انقلاب اسلامی و اتوپیای غرب زدگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلاب اسلامی و اتوپیای غرب زدگی - نسخه متنی

سید مرتضی آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و بعد مي افزايد که اگر چنين صحنه هايي بخواهد حذف شود از شاهکارهاي ادب فارسي نيز
بايد قطعات نه چندان کمي حذف گردد، از جمله داستان « زن حجام » در « کليله و دمنه »
و غيره... و بعد مي نويسد:

حتي در تفاسير قرآن، تفصيل داستان يوسف و زليخا، با اين تقشّف، چه بسا مصون نماند!

رمان با توصيف سرو کار دارد، اما در هيچ يک از تمثيل هايي که نويسنده مقاله از
کليله و دمنه و مثنوي و يا گلستان سعدي ذکر مي کند، و نه در ابواب فقه و مباحث
پزشکي، شيوه بيان «توصيفي» نيست و اين يکي از عمده ترين صفاتي است که رمان را از
داستان ها و تمثيل هاي کهن متمايز مي دارد و يکي از نکاتي هم که سبب گشته است تا
رمان از چنين جذابيتي برخوردار باشد همين است. توصيف ساده ترين افعالي که در خلوت
انجام مي گيرد در رمان به صورتي آن همه جذاب در مي آيد که حتي تصاوير قبيح نيز نمي
توانند جاذبيتي آن همه داشته باشند، چرا که يک تصوير محرک نمي تواند قوه خيال پروري
بيننده خويش را همان قدر تحريک کند که توصيف ادبي از عهده آن بر مي آيد. مفسده اي
که در توصيف ادبي چنين صحنه هايي نهفته است، چه در خلوت و چه در جلوت، بسيار زياد
است و اصلاً اينکه رمان در خلوت خوانده شود و يا در حضور جمع، تغييري در اصل مسئله
نمي دهد. اين مفسده انگيزي تا آنجاست که در توصيه هاي اخلاق ديني براي جلوگيري از
اشاعه فحشا، فرد را حتي از ذکر آنچه به چشم ديده و يا به گوش شنيده نيز نهي کرده
اند. توصيف صحنه هايي اينچنين، بلا شک از مصاديق بارز اشاعه فحشاست و در متون قديمي
و يا سوره يوسف، گذشته از آنکه همواره کار به يک خير اخلاقي ختم مي گردد، نقل افعال
و حرکات و اشيا نيز هرگز صورت توصيفي به خود نمي گيرد. نويسنده مقاله براي ردّ
شبهات احتمالي مي نويسد:

حتي در آنجا که رذيلتها وصف مي شوند باز توصيف زيباست. قويترين احساسي که از خواندن
اين وصفها در خواننده پديد مي آيد تحسين و لذت هنري است که از نوع متعالي لذت معنوي
است.

کدام لذت معنوي؟ خواندن توصيفاتي اينچنين، جز تحريک بي جا و مفسده انگيز کشش هاي
جنسي چيزي در ببر ندارد و حتي اين تحريکات در خلوت به مراتب بيش تر است.

نظرگاه اومانيستي نويسنده مقاله با صراحت تمام آنگاه بر ملا مي شود که امر را دائر
بر اعتباري بودن اخلاق مي گيرد و مي نويسد:

از اين که بگذريم، خلقيات در جامعه ها و در عصرها متفاوت اند. چه بسا عملي و رفتاري
در جامعه اي و در عصري در حضور جمع منع اخلاقي داشته باشد و در جامعه اي ديگر نه.
في المثل، در فرنگ، روبوسي زن و شوهر يا دو نامزد، به هنگام خداحافظي، در شارع،
امري است بس عادي که توجه کسي را جلب نمي کند؛ و حال آنکه همين عمل، در جامعه
امروزي ما، چه بسا به چشم کساني خالي از بيپروايي نباشد...

و بعد به بياني از «اخلاق ناصري » استناد مي جويد که:

در اخلاقيات آنچه مبدأ آن « طبع » بوَد، به اختلاف ادوار و تقلّب سير و آثار، مختلف
و متبدل نشود؛ [ اما ] آنچه مبدأ آن « وضع » بود، به تقلّب احوال و تغلّب رجال و
تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول، در بدل افتد.

... و از قضاي روزگار، آنچه که نويسنده محترم بدان تاخته اند نيز از اخلاقياتي است
که مبدأ آن «طبع» است نه « وضع ». حکمت نظري و عملي اسلام انسان را به شايستگي ها و
بايستگي ها مي رساند که سزاوار است همه انسان ها حيات فردي و اجتماعي خويش را بر آن
اساس بنيان نهند. مقتضاي طبع آدمي آن است که آن چنان زيست کند که شريعت اسلام بدان
امر فرموده، چرا که اسلام دين فطرت و خلقت است و نه تنها هيچ خکمي در آن نيست که
مخالف طبع آدمي باشد، بلکه همه احکام عملي آن از همان فطرتي منشأ گرفته است که
انسان در اصل وجود خويش با آن متفق و متحد است.

خلقياتي که مبدأ آن وضع است و نه طبع، بر مبناي اعتباراتي ايجاد شده اند که ريشه در
تعصبات قومي و يا خرافات عقلي دارند، از نوع همين اعتباراتي که اخلاق امروز جوامع
غربي بر مبناي آن بنا گشته است و درست در مثالي که نويسنده مزبور ذکر کرده اند،
روشن است که ايشان مراد اخلاق ناصري را از وضع و طبع در نيافته اند؛ روبوسي زن
وشوهر و يا دو نامزد در شارع عام عمل است خلاف طبع آدميي و اينکه در جامعه غرب توجه
کسي به اين گونه امور جلب نمي گردد جوازي بر مطبوع بودن و يا معقول بودن آن نيست.
در غرب اعمالي بسيار وقيحانه تر از اين نيز نظر کسي را جذب نمي کند، چرا که در آنجا
ده ها سال است که بنيان اخلاق موافقِ طبع آدمي ويران گشته است و انسان ها بر مبناي
عادات و رسومي کاملاً غير مطبوع و غير معقول زندگي مي کنند.

باز هم ناچار از ابراز شگفتي هستيم که چگونه مقاله اي چنين سبک و بي مايه در يک
نشريه وزين وابسته به ستاد انقلاب فرهنگي به چاپ رسيده است؛ اين هم از عجايب اين
روزگار وانفسايي است که تطاول آن گريبان ما را نيز گرفته است.

/ 5