بس به صد شادى و دلارامى دل كزان پيش مهربان بودش شاه فرمود كان دو صورت حال نقش بندان بخانه ى تصوير پور منذر كه بود نعمان نام شه ز بس دانش و معانى اور در همه ملك اشارتش داده چون ز صحرا نوردى بهرام جست داناى كار مردى چند دادشان يادگارهاى گران كاورند از براى خلوت بخت رهروان بعد هفت ماه خرام چون قوى شد بناى پرده ى راز بر لب جوى مرغزارى جست خواند معمار كاردان را پيش از زمين تا فراز گنبد مهر بود بناى كاردان مردى شيده نامى كه هر چه پيدا كرد هفت گنبد چو رنگ و بوى گرفتهر يكى هم به رنگ مسكن خويش هر يكى هم به رنگ مسكن خويش
باز بردش به تخت بهرامى پيش از ان شد كه پيش از ان بودش آيد اندر نمونه ى تمال در خور نق نگاشته و سرير در سبق هم جريده ى بهرام وز بزرگى و كاردانى او دستگاه و زارتش داده مصلحت را گسسته ديد عنان تجربت يافته ز چرخ بلند در خور پيشگاه تاجوران هفت دختر ز هفت صاحب تخت آوريدند هفت ماه تمام كرد نعمان بناى ديگر ساز كز بهشتش نمونه بود درست باز گفتش خيال خاطر خويش هفت گنبد برآورى چو سپهر كز زمين آسمان بنا كردى خلق را زان نمونه شيدا كرد جا در و هفت ماه روى گرفتجامه را رنگ داده بر تن خويش جامه را رنگ داده بر تن خويش