حقيقي‌ را به‌ تبع‌ تعاليم‌ قرآني، «اسلام» مي‌نامد، و اين‌ معنارا معادل‌ دين‌ حقيقي‌ الهي‌ مي‌داند، و هر كدام‌ از اديان‌ را جلوه‌ و مظهري‌ از آن‌ حقيقت‌ محض‌ مي‌داند. (الميزان، 3/188-190).

‌انتساب‌ دين‌ به‌ حق‌ تعالي‌ كه‌ داراي‌ وحدت‌ حقيقي‌ ذاتي‌ است‌ مستلزم‌ آن‌ است‌ كه‌ دين‌ نيز داراي‌ وحدت‌ حقيقي‌ باشد. بر اين‌ مبنا، دين‌ معروض‌ وحدت‌ نيست، بلكه‌ نفس‌ وحدت‌ است، و لذا وحدت‌ آن‌ از سنخ‌ وحدت‌ ذاتي‌ است. همچنين‌ مبدأ قابلي‌ دين‌ نيز كه‌ همانا فطرت‌ الهي‌ بشر است، واحد است. بنابراين‌ دين‌ هم‌ از حيث‌ مبدأ فاعلي‌ و هم‌ از حيث‌ مبدأ قابلي، منتسب‌ و متصف‌ به‌ وحدت‌ حقيقي‌ است. (جوادي‌ آملي، 99-100 و مطهري، فطرت، 237-257) آيه‌ 25 سوره‌ي‌ نسأ نشان‌دهنده‌ وحدت‌ مبدأ قابلي‌ دين، و آيه‌ 30 سوره‌ي‌ روم‌ بر تلازم‌ دين‌ و فطرت‌ واحد الهي‌ تصريح‌ مي‌كند. طباطبايي‌ در تأكيد بر اين‌ وحدت‌ حقيقي‌ مي‌گويد:

«يكي‌ از خواص‌ هدايت‌ الهي‌ افتادن‌ به‌ راه‌ مستقيم‌ و طريقي‌ است‌ كه‌ انحراف‌ و اختلاف‌ در آن‌ نيست، و آن‌ همانا دين‌ اوست‌ كه‌ نه‌ معارف‌ اصولي‌ و شرايع‌ فروعيش‌ با هم‌ اختلاف‌ دارد، و نه‌ حاملين‌ آن‌ دين‌ و رهروان‌ در آن‌ راه‌ با يكديگر مناقضت‌ و مخالفت‌ دارند، براي‌ اينكه‌ منظور از تمامي‌ معارف‌ و شرايع‌ دين‌ الهي‌ يك‌ چيز است‌ و آن‌ توحيد خالص‌ است‌ كه‌ خود حقيقت‌ واحدي‌ است‌ ثابت‌ و تفسيرناپذير و نيز خود آن‌ معارف‌ هم‌ همه‌ مطابق‌ با فطرت‌ الهي‌ است‌ كه‌ نه‌ خود آن‌ فطرت‌ عوض‌ شدني‌ است‌ و نه‌ احكام‌ و مقتضياتش‌ قابل‌ تغيير است. به‌ همين‌ جهت‌ حاملين‌ دين‌ خدا انبيا(ع) نيز با يكديگر اختلاف‌ ندارند. همه‌ به‌ يك‌ چيز دعوت‌ نموده‌ خاتم‌ آنان‌ همان‌ را مي‌گويد كه‌ آدم‌ آنان‌ گفته‌ بود، تنها اختلاف‌ آنان‌ از جهات‌ اجمال‌ دعوت‌ و تفصيل‌ آن‌ است.» (الميزان، 7/478).

َ‌ اسلام، اسم‌ خاص‌ نيست!

-5-14 براساس‌ تفسير طباطبايي‌ از آيات‌ ياد شده، وحدت‌ حقه‌ ديني‌ كه‌ همانا اسلام‌ به‌ معناي‌ عام‌ آن‌ است، در اديان‌ و شرايع‌ مختلف، تجليات‌ گوناگوني‌ دارد. مطابق‌ چنين‌ نگرشي، هر كدام‌ از اديان‌ حظي‌ و بهره‌اي‌ از حقيقت‌ واحد اسلام‌ دارند، و لذا به‌ حصه‌ وجودي‌ خود اسلام‌اند نتيجه‌ باور به‌ اصل‌ وحدت‌ دين‌ الهي‌ آن‌ است‌ كه‌ تفاوت‌ اديان‌ الهي‌ در اصل‌ ديانت، اسلام، نيست‌ بلكه‌ تفاوت‌ در شرايع‌ ديني‌ است‌ ك‌ راهها و روشهاي‌ گوناگوني‌ است‌ كه‌ با توجه‌ به‌ شرايط‌ مختلف‌ بشر در طول‌ حيات‌ خود، متغيير و گوناگون‌ بوده‌ است. طباطبايي‌ در تفسير آيه‌ 48 سوره‌ مائده‌ در تأكيد بر مطلب‌ فوق، به‌ بيان‌ تفاوت‌ اصطلاحات‌ دين، شريعت، و ملت‌ در قرآن‌ مي‌پردازد. وي‌ شريعت‌ را اخص‌ از دين‌ مي‌داند، و آن‌ را بر خلاف‌ دين، متكثر و متعدد تلقي‌ مي‌كند.

َ‌ دين‌ ثابت‌ و شرايع، متغير است‌

-6-14 طباطبايي‌ تصريح‌ مي‌كند: دين‌ الهي‌ كه‌ همانا اسلام‌ است، واحد و ثابت‌ است، اما شرايع‌ الهي‌ و راهها و طرق‌ نيل‌ به‌ آن‌ به‌ حسب‌ استعدادهاي‌ مختلف‌ و تنوع‌ بشري، متكثر است‌ (همان، 5/573-576). بنابراين‌ حقيقت‌ واحد ديني‌ در تمامي‌ اديان،ثابت‌ و لايتغير است‌ و آنچه‌ تغييرپذير و تكثرپذير است، شرايع‌ الهي‌ است. مراد از صراط‌ مستقيم‌ الهي‌ نيز در قرآن، وحدت‌ و ثبات‌ دين‌ الهي‌ است. آيات‌ فراواني‌ در قرآن‌ درباره‌ صراط‌ وجود دارد كه‌ با اتصاف‌ آن‌ به‌ صفاتي‌ از قبيل‌ مستقيم، سوي، و يا اضافاتي‌ از قبيل‌ ربي، ربك، عزيز، حميد، الله، نوع‌ خاصي‌ از صراط‌ را معرفي‌ مي‌كند. لذا «ال» قرآن‌ در توصيف‌ صراط، دلالت‌ بر انحصار صراط‌ و دين‌ به‌ حق‌ تعالي‌ دارد. (همان، 1/46-60) مطهري‌ در آثار مختلفي‌ به‌ موضوع‌ مهم‌ فوق‌ اشاره‌ مي‌كند. و به‌ رغم‌ نظريات‌ مشترك‌ با آرأ طباطبايي، تفاوتهايي‌ نيز ديده‌ مي‌شود كه‌ به‌ اجمال‌ بدان‌ پرداخته‌ مي‌شود. ايشان‌ نيز با استناد به‌ قرآن‌ مجيد بر وحدت‌ اديان‌ تأكيد فراوان‌ دارد. وي‌ تصديق‌ انبيا سابق‌ توسط‌ انبيا لاحق‌ را نيز مبتني‌ بر اصل‌ وحدت‌ ديني‌ مي‌داند و اين‌ را از اصول‌ مهم‌ قرآني‌ تلقي‌ مي‌كند. تأكيد متفكران‌ اسلامي‌ بر وحدت‌ حقه‌ ديني‌ ملازم‌ يا مستلزم‌ اصالت‌ تكثر اديان‌ الهي‌ است. و اين‌ يكي‌ از تفاوتهاي‌ ديدگاههاي‌ تكثرگرايانه‌ اسلامي‌ با ديدگاه‌ رايج‌ در صد سال‌ اخير نزد متألهان‌ مسيحي‌ مغرب‌ زمين‌ است. براي‌ مثال‌ آنچه‌ مبناي‌ تكثرگرايي‌ ديني‌ هيك‌ را شكل‌ مي‌دهد، تجارب‌ ديني‌ مختلف‌ و نقش‌ آن‌ در ايجاد تكثر و تنوع‌ ديني‌ است، در حالي‌ كه‌ وحي‌ از ديدگاه‌ متكلمان‌ و متفكران‌ اسلامي‌ به‌ هيچ‌ روي‌ مبتني‌ بر تجارب‌ عرفاني‌ و يا شخصي‌ نيست. مطهري‌ در خصوص‌ وحدت‌ دين‌ الهي‌ چنين‌ مي‌گويد:

«قرآن‌ كريم‌ كه‌ دين‌ خدا را از آدم‌ تا خاتم‌ يك‌ جريان‌ پيوسته‌ معرفي‌ مي‌كند نه‌ چند تا، يك‌ نام‌ روي‌ آن‌ مي‌گذارد و آن‌ «اسلام» است. البته‌ مقصود اين‌ نيست‌ كه‌ در همه‌ دوره‌ها دين‌ خدا با اين‌ نام‌ خوانده‌ مي‌شده‌ است‌ و با اين‌ نام‌ در ميان‌ مردم‌ معروف‌ بوده‌ است، بلكه‌ مقصود اين‌ است‌ كه‌ حقيقت‌ دين‌ داراي‌ ماهيتي‌ است‌ كه‌ بهترين‌ معرف‌ آن‌ لفظ‌ اسلام‌ است‌ و اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويد «ان‌ الدين‌ عند الله‌ الاسلام» يا مي‌گويد ابراهيم‌ يهودياً‌ و لانصرانياً‌ و لكن‌ كان‌ حنيفاً‌ مسلماً»(وحي‌ و نبوت، 39-40).

