موضوع:قدرت روحانيت و خدمات سياسى، علمى و مذهبى علماى شيعه - صحیفه امام جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صحیفه امام - جلد 3

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنرانى

زمان:

10 آبان 1356 / 18 ذى القعده 1397(1)

مکان:

نجف ، مسجد شيخ انصارى

موضوع:قدرت روحانيت و خدمات سياسى، علمى و مذهبى علماى شيعه

مناسبت:

شهادت آقاى سيد مصطفى خمينى اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

حضار:

روحانيون، طلاب، و ايرانيان مقيم عراق

بسم اللّه الرحمن الرحيم

بنده قبلا بايد از عموم طبقات، طبقات روحانيين در همه بلاد، چه عراق، چه ايران، چه ساير کشورها که اظهار محبت کردند تشکر کنم، و چه مراجع اسلام - دامت برکاتهم- و چه علماى اعلام بلاد در ايران و در اينجا و در ساير جاها - دامت عزتهم - و چه خطباى عظام و چه طبقه محصل، دانشگاهى يا غير دانشگاهى، و چه کسانى که از خارج کشور، مثل امريکا و اروپا و هندوستان و ساير جاها، اظهار محبت کرده اند، از همه آقايان تشکر مى کنم و توفيق و سلامت همه را از خداوند تعالى مسئلت مى کنم.

و اگر من در اين جلساتى که آقايان اظهار محبت مى کنند و تشکيل مى دهند، نتوانم در همه اش شرکت کنم يا نتوانم در بازديد آقايان با اين سن پيرى بروم، از همه تشکر مى کنم و از همه عذر مى خواهم و اميد است که آقايان عذر من را بپذيرند.

الطاف خفيه الهى اينطور قضايا(2) مهم نيست خيلى، پيش مى آيد.

براى همه مردم پيش مى آيد.

و خداوند تبارک و تعالى الطافى دارد ظاهر و الطاف خفيه .

يک الطاف خفيه اى خداى تبارک و تعالى دارد که ماها علم به آن نداريم، اطلاع بر او نداريم.

و چون ناقص هستيم از حيث علم، از حيث عمل، از هر جهتى ناقص هستيم، از اين جهت در اينطور امورى که پيش مى آيد جزع و فزع مى کنيم، صبر نمى کنيم.

اين براى نقصان معرفت ماست به مقام بارى تعالى.

اگر اطلاع داشتيم از آن الطاف خفيه اى که خداى تبارک و تعالى نسبت به عبادش دارد و انه لطيف على عباده (3) و اطلاع بر آن مسائل داشتيم، در اينطور چيزهايى که جزئى است و مهم نيست اينقدر بى طاقت نبوديم، مى فهميديم که يک مصالحى در کار است، يک الطافى در کار است، يک تربيتهايى در کار است.

دنيا، معبر آخرت اين دنيا دنيايى است که عبور از آن بايد بکنيم ما، دنيايى نيست که در اينجا ما زيست کنيم.

اين راه است، اين صراط است که اگر توانستيم مستقيما اين صراط را طى کنيم، همان طورى که اولياى خدا طى کردند - جزنا و هى خامدة(4) اگر توانستيم که از اين صراط به طور سلامت عبور بکنيم، سعادتمنديم.

و اگر خداى نخواسته در اينجا، در اين راه ، لغزش داشته باشيم در آنجا هم همين لغزش ظهور پيدا مى کند، در آنجا هم موجب لغزشها مى شود، موجب گرفتاريها مى شود.

از خداى تبارک و تعالى مسئلت مى کنم که ما را بيدار کند، ما را به آن الطافى که خفى است و ما مطلع بر آن نيستيم، ما را بر آنها مطلع بفرمايد تا اينکه ما هم مثل اشخاصى که معرفت دارند به مقام ربوبيت، معرفت دارند به مدارج انسانيت، و دنيا را مد نظرشان نمى آورند، استقلال به آن نمى دهند، مارب(5) دنيايى شان تحت نظرشان نيست مستقلا، و اينجا را طريق مى دانند از براى جاهاى ديگر، از براى سعادتهاى بزرگ ديگر، اگر ما هم ان شاءاللّه توفيق خدا بدهد و ما هم برسيم به يک همچو مرتبه اى، آن مرتبه هايى که ما نمى توانيم ادراکش بکنيم، نمى توانيم در اين عالم که هستيم بفهميم چه مدارجى است، چه عوالمى است.

چه بساطى است اين بساط دنيا، چشممان را همه اش را باز کرديم و اين دنيايى که به حسب روايت - ما نظراللّه اليه منذ خلقه (6) - به عالم اجسام (در روايت هست که ) نظر لطف خداى تبارک و تعالى نکرده است - منذ خلقه - با اينکه اين عالم اجسام و اين عالم طبيعت، آنطورى که تا حالا ادراک کرده اند، تا حالا کشف کرده اند، محيرالعقول است، عقول ماها به آن نمى رسد.

آنقدرى که تا حالا فهميده اند، و ماعدايش هم الى ماشاءاللّه هست که کسى دستش به نورش نمى رسد، ستاره هايى هست که نورشان شش بيليون سال، شش بيليون سال نورشان به زمين مى رسد.

