با مدادان كه اين غزاله ى نور شاه بهرام هم به عادت خويش اشقر خاص زير ران آورد نازنين را به همركيبى خويش شاه بهرام و ترك بهرامى هر دو پويه زنان به راه شدند زين ميان ناگه از كرانه ى دشت گفت با شه غزال شير انداز هر يكى را ز تو چنان جويم ناوكى زن بر آهوى ساده شاه دريافت خورده دانى او به خدنگى دو شاخ از آهوى نر ضربه فرق او از انسان راند كار نر چو به مادگى پرداخت دو يك انداز را بهم پيوست هر دو در سر چنان نشاندش غرق زان دو شرط هنر كه در خورد كرد كرد چون خواهش صنم همه راست پاسخش داد ماه نوش لباناين هنر قدت خداوندى اين هنر قدت خداوندى
مشك شب را نهفت در كافور توسنان شكار جست به پيش لرزه در باد مهرگان آورد كرد همراه ناشكيبى خويش كرده صيدش بصد دلارامى صيد جويان به صيدگاه شدند آهوئى چند پيش شاه گذشت كاهو آمد به سوى شير فراز كانچنان افگنى كه من گويم كه شود ماده نر نرش ماده تاخت مركب به هم عنانى او برد زانگونه كو نداشت خبر كه ازو تا به ماده فرق نماند سوى ماده كه نر كند در تاخت بس بر آهو روانه كرد ز شست كه دو شاخ پديد كرد ز فرق كرد نر ماده ماده را نر كرد از وى انصاف آن هنر درخواست كى كمال تو عقده بند زبانجادويى بود نى هنرمندى جادويى بود نى هنرمندى