َ‌ اختلاف‌ انبيا، فرعي‌ است. شاهراه‌ همه‌ اديان، يكي‌ است‌

-7-14 مطهري‌ اختلاف‌ انبياي‌ اديان‌ را فرعي‌ مي‌داند و شاهراه‌ ديني‌ همه‌ اديان‌ الهي‌ را واحد مي‌پندارد. وي‌ مانند طباطبايي‌ واژه‌ اسلام‌ را در معناي‌ عام‌ آن‌ در قرآن‌ مي‌داند، و اتصاف‌ پيامبران‌ ديگر به‌ اسلام‌ را نيز بر همين‌ اساس‌ تفسيرپذير تلقي‌ مي‌كند.

َ‌ اختلاف‌ مطهري‌ و طباطبايي‌ در دو نكته‌ مهم‌

-8-14 دو نكته‌ در ديدگاه‌ شهيد مطهري‌ اختلاف‌ آن‌ را با ديدگاه‌ طباطبايي‌ نشان‌ مي‌دهد: اول‌ آنكه‌ مطهري‌ به‌ نتايج‌ ذاتي‌ و يا استلزامات‌ منطقي‌ اعتقاد به‌ اصل‌ وحدت‌ حقه‌ ديني‌ قائل‌ نيست. چنانچه‌ در عدل‌ الهي، از معناي‌ عام‌ اسلام‌ عدول‌ كرده‌ است. و آن‌ را پس‌ از نزول‌ وحي‌ بر حضرت‌ ختمي‌ مرتبت، صرفاً‌ منطبق‌ بر دين‌ حيات‌بخش‌ اسلام‌ دانسته‌ است.

«دين‌ حق‌ در هر زماني‌ يكي‌ بيش‌ نيست‌ و بر همه‌ كس‌ لازم‌ است‌ از آن‌ پيروي‌ كند... قرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد، و. من‌ يبتغ‌ غير الاسلام‌ دينا فلن‌ يقبل‌ منه‌ و هو في‌ الاخرة‌ من‌ الخاسرين، اگر گفته‌ شود كه‌ مراد از اسلام، خصوص‌ دين‌ ما نيست، بلكه‌ منظور تسليم‌ خداشدن‌ است، پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ البته‌ اسلام‌ همان‌ تسليم‌ است‌ و دين‌ اسلام‌ همان‌ دين‌ تسليم‌ است. ولي‌ حقيقت‌ تسليم‌ در هر زماني‌ شكلي‌ داشته‌ و در اين‌ زمان، شكل‌ آن‌ همان‌ دين‌ گرانمايه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ حضرت‌ خاتم‌ الانبيأ ظهور يافته‌ است‌ و قهراً‌ كلمه‌ اسلام‌ بر آن‌ منطبق‌ مي‌گردد و بس. به‌ عبارت‌ ديگر لازمه‌ تسليم‌ خداشدن‌ پذيرفتن‌ دستورهاي‌ اوست‌ و روشن‌ است‌ كه‌ همواره‌ به‌ آخرين‌ دستور خدا بايد عمل‌ كرد و آخرين‌ دستور خدا همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ آخرين‌ رسول‌ او آورده‌ است.» (عدل‌ الهي، 296-300).

‌دوم‌ آنكه‌ استاد مطهري‌ در تبيين‌ ارتباط‌ اديان‌ با يكديگر، از مفهوم‌ تكامل‌ بهره‌ مي‌گيرد. وي‌ جهان، انسان‌ و اجتماع‌ را از نظر قرآن‌ هدايت‌ شده‌ و هدف‌دار بر روي‌ يك‌ «صراط‌ مستقيم» مي‌داند. از اين‌رو انسان‌ و اجتماع‌ متحول‌ و متكامل‌ است، اما راه‌ و خط‌ سير مشخص،واحد و مستقيم‌ است. حتي‌ اينكه‌ قرآن‌ دين‌ را يكي‌ مي‌داند و اختلاف‌ شرايع‌ و قوانين‌ را به‌ خطوط‌ فرعي‌ مي‌داند، مبتني‌ بر اصل‌ مذكور است. وي‌ تصريح‌ مي‌كند همه‌ پيامبران، با وجود تمام‌ اختلافاتي‌ كه‌ در راهنمايي‌ دارند، به‌ سوي‌ يك‌ مقصد و شاهراه‌ هدايت‌ مي‌كنند. و از همين‌رو است‌ كه‌ از ديدگاه‌ مطهري، ختم‌ نبوت‌ از آنجا معقول‌ و متصور است‌ كه‌ خط‌ سير اين‌ بشرِ‌ متحول‌ و متكامل، مستقيم‌ و واحد است. پيوند نبوتها و اتصال‌ آنها نشان‌دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ نبوت‌ يك‌ سير تدريجي‌ به‌ سوي‌ تكامل‌ داشته‌ و آخرين‌ حلقه‌ آن، مرتفع‌ترين‌ قله‌ي‌ آن‌ است‌ و آن‌ همان‌ اسلام‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ مي‌باشد 0ختم‌ نبوت، 20-28). چنين‌ تحليلي‌ بيش‌ از آنكه‌ مباني‌ وحدت‌گرايانه‌ ديني‌ را قابل‌ قبول‌ كند، در تبيين‌ فلسفه‌ ختم‌ نبوت‌ به‌ كار مي‌رود، و شايد انگيزه‌ و دغدغه‌ اصلي‌ استاد شهيد نيز همين‌ است.

‌بنابراين‌ چند نكته‌ در حقيقت‌ وجوه‌ امتياز اين‌ دو ديدگاه‌ است:

-1 تبيين‌ ارتباط‌ منطقي‌ واژه‌ «اسلام» در قرآن‌ و «اسلام» به‌ عنوان‌ دين‌ ختمي‌ مرتبت‌ كمك‌ شاياني‌ به‌ يكي‌ از وجوه‌ امتياز آرأ اين‌ دو متفكر مي‌كند. در اين‌ مسئله‌ بايد براساس‌ آنچه‌ گفته‌اند، به‌ ارزيابي‌ و قضاوت‌ نشست. چند احتمال‌ در تبيين‌ منطقي‌ اين‌ دو گونه‌ قابل‌ فرض‌ است. احتمال‌ اول، مفهوم‌ «اسلام» مشترك‌ لفظي‌ است. در اين‌ صورت‌ اطلاق‌ اسلام‌ بر دين‌ خاتم‌ معنايي‌ مغاير با معناي‌ متداول‌ آن‌ در قرآن‌ خواهد داشت. فرض‌ دوم، ارتباط‌ مفهومي‌ اين‌ دو، از نوع‌ مفاهيم‌ حقيقت‌ و مجاز است. احتمال‌ سوم، ارتباط‌ اين‌ دو، از نوع‌ مفاهيم‌ منقول‌ است، بدين‌ معنا كه‌ اطلاق‌ اسلام‌ بر معناي‌ عام‌ خود در قرآن‌ وضعي، و اطلاق‌ آن‌ بر اسلام‌ خاص‌ منقول‌ است‌ و احتمال‌ چهارم، قائل‌شدن‌ به‌ اشتراك‌ معنوي‌ مفهوم‌ اسلام‌ است‌ (حسيني، 258).