اين عدد را تفهمش نمى توانيم بکنيم.

در بعضى نوشته ها هست که بعضى از ستاره ها اگر جوفش را باز کنند پانصد ميليون شمس در آنجا جايش مى شود.

و بعضى از ستاره ها هست که اگر در مرکز شمس بگذارند، تا زمين مى آيد، اينقدر بزرگى اش هست.

اين پهناورى که عقول به آن نمى رسد، کسى نمى تواند بر آن اطلاع پيدا کند، اينها همه اش عالم دنياست، عالم پست است.

بعضى از اهل معرفت مى گفتند اينکه اين عالم را دنيا(7) گذاشته است اسمش را، براى اين که خجالت مى کشد واقع اين قضيه را - واقع دنيا را بفرمايد، از اين جهت همين با همين اسم به دنيا تعبير کرده است.

اين عالم با اين پهناورى، با اين بساط، عالم دنياست.

اين آسمانها با همه چيزهايى که تا حالا کشف شده است - به حسب لسان قرآن زينا السماء الدنيا بزينة الکواکب(8)، آسمان پايين، پايين اينکه همه تا حالا کشفش کرده اند، اينها همه در لسان قرآن آسمان پايين است.

اين آسمانهاى بالا را باز کشف نکرده اند که چه خبر است - در عين حال به حسب روايت: ما نظر اليه نظر لطف منذ خلقه ، و به حسب قرآن هم که متاع اسمش باشد حيات دنيا.

حيات آخرت حيات است، زنده است.

اينجا زندگى نيست، مردگى است اينجا.

حيات آخرت حيات است - دار آخرت لهى الحيوان.(9) ما اطلاع نداريم در آن.

تکاليف الهى: الطاف خدا به بندگان در عين حال ما در اينجا که هستيم، از قبل خداى تبارک و تعالى ماءموريتها داريم.

ما تا در اين حيات دنيوى هستيم، تا در اينجا هستيم، ماءموريتها از طرف خداى تبارک و تعالى داريم و بايد قيام کنيم به اين ماءموريتها.

بايد غفلت نکنيم از تکاليف الهيه .

تمام تکاليف الهيه الطافى است الهى و ما خيال مى کنيم تکاليفى است.

همه اش الطاف است: چه تکاليف فردى که براى هر نفرى هست - براى تربيت او، براى تکميل او - براى اينکه غير از اين راه راه تکميل و راه ترقى نبوده است، درجاتى هست که بدون اين راه نمى شود به آن درجات رسيد، و چه تکاليف اجتماعى که ما مکلف هستيم، در اجتماع تکاليفى داريم و بايد به آن تکاليف عمل کنيم براى تنظيم اين اجتماع.

انبيا هم همان چيزهايى که مربوط به روح و مربوط به مقامات عقليه و مربوط به مراکز غيبيه است براى ما بيان کرده اند، و قرآن هم بيان کرده است و اهلش مى دانند، و هم آن چيزهايى که وظايف شخصيه است و دخيل در ترقيات انسان و تکامل انسان است، در سنت و در کتاب بيان شده است و هم آن چيزهايى که مربوط به اجتماع است و امور سياسى است و امور اجتماعى است و راجع به تنظيم و تربيت اجتماع است، بيان فرموده است.

و ما همه و همه بشر مکلفند بر اينکه همه اين مراتب را، همه اين مقامات را مواظبت کنند و منحصر به يک طرف نکنند.

نقش روحانيون در حفظ اسلام من با تمام اين جناحهايى که هستند و براى اسلام خدمت مى کنند، چه جناحهاى روحانى که از اول تا حالا خدمت کرده اند و چه جناحهاى ديگر، از سياسيون، از روشنفکرها که براى اسلام خدمت مى کنند، من به همه اينها علاقه دارم و از همه اينها هم گلايه دارم.

اما علاقه ، بايد هر مسلمى به اشخاصى، به گروههايى که براى اسلام خدمت مى کنند - قلما قدما - براى اسلام خدمت مى کنند، بايد هر مسلمى ، بايد هر انسانى که ببيند اينها براى انسانيت، براى اسلام يعنى براى انسانيت - اسلام مکتب انسانسازى است، وقتى که انسان ببيند که گروههايى در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانيت هستند، در خدمت اسلام که انسانساز است هستند، چاره ندارد الا اينکه علاقه داشته باشد به آن.

اين اشکال نيست که علاقه مند است.

از آن طرف گلايه هم هست از همه گروهها- گلايه ارادتمندانه .

اما آن گروههاى روشنفکر و دانشگاهى و محصلين جديد و آنها -ايدهماللّه - آنهايى که خدمتگزارند براى اسلام - خداوند تاءييدشان کند - من از آنها گلايه دارم براى اينکه مى بينم که در نوشته هايشان، بعضى نوشته هايشان، اينها راجع به فقها، راجع به فقه ، راجع به علماى اسلام، راجع به فقه اسلام، اينها يک قدرى زياده روى کرده اند، يک قدرى حرفهايى زده اند که مناسب نبوده است بگويند.

اينها غرض ندارند.

من مى دانم که غالبا اينها که براى اسلام مى خواهند خدمت کنند، نه اين است که مغرض باشند و از روى سوءنيت اينها حرفى بزنند، اينها اطلاعشان کم است.

من هم اطلاعم از تاريخ کم است لکن من هشتاد سالم است و قريب شصت سال در جوامع علمى بوده ام و قريب سى سال در مجارى امور.

من يک مشاهداتى خودم دارم، و در اين صد و چند سالى که ديگر نزديک است به ما، ما از آن سوابق سوابق کم اطلاع - يعنى بنده کم اطلاع هستم.

اينقدرى که اطلاع داريم از سوابق، از زمان اول - عصرهاى اول اسلام- تا حالا اطلاعات اجمالى است.

ما مى بينيم که اين اسلام را به همه ابعادش روحانيون حفظ کرده اند، به همه ابعادش.

يعنى معارفش را روحانى حفظ کرده ، فلسفه اش را روحانى حفظ کرده ، اخلاقش را روحانى حفظ کرده ، فقهش را روحانى حفظ کرده ، احکام سياسيش را روحانى حفظ کرده .

همه اينها با زحمتهاى طاقتفرساى روحانيين محفوظ شده .

الان که شما يک همچو فقه غنى اى مى بينيد که فقه شيعه غنىترين فقهى است که در دنيا هست، غنى.

قانونى که با زحمتهاى علماى شيعه توضيح و تفريع شده است، غنىترين فقه است، غنىترين قوانين است در دنيا.

قانونى در دنيا به اين غنا نيست.

قوانين ديگر، آنهايى که آسمانى است البته غنى بوده ، آنها ديگر به ما نرسيده ، آنهايى که زمينى است و اهل زمين درست کرده اند، اينها به اندازه همان ادراکات ضعيفى که اگر چنانچه مغز انسان را - در روايت است - يک گنجشک بخورد سير نمى شود،(10) با اين مغزها درست شده است، آنهايى که مغزهايشان درست کار مى کند، آنهايى که درست کار نمى کند که اطلاع ندارند.

همه اينهايى که اينها درست کرده اند ناقص است.

در هر جايى که اين قوانين درست شده است يک قوانين ناقصى است، آن هم براى يک محيط خاصى، آن هم براى يک وضع خاصى، براى - مثلا - تمشيت امور يک مملکتى، براى سياست بين مملکت و مملکت ديگر، اما ديگر، قوانين ديگر ندارد.

آنى که دارد اسلام است.

و در اسلام آن فقهى که غنىترين فقه هاست، فقه شيعه است.

همچو فقهى در دنيا نيست - نه در بين مسلمين هست، على کثرتهم، و نه در غير، بين غير مسلمين.

و اين با زحمات طاقتفرسا از علماى شيعه درست شده است.

از اول که زمان پيغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه ، اين علماى شيعه بودند که جمع مى شدند دور ائمه - عليهم السلام - و احکام را از آنها اخذ مى کردند و در اصولى که چهارصد تا کتاب بوده است نوشته اند.

و آن اصول بعد در اصول ديگرى، که اين کتب اربعه ما(11) و ساير کتب است، تدوين شده است.

و اينها همه با زحمت علماى شيعه ، فقهاى شيعه درست شده است.

تمام ابعادى که اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقدارى که درخور فهم بشر است، تمام اينها را اين جماعت عمامه به سر - به قول اين آقايان، عمامه به سر و ريشدار - اينها درست کرده اند.

تا اينجا اسلام را اينها رسانده اند.

و کتابهايى که اينها نوشته اند، در هر رشته اى از رشته ها که شما ملاحظه کنيد کتابها نوشته شده ، زحمتها کشيده شده است، تا حالا رسيده است به اين طبقه .

اين در رشته علم، علم اسلام، در رشته علوم اسلامى .

مسالمت علما با سلاطين براى ترويج تشيع در باب امور سياسى - آن مقدارى که من عرض کردم که تاريخ نمى دانم و اگر ديده باشم يادم نمانده است ديگر حالا - اما خوب اين تاريخ صد ساله ، صد و چند ساله اخير در دست است.

ما يک خرده جلوترش مى رويم مى بينيم که يک طايفه از علما، اينها گذشت کرده اند از يک مقاماتى و متصل شده اند به يک سلاطينى.

با اينکه مى ديدند که مردم مخالفند لکن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى و ترويج مذهب حق اينها متصل شده اند به يک سلاطينى، و اين سلاطين را وادار کرده اند - خواهى نخواهى - براى ترويج مذهب، مذهب ديانت، مذهب تشيع.

اينها آخوند دربارى نبودند.

اين اشتباهى است که بعض نويسندگان ما مى کنند.

سلاطين اطرافيان آقايان بودند.

الان هم حجره شاه سلطان حسين در چهارباغ اصفهان، در مدرسه چهارباغ اصفهان، الان هم حجره اش هست.

اينها او را کشاندنش توى حجره نه اينکه او اينها را کشيده است دنبال خودش.

اينها اغراض سياسى داشتند، اغراض دينى داشتند.

نبايد يک کسى تا به گوشش خورد که مثلا مجلسى - رضواناللّه عليه - محقق ثانى - رضواناللّه عليه - نمى دانم شيخ بهائى - رضواناللّه عليه - با اينها روابط داشتند و مى رفتند سراغ اينها همراهىشان مى کردند، خيال کنند که اينها مانده بودند براى جاه و - عرض مى کنم - عزت، و احتياج داشتند به اينکه شاه سلطان حسين و شاه عباس به آنها عنايتى بکنند! اين حرفها نبوده در کار.