‌بي‌ ترديد هيچ‌ يك‌ از دو متفكر را نمي‌توان‌ از قائلين‌ به‌ اشتراك‌ لفظي‌ مفهوم‌ اسلام‌ دانست، چرا كه‌ هر دو معناي‌ عام‌ واحد اسلام‌ تأكيد داشته‌اند. همچنين‌ با توجه‌ به‌ آنكه‌ معناي‌ عام‌ و اوليه‌ اسلام‌ در قرآن‌ بي‌نياز از قرينه‌ است، نمي‌توان‌ اطلاق‌ واژه‌ اسلام‌ بر اسلام‌ خاص‌ را در زمره‌ الفاظ‌ منقول‌ دانست. تأكيد بر وحدت‌ حقه‌ دين‌ و شئون‌ و مراتب‌ دين، نشانگر آن‌ است‌ كه‌ علامه‌ طباطبايي‌ را بايد قائل‌ به‌ اشتراك‌ معنوي‌ مفهوم‌ اسلام‌ دانست. بر اين‌ اساس، اين‌ واژه‌ بر افراد و مصاديق‌ خود به‌ يك‌ معنا قابل‌ حمل‌ است، اگر چه‌ صدق‌ آن‌ به‌ تساوي‌ وجودي‌ نيست. لذا حمل‌ اسلام‌ بر تمامي‌ اديان‌ و دين‌ اسلامِ‌ خاتم، حقيقي‌ و تطابقي‌ است. البته‌ روشن‌ است‌ كه‌ اطلاق‌ لفظ‌ «اسلام» بر «اسلام‌ خاص»يا به‌ دليل‌ ويژگي‌ منحصر به‌ فرد اين‌ است، و يا به‌ علت‌ اين‌ است‌ كه‌ اسلامِ‌ خاص‌ روشن‌ترين‌ مصداق‌ اسلامِ‌ عام‌ است، و يا از آن‌ رو كه‌ اين‌ دين‌ ختم‌ كننده‌ اسلام‌ عام‌ محسوب‌ مي‌شود. البته‌ اين‌ تفسير، به‌ معناي‌ نفي‌ و اطلاق‌ عنوان‌ عام‌ «اسلام» بر اديان‌ ديگر نيست. اما شهيئ مطهري‌ را نمي‌توان‌ از قائلين‌ به‌ اشتراك‌ معنوي‌ مفهوم‌ وجود دانست، زيرا اگر چه‌ وي‌ بر معناي‌ عام‌ اسلام‌ تأكيد مي‌كند، اما اطلاق‌ آن‌ را بر همه‌ي‌ اديان‌ پس‌ از ظهور اسلام‌ خطا مي‌شمارد و عنوان‌ عام‌ اسلام‌ را در هر دوره‌اي‌ متعلق‌ به‌ ديني‌ خاص‌ مي‌داند و ايشان‌ معتقد است‌ اسلام‌ اصالتاً‌ و بالحقيقة‌ به‌ يك‌ فرد يعني‌ اسلام‌ خاص، و بالمجاز به‌ ساير اديان‌ قابل‌ اطلاق‌ است. اين‌ مطلب‌ يكي‌ از تفاوتهايي‌ است‌ كه‌ بين‌ نظر اين‌ دو متفكر قابل‌ استخراج‌ است.

-2 مرحوم‌ مطهري‌ به‌ سير تكاملي‌ اديان‌ اشاره‌ و آن‌ را در خط‌ و صراط‌ واحد و مستقيمي‌ معرفي‌ مي‌كند. شايد تلاش‌ در جهت‌ تبيين‌ منطقي‌ و معقول‌ ختم‌ نبوت، يكي‌ از انگيزه‌هاي‌ اصلي‌ مطهري‌ در توجه‌ به‌ تكامل‌ اديان‌ باشد. در عين‌ حال، بين‌ ديدگاه‌ وي‌ در اين‌ خصوص‌ با نظريه‌ رايج‌ نزد دين‌ شناسان‌ غربي‌ تفاوت‌ مبنايي‌ وجود دارد. دين‌ پژوهان‌ غربي، پديده‌ تكامل‌ ديني‌ را در عرض‌ و رديف‌ ساير پديده‌هاي‌ انساني‌ و اجتماعي‌ بشري‌ مي‌انگارند و به‌ همين‌ دليل‌ اديان‌ توحيدي‌ را تكامل‌ يافته‌ اديان‌ ابتدايي‌ قلمداد كرده‌اند، در حالي‌ كه‌ تأكيد فراوان‌ استاد مطهري‌ بر وحدت‌ اصول‌ اديان، حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ همه‌ اديان‌ از ريشه‌ واحدي‌ سرچشمه‌ گرفته‌اند. وي‌ صراحتاً‌ تلقي‌ و تقسير تكامل‌گرايانه‌ از دين‌ را مخدوش‌ و باطل‌ مي‌داند و معتقد است‌ بشر اصالتاً‌ پرستش‌ توحيدي‌ داشته‌ و انحراف‌ از پرستش‌ خداي‌ يگانه، اديان‌ و گرايشها و نحله‌هاي‌ انحرافي‌ متعددي‌ را به‌ وجود آورده‌ است.

‌به‌ هر حال‌ تكامل‌ و تحول‌ ديني، مستلزم‌ آن‌ است‌ كه‌ اديان‌ سابق‌ را بذاته‌ ناقص‌تر از اديان‌ لاحق‌ بدانيم. يعني‌ اگر قائل‌ به‌ انحراف‌ و تحريف‌ و ضلالت‌ اديان‌ نباشيم، صرف‌ باور به‌ تكامل‌ لزوماً‌ چنين‌ معنايي‌ را مي‌ساند. به‌ خلاف‌ آنكه‌ تفاوت‌ اديان‌ را، اختلاف‌ در مرتبه‌ تشكيكي‌ وحدت‌ حقه‌ ديني‌ بدانيم. اين‌ مسئله‌ نيز يكي‌ از وجوه‌ اختلاف‌ نظرات‌ طباطبايي‌ با آرأ شهيد مطهري‌ است. ثمره‌ چنين‌ اختلافي‌ خصوصاً‌ در جايي‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ بخواهيم‌ درباره‌ حقانيت‌ تعاليم‌ اديان‌ الهي‌ به‌ قضاوت‌ بنشينيم. اگر هر ديني‌ را مرتبه‌اي‌ از حقيقت‌ واحد الهي‌ بدانيم، تعاليم‌ و باورهاي‌ (غير تحريفي) اديان‌ نيز از حقانيت‌ برخوردار مي‌گردد. چرا كه‌ علت‌ حقانيت‌ تعاليم‌ و باورهاي‌ ديني، وحدت‌ آنها است. اما اگر به‌ تكامل‌ رأي‌ داديم، در آن‌ صورت‌ تعاليم‌ اديان‌ سابق‌ توسط‌ باورهاي‌ اديان‌ لاحق‌ نسخ‌ مي‌گردد.

َ‌ خاتميت، جامعيت‌ و اكمليت‌ دين‌ اسلام؛ موضوع‌ توافق‌ مطهري‌ و طباطبايي‌

-10-14 اصل‌ خاتميت‌ دين‌ اسلام، اصلي‌ ترديدناپذير و مورد قبول‌ همه‌ي‌ مذاهب‌ اسلامي‌ است‌ (اگر چه‌ در تفسير آن‌ اختلافاتي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد) (جوادي‌ آملي، 211-227). آيه‌ 40 سوره‌ احزاب‌ صراحتاً‌ بيانگر اين‌ مطلب‌ است. درباره‌ دلايل‌ و فلسفه‌ خاتميت‌ دين‌ اسلام، مطالب‌ مختلفي‌ مطرح‌ شده‌ است. استاد مطهري‌ در اين‌ زمينه‌ بحث‌ بسيار جامعي‌ ارائه‌ مي‌كند. رسيدن‌ انسان‌ به‌ بلوغ‌ فكري‌ و اجتماعي، مصونيت‌ كتاب‌ آسماني‌ قرآن‌ از هر گونه‌ تحريف‌ و تغيير، تدوين‌ قوانين‌ كلي‌ زندگي‌ فردي‌ اجتماعي‌ بشر توسط‌ مكتب‌ حيات‌ بخش‌ اسلام، مفتوح‌ بودن‌ باب‌ اجتهاد و برخورداري‌ از نعمت‌ ولايت‌ و امامت‌ (خصوصاً‌ در مكتب‌ تشيع) از رئوس‌ اين‌ مطالب‌ است‌ (شش‌ مقاله، 75-135). اعتقاد به‌ خاتميت‌ اسلام‌ مستلزم‌ جامعيت‌ و كمال‌ دين‌ اسلام‌ نيز است. بر مبناي‌ وحدت‌ حقه‌ ديني، دين‌ نفس‌ الامري‌ و حقيقي‌ اسلام‌ كه‌ تجليات‌ و مظاهر گوناگوني‌ داشته، در مظهر اعلي‌ و اكمل‌ خود، در دين‌ اسلام‌ ظهور يافته‌ است. در واقع‌ تمامي‌ اديان، تجلي‌ خاصي‌ از آن‌ حقيقت‌ واحد الهي‌اند و هر كدام‌ در اثر تجلي‌ الهي‌ در آن‌ دين، حصه‌ وجودي‌ و رتبه‌ ديني‌ خاصي‌ را دارا شده‌اند. دين‌ اسلام‌ نيز از اين‌ امر مستثني‌ نبوده‌ است، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ تجلي‌ الهي‌ دين‌ در دين‌ اسلام،كامل‌ترين‌ و جامع‌ترين‌ آن‌ است. نيز افضل‌ پيامبران‌ الهي‌ و امت‌ آن‌ نيز بهترين‌ امتها شمرده‌ شده، و شايد هم‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ حقيقت‌ وجودي‌ پيامبر اسلام‌ مظهر كامل‌ اسم‌ جامع‌الله‌ است، دين‌ آن‌ پيامبر تنها دين‌ مرضي‌ و امت‌ آن‌ نيز بهترين‌ امت‌ شناخته‌ شده‌ است.