آنها گذشت کردند، يک گذشت، يک مجاهده نفسانى کرده اند براى اينکه اين مذهب را به وسيله آنها، به دست آنها ترويج کنند.

در يک محيطى که اجازه مى گرفتند که شش ماه ديگر اجازه بدهيد ما حضرت امير را سب(12) بکنيم، وقتى جلوگيرى از سب حضرت امير مى خواستند بکنند - در يکى از بلاد ايران شنيدم اجازه خواستند که خوب شش ماه ديگر صبر کنيد ما سبش بکنيم - بعد اينها در يک همچو محيطى که سب حضرت امير اينطوريها بوده و رايج بوده و از مذهب تشيع هيچ خبرى نبود و هيچ اسمى نبوده ، اينها رفته اند مجاهده کرده اند، خودشان را پيش مردم ...

مردم آن عصر شايد اشکال به آنها داشتند از باب نفهمى ، چنانچه حالا هم اگر کسى اشکال کند نمى داند قضيه را، نه اينکه غرض دارد، نمى داند قضيه را.

زمان ائمه هم بودند.

على بن يقطين هم از وزرا بود.

در زمان ائمه هم بودند.

خود حضرت امير را چرا نمى گوييم? بگوييم حضرت امير هم هست? حضرت امير بيست و چند سال به واسطه مصالح عاليه اسلام در نماز اينها(13) رفت - عرض بکنم که - تبعيت از اينها کرد، براى اينکه يک مصلحتى بود که فوق اين مسائل بود.

ساير ائمه - عليهم السلام - هم گاهى مسالمت مى کردند.

يک وقتى نمى شد، آن وقت چه مى کردند.

مصالح اسلام فوق اين مسائلى است که ما خيال مى کنيم.

فوق اين مطالبى است که ما خيال مى کنيم.

اين دسته از علمايى که جانفشانى کردند و خودشان را جورى کردند که حالا شما به آنها اشکال مى کنيد از باب اينکه اطلاع بر واقعه نداريد، نه سوءقصد داريد، نه سوءنيت داريد، اطلاع از واقعيات نداريد.

من هم اگر چنانچه مى توانستم يک سلطان جائرى را به راه بياورم مى رفتم دربارى مى شدم.

شما هم تکليفتان اين بود که اگر بتوانيد يک سلطان جائرى را آدمش کنيد برويد دربارى بشويد.

اين دربارى شدن نيست.

اين آدم سازى است.

نه اين است که اينها دربارى شدند، اينها مى خواهند آدم بسازند.

من گله دارم.

روحانيون در راس قيامها و نهضتها اين راجع به فقهشان، و راجع به اين جهاتش و آن مقدارى که من حالا اطلاع دارم.

راجع به جهت سياسيش که اينها داشتند، آن مقدارى که من مطلعم و نزديک بوده به ما، شما نهضتهايى که واقع شده است، برخلاف چيزهايى که مخالف مصالح اسلام بوده ، در اين صد و چند سال، يکيش قضيه تنباکو بود که همه مطلع هستيد.

ميرزا - رضواناللّه عليه - ميرزاى شيرازى بزرگ - رضواناللّه عليه - امر فرمود و علماى ايران، علماى بلاد ايران - رضواناللّه عليهم - که در راسشان ميرزاى آشتيانى بود، در تهران اجرا کردند اين مطلب را و دولت ساقط شده ايران را زنده کردند، ساقط کرده بودند اينها، براى يک مقدار کمى که مى خواستند بروند تعيش کنند و دوره گردى کنند، اينها فروخته بودند ايران را به خارجيها.

و ميرزاى شيرازى - رضواناللّه عليه - امر فرمود و ساير علماى ايران جانفشانى کردند و زجر کشيدند، زحمت کشيدند، قيام کردند، مردم را به قيام وا داشتند تا اينکه لغو شد.

اين نهضت در مقابل استبداد و مشروطيت، اين نهضت از نجف شروع شد به دست علما.

در ايران هم با دست علما بود که آن استبداد سخت که هر کارى مى خواهد بکند، هرکس را بکشد، کشته ...

اين سربازهاى بيچاره را از اطراف آورده بودند، به آنها نان نمى دادند، کالسکه اعليحضرت همايونى از طرف حضرت عبدالعظيم مى رفت، اينها جمع شده بودند آنجا شکايت کنند، يکى هم سنگى زده بود، فرستاد اينها را - از قرارى که در تاريخ هست - آوردند و جمع کردند اينها را و گفت اينها را خفه کنيد! عده کثير اينها را خفه کردند، تا يکى از رجال - مستوفى الممالک بود، کى بود - رفت فرياد کرد: آخر اين چه کارى است، شفاعت کرد.

يک همچو مردمى بودند، يک همچو مستبدهايى بودند.

آن محمدعلى ميرزايش را همه مى شناسند چه آدم - چه جانورى بوده .

ديگرانش هم همين طور.