‌طباطبايي‌ و مطهري‌ مانند همه‌ متفكران‌ اسلامي‌ در خاتميت‌ و جامعيت‌ و اكمليت‌ دين‌ اسلام‌ اتفاق‌ نظر دارند، اما نكته‌ مهم، مسئله‌ نسخ‌ اديان‌ است‌ كه‌ بايد ديدگاه‌ روشني‌ از آن‌ ارائه‌ شود.

َ‌ نسخ‌ شرايع‌ و اديان‌ الهي؛ موضوع‌ اختلاف‌ مطهري‌ و طباطبايي‌

-11-14 ديدگاه‌ قرآن‌ مجيد درباره‌ وحي‌ انبياي‌ الهي‌ تكثرگرايانه‌ است. قرآن‌ با تأكيد بر وحي‌ متكثر انبيا، بر اصالت‌ و حقانيت‌ آن‌ تأكيد كرده‌ است. آيه‌ 13 سوره‌ شوري‌ و يا آيه‌ 163 سوره‌ نسأ نمونه‌هايي‌ از اين‌ دست‌اند:

«خداي‌ متعال‌ مي‌فرمايد ما آنچه‌ به‌ تو داديم‌ چيز بي‌سابقه‌ و نوظهوري‌ نبوده، چنين‌ نيست‌ كه‌ مشتمل‌ بر دعاوي‌ و جهاتي‌ باشد كه‌ در نزد انبياي‌ گذشته‌ نبوده‌ باشد بلكه‌ امر وحي‌ يكنواخت‌ است. هيچ‌ اختلافي‌ بين‌ مصاديق‌ آن‌ نيست. براي‌ اينكه‌ ما به‌ همان‌ كيفيت‌ به‌ تو وحي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ به‌ نوح‌ و انبياي‌ بعد از او وحي‌ كرديم‌ و به‌ همان‌ كيفيت‌ به‌ تو وحي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ به‌ ابراهيم‌ و انبياي‌ بعد از او و از آل‌ او وحي‌ كرديم» (الميزان، 5/228).

‌علامه‌ طباطبايي‌ در تفسير آيه‌ اهدانا الصراط‌ المستقيم‌ و با تشريح‌ تفاوت‌ «صراط» و «سبيل» در آيات‌ مختلف، بر اين‌ نكته‌ تأكيد مي‌نمايد كه‌ اعتقاد به‌ صراط‌ مستقيم‌ به‌ عنوان‌ يگانه‌ راه‌ هدايت‌ بشر، همان‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ از آن‌ به‌ وحدت‌ حقه‌ اديان‌ ياد كرد. اما اين‌ وحدت‌ حقه‌ به‌ معناي‌ انحصارگرايانه‌ ديني‌ نيست، بلكه‌ به‌ مثابه‌ امري‌ اجمالي‌ است‌ كه‌ در مقام‌ تفصيل، اديان‌ مختلف‌ و شرايع‌ ديني‌ متعددي‌ را سبب‌ شده‌ است. بر اين‌ اساس، هر كدام‌ از اديان، حظي‌ از آن‌ حقيقت‌ واحد را دارند و همين‌ باعث‌ مي‌شود كه‌ هر كدام، حصه‌ وجودي‌ ديني‌ خاصي‌ داشته‌ باشد (همان، 1،44-68). ايشان‌ همچنين‌ در تفسير آيه‌ 13 سوره‌ شوري‌ سعي‌ مي‌كند موضوع‌ فوق‌ را به‌ نحوي‌ تبيين‌ كند كه‌ با دو اصل‌ مهم‌ يعني‌ حقانيت‌ اديان‌ مختلف، و اكمليت‌ و جامعيت‌ دين‌ اسلام‌ سازگاري‌ داشته‌ باشد: سياق‌ آيه‌ نشان‌دهنده‌ي‌ آن‌ است‌ كه‌ شريعت‌ محمدي‌ جامع‌ تمام‌ شرايع‌ پيشين‌ است‌ و اين‌ معنا با آيه‌ لكل‌ جعلنا منكم‌ شرعة‌ و منهاجاً، نيز منافات‌ ندارد. چون‌ شريعتي‌ خاص‌ در عين‌ حال‌ كه‌ داراي‌ ويژگيهاي‌ انحصاري‌ خود است، مي‌تواند جامع‌ شرايع‌ ديگر نير باشد (همان، 18،2).

‌همچنين‌ آيه‌هاي‌ 84 و 85 سوره‌ آل‌ عمران، و يا آيه‌ 38 سوره‌ يوسف‌ نشان‌دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ تعاليم‌ و حياني‌ پيامبر اسلام‌ هم‌ سو با وحي‌ الهي‌ به‌ انبياي‌ پيشين‌ بوده‌ است. لذا، ايمان‌ به‌ تعاليم‌ و حياني‌ قرآن‌ و اسلام، مستلزم‌ ايمان‌ و اعتقاد به‌ اديان‌ الهي‌ ديگر است. شاي‌ هيچ‌ بياني‌ واضح‌تر از آيه‌ ذيل‌ نباشد كه‌ در آن‌ اعتقاد به‌ حقانيت‌ تمامي‌ اديان‌ از علائم‌ رحمت‌ الهي، و تفريق‌ بين‌ انبيأ نشانه‌ كفر قلمداد شده‌ است.

«اِنَّ‌ اَلَّذينَ‌ يَكفُرُونَ‌ بَاللهِ‌ وَ‌ رُسُلِه‌ وَ‌ يُريدُونَ‌ اَن‌ يُفَرٍّقُوا بَينَ‌ اَللهِ‌ وَ‌ رُسُلِه‌ وَ‌ يَقُلُونَ‌ نُؤمِنُ‌ بِبَعضٍ‌ وَ‌ يُريدُونَ‌ اَن‌ يَتَّخِذُوا بَينَ‌ ذلِكَ‌ سَبي‌لاً‌ اولئِكَ‌ هُم‌ اَلكافَرونَ‌ حَقًّا وَ‌ اَ‌عتَدنا لِلكافَرينَ‌ عَذابًا مُهينًا

«كساني‌ هستند كه‌ به‌ خدا و پيامبرانششان‌ كافر مي‌شوند و مي‌خواهند ميان‌ خدا و پيامبرانش‌ جدايي‌ افكنند و مي‌گويند كه‌ بعضي‌ را مي‌پذيريم‌ و بعضي‌ را نمي‌پذيريم‌ و مي‌خواهد در اين‌ ميانه‌ راهي‌ برگزينند. اينان‌ در حقيقت‌ كافرانند و ما براي‌ كافران‌ عذابي‌ خواركننده‌ آماده‌ ساخته‌ايم» (نسأ /150-151).

‌از نظر طباطبايي‌ اين‌ آيه‌ از يك‌ سو نشان‌دهنده‌ حقانيت‌ و صدق‌ تعاليم‌ همه‌ اديان، و از سوي‌ ديگر دال‌ بر بطلان‌ و كذب‌ تعاليم‌ برخي‌ ايدان‌ از قبيل‌ يهوديت‌ و يا مسيحيت‌ است. وي‌ معيار اين‌ صدق‌ و كذب‌ را در اعتقاد به‌ همه‌ رسولان‌ الهي، و يا تفاوت‌ نهادن‌ بين‌ آنها (در صدق‌ و كذب) مي‌داند.

‌بر اين‌ مبنا، اعتقاد به‌ خاتميت‌ دين‌ اسلام‌ نه‌ تنها تعارضي‌ با حقانيت‌ اصول‌ اديان‌ الهي‌ ندارد، بلكه‌ مكمل‌ آن‌ نيز است. اما اگر چنانچه‌ خاتميت‌ دين‌ اسلام‌ را مرادف‌ و يا مستلزم‌ نسخ‌ اديان‌ بدانيم، در آن‌ صورت‌ اعتقاد به‌ حقانيت‌ تعاليم‌ اديان‌ ديگر محل‌ بحث‌ و تأمل‌ خواهد بود.