در مقابل اين استبداد، علما قيام کردند و يک نهضتى به وجود آوردند.

و در صف اول علما بودند که مى خواستند بشود، نشد، نه اينکه شد.

اگر شده بود خوب بود.

نتوانستند.

خوب وقتى نتوانستند چه بکنند آنها? اما بهتر شده از آن وقت - از آن وقت که يک مردکه اى هر کارى بکند لا يساءل عما يفعل(14) - از آن وقت بهتر شد.

منتها نماسيد آنى که مى خواستند.

خوب، متمم قانون اساسى با زحمت علما درست شد لکن عمل نکردند به متمم قانون.

الان اين دولت ايران رسمى نيست، دولت رسمى نيست، قانونى نيست.

الان اين وکلاى ايران قانونى نيستند، اينها رسمى نيستند.

به حسب قوانين اساسى، اين مجلس ايران الان رسمى نيست.

مجلس ايران به حسب قانون اساسى بايد پنج نفر از فقها ناظر بر آن باشند، حالا يک نفرش هم هست? اصلا نظارتى در کار هست? اصلا وکالتى در کار هست? يا نصب است? قضيه نصب است.

نخواستند، خواستند بشود نشد.

خوب باز هم تا آن اندازه اى که بود باز نهضت روحانيون بود.

باز همت روحانيون بود و ديگران هم تبعيت مى کردند.

البته ديگران هم سهم داشتند اما روحانيون هم در صف اول بودند.

مجاهدات علما در عراق در قضيه عراق اگر چنانچه اين مجاهدات علماى عراق نبود ...

پسر سيد(15) در جنگ کشته شد - پسر مرحوم آقاسيد محمدکاظم در جنگ کشته شد.

علماى اينجا تفنگ به دوش گرفتند رفتند مقابله .

مرحوم آقاى خوانسارى - آقاى آقاسيد محمدتقى خوانسارى - رضواناللّه عليه - به حبس رفت يعنى انگليسيها گرفتند اسيرش کردند.

با يک عده ديگرى اسير کردند و بردند در خارج، که ايشان مى فرمود که ما را مى شمردند: يک، دو، سه ، چهار، تحويل يک کسى مى دادند، آن وقت مى گفتند اينها آدم مى خورند، اينکه مى شماريم براى اين است که اينها آدمخورند! و رعايايى بودند که - در جاهايى بودند که - آدم مى خورند و ما مى شماريم که مبادا شما را بخورند! قضيه عراق را ميرزاى شيرازى دوم، اين شخص عظيمالشاءن، اين شخص بزرگ، اين شخص عالى المقام در علم و در عمل، اين نجات داد عراق را.

او حکم جهاد داد و فرستاد اينها را به جنگ و - عرض مى کنم - آن وقت هم تبعيت مى کردند عشاير از علما، مثل حالا نبود، تبعيت مى کردند.

عشاير آمدند خدمت ايشان و ايشان حکم داد، حکم جهاد داد.

جهاد کردند، کشته دادند، کشته شدند، چه کردند و چه کردند تا مستقل کردند عراق را.

اگر نبود حالا ما اسير بوديم، حالا ما هم جزو مستعمره انگلستان بوديم.

آن هم با جديت علما واقع شد.

اين علماى عراق را که تبعيد کردند به ايران، براى مخالفتى بود که مى کردند با دستگاهها.

مرحوم آسيد ابوالحسن و مرحوم آقاى نائينى و مرحوم شهرستانى و مرحوم خالصى، اينها را که تبعيد کردند از عراق به ايران، براى اين بود که اينها برخلاف اينها صحبت مى کردند، خلاف اين دستگاهها حرف مى زدند، از اين جهت تبعيد کردند و اينها را هم فرستادند به ايران که ما خودمان ديگر اينها را شاهديم.

مبارزات روحانيون در زمان رضا خان در زمان اين مرد سياهکوهى، در زمان اين رضا خان قلدر نانجيب، يک قيام از علماى اصفهان شد، ما حاضر واقعه بوديم.

علماى اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند برخلاف اينها.

حالا نهضت را شکستند.

اينها زور که نداشتند.

آنها نهضت را شکستند، حالا با فريب يا با هر چى.

يک نهضت نهضت علماى خراسان بود: مرحوم آقازاده و مرحوم آقاسيد يونس و ساير علماى آن وقت - همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران.

و من خودم مرحوم آقازاده - رضواناللّه عليه - را، آميرزا محمود آقازاده - رضواناللّه عليه - را ديدم که يک جايى نشسته بود بدون عمامه .

با اينکه تحت مراقبت بود، يک جايى نشسته بود بدون عمامه و کسى هم حق نداشت پيش او برود، و ايشان را بدون عمامه مى بردند توى خيابان به دادگسترى، محاکمه مى کردند.

آن وقت هيچ خبرى از اين احزاب نبود.

در اين قيامهايى که اينها کردند از اين احزاب اصلا خبرى نبود، بودند اما مرده بودند.

يک نهضت هم از آذربايجان شد: مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى، آنها هم نهضت کردند.

آنها را هم گرفتند بردند.

مدتها در تبعيد بودند که مرحوم آميرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزاديد ديگر نرفت به آذربايجان، در صورتى که آذربايجان او را خيلى گرامى مى داشتند، هيچ ديگر نرفت.