‌بر مبناي‌ نظر مشهور، نسخ‌ در جايي‌ واقع‌ مي‌شود كه‌ مصلحت‌ حكمي‌ از احكام، محدود به‌ زمان‌ معين‌ و يا شرايط‌ مخصوص‌ باشد و با سرآمدن‌ زمان‌ معين‌ و يا رفع‌ شرايط‌ ويژه، حكم‌ نيز منتقي‌ گردد. بنابراين‌ نسخ‌ اولاً‌ در جايي‌ امكان‌پذير است‌ كه‌ موضوع‌ آن‌ قابليت‌ تغيير و نسخ‌پذيري‌ را داشته‌ باشد، و ثانياً‌ مصلحت‌ موقتي‌ وجود داشته‌ باشد كه‌ با كنار رفتن‌ آن، حكم‌ نيز منتفي‌ شود. اگر نظام‌ اعتقادات‌ ديني‌ را به‌ دو بخش‌ تعاليم‌ و باورهاي‌ ديني، و دستورات‌ فقهي‌ (شريعت) تقسيم‌ كنيم، مسلم‌ است‌ كه‌ امكان‌ نسخ‌ در بخش‌ اول‌ منتقي‌ و مستحيل‌ است. چرا كه‌ همگي‌ منتسب‌ به‌ ذات‌ باري‌ تعالي‌ است‌ و همچنين‌ مشروط‌ و يا معلل‌ به‌ شرايط‌ مخصوص‌ نيست. شرايع‌ ديني‌ انشائاتي‌ الهي‌ است‌ كه‌ امكان‌ هر گونه‌ نسخ، تغيير و يا تبديلي‌ وجود دارد. طباطبايي‌ با تأكيد بر چنين‌ تفكيكي‌ و ارتباط‌ آن‌ با مقوله‌ نسخ‌ چنين‌ مي‌گويد:

«شريعت‌ عبارت‌ است‌ از طريقه‌اي‌ خاص، يعني‌ طريقه‌اي‌ كه‌ براي‌ امتي‌ از امتها و يا پيامبري‌ از پيامبران‌ مبعوث‌ به‌ شريعت‌ تعيين‌ و آماده‌ شده‌ باشد، مانند شريعت‌ نوح‌ و شريعت‌ ابراهيم‌ و شريعت‌ موسي‌ و شريعت‌ عيسي‌ و شريعت‌ محمد (ص)، اما دين‌ عبارت‌ است‌ از سنت‌ و طريقه‌ الهيه‌ حال‌ خاص‌ به‌ هر پيامبري‌ و يا هر قومي‌ كه‌ مي‌خواهد باشد. پس‌ كلمه‌ دين‌ معنايي‌ عمومي‌تر از كلمه‌ شريعت‌ دارد. به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ شريعت‌ نسخ‌ مي‌پذيرند، اما دين‌ به‌ معناي‌ عمومي‌اش‌ قابل‌ نسخ‌ نيست».

‌طباطبايي‌ در جاهاي‌ مختلفي‌ بر عدم‌ امكان‌ نسخ‌ در اصول‌ و تعاليم‌ اديان‌ الهي‌ اشاره‌ مي‌كند. روشن‌ است‌ كه‌ اين‌ اصل‌ به‌ وحدت‌ حقه‌ ديني‌ باز مي‌گردد كه‌ براساس‌ آن، تمامي‌ اديان‌ تجليات‌ گوناگون‌ حقيقت‌ واحد الهي‌اند. تمامي‌ تعاليم‌ انبيا حق‌ و صادق‌ است، و هيچ‌ گونه‌ نسخ‌ يا نقضي‌ در اين‌ تعاليم‌ وجود ندارد. اما شرايع‌ ديني‌ تابع‌ مصلحت‌ شارع‌ مقدس‌ است.

‌آثار استاد مطهري‌ نشانگر آن‌ است‌ كه‌ ايشان‌ مسئله‌ نسخ‌ را چنان‌ با فلسفه‌ ختم‌ نبوت‌ و خاتميت‌ و جامعيت‌ و اكمليت‌ دين‌ اسلام‌ همسو كرده‌ است‌ كه‌ در حقيقت‌ از نگاه‌ ايشان، اصل‌ خاتميت‌ مستلزم‌ نسخ‌ تمامي‌ اديان‌ سابق‌ است. وي‌ يكي‌ از علل‌ تجديد رسالت‌ و ظهور پيامبران‌ جدي‌ لاتحريف‌ و تغييراتي‌ مي‌داند كه‌ در تعليمات‌ و كتاب‌ مقدي‌ پيامبران‌ رخ‌ داده‌ و به‌ همين‌ جهت‌ آن‌ كتابها و تعليمات، صلاحيت‌ خود را از دست‌ مي‌داده‌اند، اما قرآن‌ همواره‌ از اين‌ آسيب‌ برحذر بوده‌ است. بلوغ‌ اجتماعي‌ بشر يكي‌ از دلايل‌ چند گانه‌ مصونيت‌ قرآن‌ از تحريف‌ مي‌باشد (ختم‌ نبوت، 11-14؛ اسلام‌ و نيازهاي‌ زمان، 213-229).

‌شهيد مطهري‌ اگر چه‌ بر وحدت‌ ديني‌ و رسالت‌ مشترك‌ پيامبران‌ تأكيد مي‌كند، اما تفاوتي‌ را كه‌ طباطبايي‌ بين‌ دين‌ و شريعت‌ به‌ صراحت‌ قائل‌ بود، طرح‌ نكرده‌ است. وي‌ دين‌ اسلام‌ را كاملاً‌ ناسخ‌ اديان‌ و شرايع‌ قبلي‌ دانسته‌ است‌ و چنانچه‌ گفته‌ شد اين‌ معنا را ملازم‌ اصل‌ خاتميت‌ دانسته‌ است:

«نسخ‌ در قانون‌ الهي‌ وجود دارد. علت‌ نسخ‌ هم‌ آن‌ نيست‌ كه‌ معمولاً‌ در قوانين‌ بشري‌ هست‌ يعني‌ پي‌ بردن‌ به‌ نقض‌ قانون. اين‌ در علوم‌ بشري‌ صادق‌ است‌ ولي‌ در علم‌ الهي‌ صادق‌ نيست. پس‌ چرا نسخ‌ مي‌شود؟ از لحاظ‌ مقتضيات‌ زمان‌ است. قانون‌ كه‌ به‌ وسيله‌ پيغمبر سابق‌ آمده‌ است، از اول‌ محدود به‌ زمان‌ معين‌ بوده‌ است. يعني‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ از اول‌ كه‌ اين‌ شريعت‌ را نازل‌ نكرده‌ است، براي‌ هميشه‌ نازل‌ كرده‌ است‌ كه‌ بعد پشيمان‌ شده‌ باشد. بلكه‌ از اول‌ براي‌ يك‌ مدت‌ موقت‌ نازل‌ كرده‌ است‌ تا بعد از آنكه‌ مدت‌ منقضي‌ شد، شريعت‌ ديگري‌ بياورد، پس‌ چرا از اول‌ براي‌ هميشه‌ وضع‌ نكرد، مي‌گوييم‌ هر زماني‌ يك‌ اقتضايي‌ دارد».

‌در چنين‌ تفسيري‌ از نسخ‌ نه‌ تفكيك‌ بين‌ دين‌ و شريعت، و نه‌ تفكيك‌ بين‌ تعاليم‌ و اصول‌ انبيأ و شرايع‌ و فقه‌ اديان، مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است، و اين‌ يكي‌ از وجوه‌ تفاوت‌ ديدگاه‌ اين‌ دو متفكر است. اگر چه‌ مطهري‌ در پاره‌اي‌ موارد، اختلافات‌ اديان‌ و پيامبران‌ را فرعي‌ و شاخه‌اي‌ دانسته‌ است، اما به‌ حقانيت‌ آن‌ تعاليم‌ اعتقادي‌ نداشته‌ است.

َ‌ پلوراليزم‌ حقايق‌ ديني‌ و پلوراليزم‌ نجات‌ و رستگاري؛ اختلاف‌ مطهري‌ و طباطبايي‌

-12-14 تفكيك‌ دو نوع‌ پلوراليسم، يعني‌ پلوراليسم‌ در حقايق‌ ديني‌ و پلواراليسم‌ در نجات‌ و رستگاري‌ ضروري‌ است. آيات‌ قرآن، مانند آيه‌ 4 سوره‌ي‌ يونس‌ و آيه‌ 68 سوره‌ي‌ توبه‌ صراحتاً‌ دال‌ بر اين‌ است‌ كه‌ كفار اهل‌ سعادت‌ و نجات‌ نيستند، و در عذابي‌ ابدي‌ گرفتارند.