در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان مى رسيديم.

ايستادگى مدرس در مقابل ظلم رضاخان مرحوم مدرس - رحمه اللّه - خوب، من ايشان را هم ديده بودم.

اين هم يکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ايستاد، در مقابل ظلم آن مرد سياهکوهى، آن رضا خان قلدر ايستاد و در مجلس بود ...

ايشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ايشان با گارى آمد تهران.

از قرارى که آدم موثقى نقل مى کرد، ايشان يک گارى آنجا خريده بود و اسبش را گاهى خودش مى راند، تا آمد به تهران.

آنجا هم يک خانه مختصرى اجاره کرد.

و من منزل ايشان مکرر رفتم، خدمت ايشان - رضواناللّه عليه - مکرر رسيدم.

ايشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلا از اول موضوعش منتفى شد.

بعد ايشان وکيل مى شد.

هر وقت هم که ايشان وکيل مى خواست بشود، وکيل اول، در تهران وکيل اول مدرس بود.

ايشان در مقابل ظلم تنها مى ايستاد و صحبت مى کرد، و اشخاص ديگرى از قبيل ملکالشعرا و ديگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى ايستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعديات آن شخص، صحبت مى کرد.

يک اولتيماتوم در همان وقت دولت روسيه فرستاد براى ايران و سربازش هم - سالداتش(16) هم، به اصطلاح خودشان - تا قزوين آمدند و آنها از ايران (من حالا يادم نيست چه مى خواستند، اين توى تاريخ است) يک مطلبى را مى خواستند که تقريبا اسارت ايران بود و مى گفتند بايد از مجلس بگذرد.

آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه بايد بکنند، ساکت که چه بکنند.

در يک مجله خارجى نوشته است که يک روحانى با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: حالا که ما بناست از بين برويم، چرا خودمان از بين ببريم خودمان را? راى مخالف داد.

بقيه جرات پيدا کردند و راى مخالف دادند، رد کردند اولتيماتوم را.

آنها هم هيچ غلطى نکردند.

بناى سياسيون هم همين معناست که يک چيزى را تشر مى زنند ببينند طرف چه جورى است، اگر چنانچه طرف ايستاد مقابلشان، اينها عقب مى زنند و اگر چنانچه نه ، آن بيچاره عقب رفت، اينها هم جلو مى آيند.

حيوانات هم همين جورند.

حيوانات هم همين خصوصيات را دارند که اول مى آيد جلو ببيند اين چه آدمى است.

اگر اين آدم ايستاد دستش را بلند کرد، فرار مى کند.

اگر اين فرار کرد، دنبالش مى کند.

اين خوى حيوانى است.

آن هم باز يک روحانى بود که در مقابل يک همچو قدرت بزرگ، يک چنين قدرت شوروى بزرگ ايستاد.

به اصطلاح آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بين برويم، چرا خودمان خودمان را از بين ببريم? راى مخالف داد، ديگران هم جرات کردند راى مخالف دادند.

شما اين روحانى را نبايد قدرش را بدانيد? اينها نهضتها ...

اين نهضت آخرى هم که منتهى شد به 15 خرداد و اينهمه کشته دادند مردم، اين هم در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند، تا حالا هم دنباله اش کشيده شده است.

تا حالا هم آنکه بيشتر هياهو مى کند باز اهل علم است.

البته دانشگاهى هم حالا داخل است، آنها هم داخلند، ساير مردم هم به تبعيت علما مى رفتند نه به تبعيت ديگران.

علماى تهران را - تقريبا اکثرشان را - گرفتند حبس کردند.

از خطبا، از علما، گرفتند حبس کردند.

چندين روز حبس بودند.

زجر ديدند اينها.

بطلان تز اسلام منهاى روحانيت آقا، اينطور نيست که شما خيال بکنيد که ما اسلام را مى خواهيم اما ملا نمى خواهيم.

مگر مى شود اسلام بى ملا? مگر شما مى توانيد بدون ملا کار را انجام بدهيد.

باز اين ملاها هستند که جلو مى افتند کار انجام مى دهند.

اينها هستند که جانشان را مى دهند.

الان هم ما تو حبس ملاها داريم، الان هم علما داريم، الان هم علماى فداکار داريم، الان هم هستند توى حبس، و زير بار اين ظلمها نمى روند.

پيششان مى روند که شما هم يک عذرى بخواهيد، نمى خواهند.

و ما هم خوب الان هم داريم، الان هم علماى ما در حبس هستند، علماى بزرگ ما در حبس هستند.

من اينکه عرض کردم يک چيزهايى بود که خود من مشاهده کردم و خيلىهايش هم يادم نيست، و جلوترش هم که ما ديگر اهل تاريخ نيستيم تا ببينيم.

اين گله هم، اين گله اى که من دارم از اين آقايان روشنفکرها اين است که يک همچو جناح بزرگى که ملت پشت سرش ايستاده ، اين را از خودتان کنار نزنيد بگوييد که ما اسلام را مى خواهيم ملا نمى خواهيم.

اين خلاف عقل است، اين خلاف سياست است.

شما بايد اينها را با آغوش باز بگيريد.