‌درباره‌ معناي‌ كفر مجادلات‌ كلامي‌ بسياري‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ كه‌ بيشتر در اثر خلط‌ مفاهيم‌ كفر در حوزه‌ معارف‌ گوناگون‌ است. به‌ عنوان‌ مثال، تسر‌ي‌ معناي‌ فقهي‌ كفر به‌ معاني‌ كلامي‌ آن، و يا تسر‌ي‌ معناي‌ فقهي‌ كفر به‌ تفسير آيات‌ قرآن، موجب‌ اشتباههاي‌ عمده‌اي‌ در فهم‌ معناي‌ كفر در قرآن‌ شده‌ است. از طرف‌ ديگر آنچه‌ در آيات‌ و روايات‌ مختلف‌ در مورد عذاب‌ و وعيد كفار گفته‌ شده‌ است، مطلق‌ نيست. مشهورترين‌ قيدي‌ كه‌ درباره‌ عذاب‌ كافران‌ در قرآن‌ مطرح‌ شده‌ است، انحصار عذاب‌ الهي‌ به‌ كافران‌ معاند مقصر است، نه‌ افرادي‌ كه‌ قاصر بر اطلاع‌ از معارف‌ ديني‌ بوده‌اند. بر مبناي‌ نظر مشهور گروه‌ قاصران‌ شامل‌ ديوانگان، كودكان، نابالغان، سفها و به‌ صورت‌ عام‌ غير مكلفان‌ است. با توسعه‌ در معناي‌ قصور، به‌ نظر مي‌رسد آنچه‌ قرآن‌ با عنوان‌ مستضعفين‌ ياد كرده‌ است، نيز مشمول‌ حكم‌ كفار قاصر مي‌شود مقيم‌ اين‌ تقسيم، كافر است‌ و قيد قصوري‌ براي‌ استثنأ كافران‌ قاصر از مطلق‌ عذاب‌ و وعيد الهي‌ در آيات‌ قرآني‌ است. بنابراين‌ غير كافران‌ تخصصاً‌ از اين‌ تقسيم‌بندي‌ خارج‌اند. بنابراين‌ متدينان‌ (در اديان‌ الهي) به‌ حكم‌ مطلق‌ ايمان، كافر محسوب‌ نمي‌شوند (اگر چه‌ از نظر فقهي‌ كافر محسوب‌ شوند). برخي‌ معتقدند اعتقادات‌ ديني‌ اديان‌ ديگر باطل‌ و غير حقاني‌ است، و بنابراين‌ حتي‌ اگر مشمول‌ عذاب‌ نباشند، به‌ رحمت‌ و تفضل‌ الهي‌ مربوط‌ مي‌شود، و هيچ‌گونه‌ دلالتي‌ بر حقانيت‌ اعتقاد آنها ندارد (جوادي‌ آملي، 50-53).

‌نجات‌ و رستگاري‌ صاحبان‌ اديان، يا عدم‌ تعذيب‌ آنان‌ را به‌ دو گونه‌ مي‌توان‌ تبيين‌ كرد. تفسير اول‌ مبتني‌ بر اصل‌ رحمت‌ و تفضل‌ الهي‌ است‌ كه‌ علت‌ اصلي‌ نجات‌ يا عدم‌ تعذيب‌ اتباع‌ اديان‌ خوانده‌ مي‌شود. اما در تفسير دوم، نجات‌ رستگاري‌ اتباع‌ اديان‌ به‌ ميزان‌ حقانيت‌ و يا حظي‌ است‌ كه‌ از تجلي‌ وحدت‌ حقه‌ ديني‌ در شريعتي‌ خاص‌ كسب‌ شده‌ است. فرق‌ اين‌ دو ديدگاه‌ آن‌ است‌ كه‌ براساس‌ اعتقاد اول، حكم‌ به‌ عدم‌ تعذيب‌ اتباع‌ ديگر اديان، صرفاً‌ به‌ لطف‌ و تفضل‌ الهي‌ منتسب‌ شده‌ است، در حالي‌ كه‌ در ديدگاه‌ دوم، رستگاري‌ و فلاح‌ اتباع‌ اديان‌ به‌ مرتبه‌ وجودي‌ و حظي‌ از حقايق‌ ديني‌ است‌ در اديان‌ وجود دارد. ديدگاه‌ طباطبايي‌ به‌ نگرش‌ اول‌ و ديدگاه‌ مطهري‌ به‌ نگرش‌ دوم‌ نزديك‌تر است. قبل‌ از طرح‌ شواهدي‌ در خصوص‌ اين‌ ادعا، ذكر دو آيه‌ از دسته‌ آياتي‌ كه‌ مضمون‌ نجات‌ و رستگاري‌ اهل‌ ايمان‌ در آنها قوي‌ است، لازم‌ به‌ تظر مي‌آيد.

«اَنَّ‌ اَلَّذين‌ امَنُوا وَ‌ اَلَّذينَ‌ هادُوا وَ‌ اَلنَّصار‌ي‌ وَ‌ اَلصابِئينَ‌ مَن‌ امَنَ‌ بَاللهِ‌ وَ‌ اَليَومِ‌ اَ‌لاخِرِ‌ وَ‌ عَمِلَ‌ صالِحاً‌ فَلَهُم‌ اَجرُ‌هُم‌ عِندَ‌ رَبٍّهِم‌ وَ‌ لاخَوفٌ‌ عَلَيهِم‌ وَ‌ لا‌ خَوفٌ‌ عَلَيهِم‌ وَ‌ لا‌ هُم‌ يَحزَنُون».

«كساني‌ كه‌ ايمان‌ آوردند و كساني‌ كه‌ آيين‌ يهودان‌ و ترسايان‌ و صابئان‌ را برگزيدند، اگر به‌ خدا و روز بازپسين‌ ايمان‌ داشته‌ باشند و كاري‌ شايسته‌ كنند، خدا با آنها پاداش‌ نيك‌ مي‌دهد. نه‌ بيمناك‌ مي‌شوند و نه‌ محزون» (بقره/62).

‌اِنَّ‌ اَلَّذينَ‌ امَنُوا وَ‌ عَمِلُو اَلصالِحاتِ‌ كانَت‌ لَهُم‌ جَناتُ‌ اَلفِردَوسِ‌ نُزُ‌لاً».

«كساني‌ كه‌ ايمان‌ آوردند و كارهاي‌ شايسته‌ كردند مهمانسرايشان‌ باغهاي‌ فردوس‌ است» (كهف/107).

‌طباطبايي‌ دين‌ را حقيقت‌ واحد مي‌داند و اديان‌ مختلف‌ را تجليات‌ گوناگون‌ آن‌ مي‌خواند. بنابراين‌ همه‌ اديان‌ اصيل‌ الهي، واجد حقايقي‌اند كه‌ به‌ رغم‌ اختلاف‌ در مرتبه، از اصالت‌ و حقانيت‌ برخوردارند. از طرف‌ ديگر، شرايع‌ ديني‌ نيز امري‌ الهي‌ و تجلي‌ مشييت‌ الهي‌ در اديان‌اند. تقيد به‌ اين‌ دو اصل‌ علت‌ حصول‌ نجات‌ و رستگاري‌ اتباع‌ اديان‌ است. بين‌ حقايق‌ ديني‌ اديان‌ و مرتبه‌ نجات‌ و رستگاري‌ آن، نسبت‌ مستقيم‌ و تلازم‌ كاملي‌ وجود دارد. براساس‌ اين‌ تفسير، نجات‌ رستگاري‌ معلول‌ رحمت‌ و لطف‌ الهي‌ است، كه‌ در اثر كسب‌ معارف‌ حقه‌ و عمل‌ به‌ شرايع‌ ديني‌ پديد مي‌آيد. طباطبايي‌ به‌ نكته‌اي‌ در اين‌ باره‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ هدايت‌ و رستگاري‌ انسان‌ نتيجه‌ قهري‌ يا تكويني‌ عقايد حقه‌ و اعمال‌ صالحه‌ انسان‌ است. وي‌ مي‌گويد نفس‌ انسان‌ در اثر انجام‌ اعمال‌ صالح‌ و اعتقادات‌ حقه‌ اديان، داراي‌ صور كمالي‌ مي‌شود كه‌ موجب‌ قرب‌ به‌ خداوند متعال‌ و رضوان‌ و رستگاري‌ و نجات‌ مي‌شود. از آن‌ طرف‌ اعمال‌ ناشايست‌ و عقايد سنخيف‌ نيز در نفس‌ انساني، صورت‌ كماليه‌اي‌ ايجاد مي‌كند كه‌ باعث‌ شقاوت‌ و ضلالت‌ بشر مي‌شود (الميزان، 2/147-148) از چنين‌ تحليلي‌ درباره‌ هدايت‌ و نجات‌ و رستگاري، تفسير آياتي‌ كه‌ مقوله‌ هدايت‌ را كاملاً‌ به‌ خداوند نسبت‌ مي‌دهد، و آياتي‌ كه‌ آن‌ را به‌ افعال‌ اختياري‌ انسان‌ منتسب‌ مي‌كند، روشن‌ مي‌شود. تفسير علامه‌ در جمع‌ بين‌ دو مقوله‌ هدايت‌ نيز از اصل‌ فوق‌ نشأت‌ گرفته‌ است.

‌استاد مطهري‌ با كيفيت‌ كامل‌ دو مقوله‌ حقانيت‌ و عدم‌ عقاب، درصدد آن‌ است‌ كه‌ آيات‌ و رواياتي‌ مربوط‌ به‌ عدم‌ تغديب‌ غيرمسلمان‌ را به‌ مسئله‌ دوم‌ نسبت‌ دهد، و منكر هر گونه‌ تلازمي‌ بين‌ اين‌ دو مقوله‌ باشد. وي‌ حقانيت‌ را در هر دوره‌اي‌ به‌ ديني‌ خاص‌ متعلق‌ مي‌داند، و با هر گونه‌ گرايش‌ تكثرگرايانه‌ در اين‌ زمينه‌ مخالف‌ است. وي‌ تحريف‌ كتب‌ مقدس‌ و عدم‌ صلاحيت‌ تعاليم‌ قبلي‌ را يكي‌ از دلايل‌ عدم‌ حقانيت‌ اديان‌ غير از اسلام‌ مي‌داند (ختم‌ نبوت، 8-12).