و اگر چنانچه اينها در مسائل سياسى اطلاعاتى ندارند، ضم به ايشان بشويد، اطلاعات سياسى به اينها بدهيد.

اينها بهتر از شما توى مردماند.

- اينها - بهتر که شما نفوذ نداريد، اينها دارند.

اينها در بين مردم نفوذ دارند.

هر ملايى در محله خودش نافذ است.

شما بايد، شمايى که دلسوزيد براى اسلام، شمايى که مى گوييد ما اسلام را مى خواهيم، نگوييد ما اسلام را مى خواهيم، آخوند نمى خواهيم.

شما بگوييد اسلام را مى خواهيم، آخوند هم مى خواهيم.

آخوند ملتفت - مثلا - بعض مسائل سياسى نيست، جمع بشويد دور آن آخوندى که مسائل سياسى را نمى داند، يادش بدهيد آن مسائل را تا او عمل کند تا ملت دنبالش باشد.

تا بتوانيد اجرا بکنيد.

اگر شما بخواهيد خودتان باشيد و منهاى آخوند، تا قيامت هم در زير بار ديگران هستيد.

شما همه جمع بشويد، همه با هم باشيد، همه برادر باشيد، اينها را رد نکنيد.

اين يک قدرت لايزال است، اين قدرت ملت است، شما اين قدرت ملت را کنار نگذاريد بگوييد ما نمى خواهيم.

شما هر چه هم بگوييد ما نمى خواهيم، خوب مردم مى خواهند.

شما يک عده اى هستيد، ديگران همه هستند، بازارها مى خواهند اينها را، خيابانها اينها را مى خواهند.

گله من از اين طبقه روشنفکر، در عين حالى که من علاقه دارم به اينهايى که خدمت مى کنند به اسلام - خصوصا اين خارج، اينهايى که خارج کشور هستند، اينهايى که در امريکا هستند، اينهايى که در اروپا هستند، اينهايى که در هندوستان هستند - من با اينها روابط دارم، اينها خدمتگزارند، اينها مى خواهند به اسلام خدمت بکنند، اينها گاهى که اشکالاتى در آنجا شده است با تمام قوت رفع کرده اند، اينها مى خواهند رفع ظلم بکنند، اينها علاقه به اسلام دارند، لکن نبايد اينهايى که علاقه به اسلام دارند - بعضى از اينها - خدمتهاى علماى اسلام و آخوند جماعت را نديده بگيرند و بگويند که ما اسلام مى خواهيم منهاى آخوند.

نمى شود آقا اين.

اسلام و آخوند، مثل اين است که بگوييد ما اسلام مى خواهيم، اسلامى که سياست نداشته باشد.

اسلام و آخوند اينطور توى هم هستند.

اسلام بى آخوند اصلا نمى شود.

پيغمبر هم آخوند بوده ، يکى از آخوندهاى بزرگ پيغمبر است.

راس همه علما پيغمبر است.

حضرت جعفر صادق هم يکى از علماى اسلام است.

اينها فقهاى اسلامند، راس فقهاى اسلام هستند.

من آخوند نمى خواهم حرف شد?! من گله دارم از اينها.

از آقايان هم - علماى اعلام هم - گله دارم.

اينها هم غفلت از بسيارى از امور دارند.

اينها هم از باب اينکه يک اذهان صافيه اى دارند، تحت تاءثير يک تبليغات سوئى که دستگاه راه مى اندازد واقع مى شوند.

هر روز يک الم شنگه درست مى کنند براى يک امر جزئى.

اين امر بزرگ را، اين امرى که همه گرفتار آن هستيم، از آن غفلت مى کنند و اينها را به غفلت وا مى دارند، يعنى، دستهايى هست که يک چيزى درست مى کنند، دنبالش يک صدايى راه مى اندازند.

هر چند وقت يکدفعه يک مسئله اى درست مى شود در ايران.

تمام وعاظ محترم، تمام علماى اعلام، وقتشان را که بايد صرف بکنند در يک مسائل سياسى اسلام، در يک مسائل اجتماعى اسلام، صرف مى کنند در اينکه زيد کافر و عمرو مرتد و او وهابى است.

و عالمى که پنجاه سال زحمت کشيده ، فقهش از اکثر اينهايى که هستند ثقيلتر است، مى گويند وهابى است اين.

آخر اشتباه است اين حرفها.

آقا، جدا نکنيد همه را از هم.

شما هى، يکى يکى را هى کنار بگذاريد و بگوييد که اينکه وهابى است، اين هم که بى دين است، اين هم که نمى دانم چه ، خوب چه مى ماند براى ما?! دو درس از پيامبر اکرم(ص) پيغمبر اکرم - صلى اللّه عليه و آله و سلم - (عرض کردم من تاريخ درست نمى دانم اما اينهايى که به گوشم مانده ) بعد از اينکه فتح حنين کردند، دو مطلب است که آموزنده است براى اشخاصى که بخواهند چيز بفهمند، دو کار ايشان کردند - از قرارى که در تاريخ است - يکى اينکه يکى از سران اين کفار فرار کرد و رفت به جده که توى کشتى بنشيند و فرار کند.

پيغمبر اکرم جبه مبارکشان را - به حسب اين نقل - دادند به کسى که ببر به او بده ، من از او گذشتم، بياورش.