‌لازم‌ به‌ ذكر است‌ كه‌ ايشان‌ رحمت‌ ومغفرت‌ الهي‌ را عام‌ و گسترده‌ مي‌داند، و به‌ هيچ‌ وجه‌ ايشان‌ را نمي‌توان‌ از قائلين‌ به‌ انحصارگرايي‌ مغفرت‌ الهي‌ محسوب‌ كرد،اما يان‌ مغفرت‌ عام‌ الهي‌ ضرورتاً‌ لازمه‌ي‌ حقانيت‌ ديني‌ و يا تعاليم‌ راستين‌ نيست‌ (عدل‌ الهي، 276-277). مرحوم‌ مطهري‌ با اشاره‌ به‌ مسئله‌ مغفرت‌ عام‌ الهي، در واقع‌ به‌ يكي‌ از استدلالهايي‌ كه‌ امروزه‌ تحت‌ عنوان‌ هدايت‌ عام‌ الهي‌ مشهور است، اشاره‌ مي‌كند. اين‌ استدلال‌ از دو مقدمه‌ اصلي‌ تشكيل‌ شده‌ است: يك، خداوند متعال‌ خواستار هدايت‌ و نجات‌ و رستگاري‌ تمامي‌ انسانهاست، نه‌ اقليت‌ محدودي. دو، اگر نجات‌ و رستگاري‌ انسان‌ منحصر به‌ دين‌ يا فرقه‌ و گروه‌ خاصي‌ باشد، بدين‌ معناست‌ كه‌ اراده‌ و مشييت‌ الهي‌ كه‌ بر هدايت‌ و رستگاري‌ اكثر انسانها تعلق‌ گرفته، متحقق‌ نگردد. و اين‌ نقض‌ غرض‌ اراده‌ و مشييت‌ الهي‌ است. و چون‌ اين‌ نقض‌ غرض‌ محال‌ است، نجات‌ و هدايت‌ و رستگاري‌ مستلزم‌ گرايش‌ ديني‌ و مذهبي‌ خاصي‌ نيست، و اراده‌ الهي‌ بر آن‌ تعلق‌ گرفته‌ است‌ كه‌ اين‌ امر از راههاي‌ گوناگون‌ تحقق‌ يابد، و الا مشييت‌ حق‌ تعالي‌ داير بر هدايت‌ عام‌ انسانها، تبديل‌ به‌ هدايت‌ گروهي‌ محدود و اقليتي‌ خاص‌ خواهد شد (122 Hick, III,/ سروش، 50-80).

‌شهيد مطهري‌ با توسعه‌ معناي‌ هدايت‌ و حقانيت‌ به‌ اديان‌ و اتباع‌ اديان‌ مختلف‌ پس‌ از نزول‌ كامل‌ترين‌ دين‌ الهي‌ مخالف‌ است، و معتقد است‌ اصل‌ عدم‌ نزاع‌ و تضاد بين‌ پيامبران‌ مستلزم‌ آن‌ نيست‌ كه‌ در هر زماني‌ چندين‌ دين‌ حق‌ وجود داشته‌ باشد، بلكه‌ برعكس‌ لازمه‌ ايمان‌ به‌ همه‌ پيامبران‌ آن‌ است‌ كه‌ در هر زماني‌ تسليم‌ شريعت‌ همان‌ پيامبري‌ باشد كه‌ دوره‌ اوست‌ (عدل‌ الهي، 297).

«در هر زماني‌ يك‌ دين‌ حق‌ وجود دارد و بس، هر زمان‌ پيغمبر صاحب‌ شريعتي‌ از طرف‌ خدا آمده‌ مردم‌ موظف‌ بوده‌اند كه‌ از راهنمايي‌ او استفاده‌ كنند و قوانين‌ و احكام‌ خود را چه‌ در عبادات‌ و چه‌ در غير عبادات‌ از او فرا گيرند تا نوبت‌ به‌ حضرت‌ خاتم‌ الانبيأ رسيده‌ است. در اين‌ زمان‌ اگر كسي‌ بخواهد به‌ سوي‌ خدا راهي‌ بجويد بايد از دستورات‌ دين‌ او راهنمايي‌ بجويد».

‌مطهري‌ در تفسير آيه‌ 69 سوره‌ مائده‌ كه‌ برخي‌ از آن‌ بر اصالت‌ و حقانيت‌ اديان‌ الهي‌ استدلال‌ نموده‌اند، معتقد است‌ بايد بين‌ حق‌ بودن‌ يك‌ دين‌ يا رفع‌ عقاب‌ تفاوت‌ قائل‌ شد. از نظر وي‌ آنچه‌ از آيه‌ مذكور استنباط‌ مي‌شود نه‌ صحه‌ گذاشتن‌ قرآن‌ بر طريق‌ اهل‌ كتاب، بلكه‌ اعطاي‌ ثواب‌ و پاداش‌ به‌ مؤ‌منان‌ اهل‌ كتاب‌ است‌ كه‌ در دنيا به‌ خاطر روشن‌ نشدن‌ نور اسلام، بر دين‌ حق‌ باقي‌ مانده‌اند.

«افرادي‌ كه‌ به‌ خدا و آخرت‌ ايمان‌ دارند و اعمالي‌ با انگيزه‌ تقرب‌ به‌ خدا انجام‌ مي‌دهند و در كار خود خلوص‌ نيت‌ دارند، عمل‌ آنها مقبول‌ درگاه‌ الهي‌ است‌ و استحقاق‌ پاداش‌ و بهشت‌ مي‌يابند اعم‌ از آنكه‌ مسلمان‌ باشند يا غير مسلمان».

‌مطهري‌ به‌ تفكيك‌ اسلام‌ از حقيقت‌ تسليم‌ مي‌پردازد. بر اين‌ مبنا، اگر كسي‌ داراي‌ صفت‌ تسليم‌ باشد و به‌ عللي‌ حقيقت‌ اسلام‌ بر او مكتوم‌ مانده‌ باشد، هرگز مورد عذاب‌ خداوند قرار نمي‌گيرد. اما در عين‌ حال، عقيده‌ به‌ تساوي‌ اعمال‌ و قبح‌ ذاتي‌ افعال‌ و لازمه‌ آن، يكساني‌ پاداش‌ مؤ‌من‌ و غير مؤ‌من، را نيز مردود مي‌داند و از نظر وي‌ نقش‌ نيت‌ و قصد را در اين‌ مسئله‌ مهم‌ و تعيين‌كننده‌ است.

«تا عملي‌ از راه‌ نيت‌ و از راه‌ عقيده‌ و ايمان، نورانيت‌ و صفا پيدا نكند، به‌ ملكوت‌ عليا نمي‌رسد. عملي‌ به‌ ملكوت‌ عليا مي‌رسد كه‌ روح‌ داشته‌ باشد، روح‌ عمل‌ همان‌ بهره‌ اخروي‌ و ملكوتي‌ آن‌ است».

‌مرحوم‌ مطهري‌ به‌ چند نكته‌ مهم‌ اشاره‌ مي‌كند. اول‌ آنكه‌ سعادت‌ و شقاوت‌ درجات‌ و مراتبي‌ دارد. دوم‌ آنكه‌ افرادي‌ كه‌ به‌ خدا و آخرت‌ ايمان‌ دارند و اعمال‌ با انگيزه‌ تقرب‌ خدا انجام‌ مي‌دهند، عمل‌ آنها مقبول‌ درگاه‌ الهي‌ است‌ و استحقاق‌ پاداش‌ و بهشت‌ دارند اعم‌ از آنكه‌ مسلمان‌ باشند يا غير مسلمان.

َ‌ فرجام‌

-13-14 ديدگاه‌ قرآن‌ درباره‌ وحي‌ الهي‌ متكثر و متعدد است. طباطبايي‌ و مطهري‌ هر دو به‌ تعدد اديان‌ قائل‌اند، و وحي‌ متكثر را متصل‌ به‌ ذات‌ ربوبي‌ مي‌دانند. از اين‌رو آنان، هرگونه‌ مكاشفه‌ و يا تجربه‌ شخصي‌ را در حصول‌ اين‌ تعدد و تكثر منتفي‌ مي‌داند، اشاره‌ به‌ اهداف‌ مشترك‌ بعثت‌ همه‌ انبيا از موارد مشترك‌ ديگري‌ است‌ كه‌ در آرأ اين‌ دو متفكر ديده‌ مي‌شود.

‌طباطبايي‌ و مطهري‌ هر دو به‌ وحدت‌ حقه‌ ديني‌ اعتقاد دارند و استعمال‌ مفرد كلمه‌ اسلام‌ در قرآن‌ را دليلي‌ بر اين‌ امر مي‌دانند، اما د رعين‌ حال‌ در تفسير اين‌ وحدت، تفاوتهايي‌ نيز ببن‌ آرأ اين‌ دو متفكر قابل‌ استخراج‌ است. در نگرش‌ طباطبايي، وحدت‌ حقه‌ ديني‌ شئون‌ و تجليات‌ گوناگوني‌ دارد و از اين‌رو عدم‌ تفريق‌ انبيا در قرآن‌ به‌ وحدت‌ حقه‌ ديني‌ و تفضيل‌ انبيا بر تكثر و تعداد اديان‌ و انبيا باز مي‌گردد. اما از ديدگاه‌ مطهري، اگر چه‌ كلمه‌ دين‌ و يا حقيقت‌ اسلام‌ انحصار و حياني‌ ندارد اما در هر دوره‌ عصري‌ يك‌ مصداق‌ بيشتر ندارد، و پس‌ از ظهور اسلام‌ بر هيچ‌ دين‌ ديگري‌ قابل‌ صدق‌ نيست. شايد بتوان‌ گفت‌ طباطبايي‌ واژه‌ اسلام‌ را مشترك‌ معنوي‌ مي‌داند كه‌ به‌ صور و تجليات‌ مختلفي‌ بر اديان‌ گوناگون‌ صدق‌ مي‌كند، اما مطهري‌ واژه‌ اسلام‌ را حقيقتاً‌ به‌ اسلامِ‌ خاص‌ و بالمجاز به‌ اديان‌ ديگر قابل‌ اطلاق‌ مي‌داند. همچنين‌ تفاوت‌ معنايي‌ تحول‌ و تكامل‌ ديني‌ كه‌ در آرأ مطهري‌ ديده‌ مي‌شود با آنچه‌ علامه‌ از تجليات‌ و مراتب‌ ديني‌ گفته‌ است، يكي‌ از وجوه‌ اختلاف‌ ديدگاه‌ اين‌ دو متفكر مي‌باشد. نتيجه‌ چنين‌ تمايزي‌ آن‌ است‌ كه‌ اگر هر ديني‌ رااز مرتبه‌اي‌ از حقيقت‌ واحد الهي‌ بدانيم، تعاليم‌ و باورهاي‌ اديان‌ نيز از حقانيت‌ بهره‌مند مي‌گردند. اما اگر به‌ تكامل‌ رأي‌ داديم، تعاليم‌ اديان‌ سابق‌ توسط‌ باورهاي‌ اديان‌ لاحق‌ نسخ‌ و نقض‌ مي‌گردد.

بر اين‌ مبنا، علامه‌ طباطبايي‌ دين‌ اسلام‌ را به‌ عنوان‌ دين‌ خاتم، مظهر اعلي‌ واكمل‌ ظهور و تجلي‌ ديني‌ مي‌داند. اما ظهور مراتب‌ أعلي‌ مستلزم‌ نفي، يا نقض‌ مراتب‌ اخس‌ و ادني‌ نيست. به‌ همين‌ جهت، ايشان‌ نسخ‌ را در اصل‌ دين‌ و يا اسلام‌ ناممكن‌ مي‌داند و تعاليم‌ و اصول‌ (غير تحريفي) اديان‌ الهي‌ را نسخ‌ناپذير مي‌داند. در حقيقت، علت‌ حقانيت‌ باورهاي‌ ديني، وحدت‌ آن‌ است‌ نه‌ كثرت‌ آن. ايشان‌ برخلاف‌ مطهري‌ در همين‌ مسئله‌ به‌ تفكيك‌ تعاليم‌ ديني‌ از شرايع‌ ديني‌ نيز اشاره‌ مي‌كند. از ديدگاه‌ طباطبايي‌ برخلاف‌ مطهري، اعتقاد به‌ خاتميت‌ نه‌ تنها تعارضي‌ با حقانيت‌ اصول‌ اديان‌ الهي‌ ندارد كه‌ مكمل‌ آن‌ نيز مي‌باشد.

-38-14 در مباحث‌ تكثرگرايي‌ ديني، بايد بين‌ حقانيت‌ و نجات‌ تفاوت‌ قائل‌ شد و يكي‌ از مهم‌ترين‌ سؤ‌الهاي‌ مهم‌ تبيين‌ منطقي‌ ارتباط‌ اين‌ دو نوع‌ تكثرگرايي‌ باشد. براساس‌ ديدگاه‌ طباطبايي، رستگاري‌ و نجات‌ اتباع‌ اديان‌ الهي، مرتبط‌ با حقانيت‌ ديني‌ است. لذا از اين‌ منظر، پلوراليزم‌ در حقايق‌ ديني‌ مستلزم‌ پلوراليزم‌ در نجات‌ و رستگاري‌ است. منتها هر اندازه‌ كه‌ حقيقت‌ مطلق‌ ديني‌ ظهور، جلوه‌ و كمال‌ بيشتري‌ داشته‌ باشد، نجات‌ و رستگاري‌ نيز در مرتبه‌ كامل‌تري‌ تحقق‌ دارد و به‌ حقيقت‌ مطلق‌ نزديك‌تر است‌ و هر اندازه‌ كه‌ اين‌ حقيقت‌ ديني‌ ظهور كمتري‌ داشته‌ باشد، و يا آن‌ حقيقت‌ ديني‌ با ظلمات‌ و اعدام‌ همراه‌ باشد، نجات‌ و رستگاري‌ ديني‌ نيز به‌ همان‌ نسبت‌ ضعيف‌تر است. اما شهيد مطهري‌ با تفكيك‌ كامل‌ دو مقوله‌ حقانيت‌ و عدم‌ عقاب، در حقيقت‌ منكر تلازم‌ اين‌ دو مقوله‌ است. لذا عدم‌ عقاب‌ و يا اعطاي‌ ثواب‌ متفرع‌ بر حقانيت‌ ديني‌ نيست.

‌هر دو ديدگاه‌ با تأكيد بر وحي‌ الهي‌ (به‌ جاي‌ وحي‌ تاريخي)، وحدت‌ ديني‌ (به‌ جاي‌ تكثر ذاتي‌ اديان)، ايمان‌ و شريعت‌ محوري‌ (به‌ جاي‌ ايمان‌ تجربي)، و شهودهاي‌ شخصي‌ متكي‌ بر شريعت‌ (به‌ جاي‌ تجربه‌ ديني)، راه‌ هر گونه‌ نسبت‌ گرايي‌ ديني‌ را مي‌بندد.

َ‌ پانوشتها

-1 نوشته‌ سيدحسن‌ حسيني، استاديار گروه‌ آموزشي‌ فلسفه‌ علم‌ دانشگاه‌ صنعتي‌ شريف.

َ‌ منابع‌

-1 جوادآملي، عبدالله، شريعت‌ در آينه‌ معرفت، مركز نشر فرهنگي‌ رجأ، چاپ‌ اول، 1372،

-2 حسيني، سيدحسن، پلوراليزم‌ ديني‌ يا پلوراليزم‌ در دين، انتشارات‌ سروش، 1382.

-3 سروش، عبدالكريم، صراطهاي‌ مستقيم، مؤ‌سسه‌ فرهنگي‌ صراط، 1377.

-4 طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، ترجمه‌ سيدمحمدباقر موسوي‌ همداني، دفتر انتشارات‌ تبليغات‌ اسلامي، 1363.

-5 مطهري، مرتضي، عدل‌ الهي، انتشارات‌ صدرا، 1363.

-6 همو، نبوت، انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ هشتم، 1381.

-7 همو، فطرت‌ انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ چهاردهم، 1382.

-8 همو، آشنايي‌ با قرآن‌ جلد 6، انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ پنجم، 1380.

-9 همو، عدل‌ الهي،انتشارات‌ صدرا، 1363.

-10 همو، ختم‌ نبوت، انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ چهاردهم، 1380.

-11 همو، آشنايي‌ با قرآن، جلد 5، انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ پنجم، 1380.

-12 همو، شش‌ مقاله‌ ،انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ اول، 1363.

-13 همو، ختم‌ نبوت، انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ اول، 1363.

-14 همو، اسلام‌ و نيازهاري‌ زمان، ج‌ 1، انتشارات‌ صدرا، چاپ‌ بيستم، 1382.

-15 همو، مقدمه‌اي‌ بر جهان‌بيني‌ اسلام، جلد سوم، وحي‌ و نبوت، انتشارات‌ صدرا، 1381، چاپ‌ پانزدهم.

.-61985 Hick, John, The Problems of Religious Pluralism, St. Martin's Press, 1

.-71999 ----- The Rainbow of Faiths, London, SM Press, 1

.(-81988 ----- God and the Unverse of Faiths. P.221 (Macmillan Press, 1

/ 1