اين ابوسفيان که تا آخر عمرش هم اسلام نياورد به همين صورت بود.

آن اولادش هم همين طور.

آن ابوسفيان با اين همه چيز و آن کفار قريش با آن همه کذا، غنايم را وقتى که آوردند، غنايم حنين را جنگ حنين را، وقتى که آوردند حضرت به اينها داد: صد شتر به اين، صد شتر - سيصد شتر به اين، چقدر شتر به اين، چقدر چيز به اينها داد، با اينکه خوب حضرت مى دانست که اينها کافرند، حضرت که مى دانست اينها مشرکند.

مقدسين ايستادند که آقا آخر ما چى داريم، اينها طماعند.

حضرت فرمود که اينها شتر بردند، من همراه شما هستم.

شما ميل نداريد رسولاللّه به جاى شتر همراه شما بيايد?! شما ببينيد چه بزرگى بود.

چه آدم بزرگى بوده است اين مرد.

با قطع نظر از باب نبوت، مغز چه مغز عالى است.

از آن طرف کفار قريش را آنطور استمالت مى کند که اينها لااقل اگر در باطن خبيث هستند، ظاهرشان ظاهر مسلم شود و بيايند بچسبند به اسلام.

از اين طرف هم آنهايى که اشکال مى کنند، به آنطور نرم و خوب و قشنگ جواب مى دهد و قانعشان مى کند.

لزوم توجه روحانيان به دانشگاهيان اينهايى که دارند الان براى اسلام کار مى کنند و چيز مى نويسند و - عرض مى کنم که - حالا حتما يک خطايى هم کرده اند، خطايش را رفع بکنيد.

شما عالميد خطايش را رفع بکنيد، طرد نکنيد.

آقا، ما امروز يک دانه آدم را لازم داريم، يک دانه هم براى ما غنيمت است الان.

در يک زمانى که همه قلمها و همه قدمها و همه تبليغات بر ضد ماها هست، نه راديو داريم که حرف ما را به کسى برساند، نه مطبوعاتى داريم، نه مطبوعات آزاد است که بگذارند يک کلمه توى آن نوشته بشود، در يک همچو زمانى که ما دستمان بسته است، ما هيچ کار ازمان نمى آيد، به اين معنا که تبليغاتى نداريم، راهى نداريم، در يک همچو زمانى ما هر فرد را لازم داريم.

آنهايى که قلم را دستشان گرفته اند و دارند ترويج مى کنند از شيعه ، فرض کنيد چهارتا هم غلط دارد، خوب غلطش را رفع بکنيد، طرد نکنيد، بيرون نکنيد.

شما دانشگاه را رد نکنيد از خودتان.

اين دانشگاهيها فردا مقدرات مملکت دست اينهاست.

تو که وزير نمى شوى، من و تو که وزير نمى شويم، ما که شغلمان علىحده است.

فردا مقدرات اين مملکت دست اين دانشگاهيهاست.

اينها هستند که مى آيند يا وکيل مى شوند يا وزير مى شوند يا - عرض مى کنم - چه مى شوند.

شما اينها را براى خودتان حفظ کنيد.

هى طرد نکنيد، هى منبر نرويد و بد بگوييد.

منبر برويد و نصيحت کنيد، نه منبر برويد و فحش بدهيد.

فحش هم چيز شد در عالم?! نصيحت کنيد اينها را.

شما بخواهيد اين جناح بزرگ را که الان دارند فعاليت مى کنند.

آنها هم توى حبس رفته اند، آنها هم زجر ديده اند، آنها هم تبعيد شده اند، آنها هم بيرون از مملکتشان هستند، آنها هم جرات نمى کنند وارد مملکت بشوند.

آنهايى که الان در آنجا چيز مى نويسند، منتشر مى کنند مسائل اسلامى را، مسائل دينى را دارند مى نويسند، منتشر مى کنند، درج مى کنند، شما اينها را از خودتان طرد بکنيد، فردا اگر چنانچه اين مقدرات مملکت دست يک دسته اى از اينها بيفتد و ببيند که اين همه آخوندى که اينها را اينقدر زجر داد، با اين آخوندهاى بعد که مى آيند چه خواهد کرد? همه دست به هم بدهيد.

معناى قانون اصلاحات ارضى رژيم شاه آقا، مملکت، ممالک اسلامى - نه مملکت ايران، ايران هم يکى از آن است - ممالک اسلامى در نزديک پرتگاه است.

من - خدا مى داند - گاهى وقتها تاءسف مى خورم به اينکه ، خوف اين معنا دارم که اگر خداى نخواسته يک جنگى پيدا بشود ايران چند روز مى تواند آذوقه داشته باشد.

اگر اين کشتيهاى آذوقه بياور يک وقتى نخواهند آذوقه بدهند به ايران، آنهايى که کارشناسند مى گويند که ايران سى و سه روز براى خودش مى تواند ارزاق تهيه کند.

چه ايرانى?! آن ايرانى که يک خراسانش براى همه ايران تا آخر سالش بس بود! يک خراسانش.

باقى اش را بايد بدهند به غير.

اصلاحات ارضى براى ما کردند! چه کردند? آن اصلاحات ارضى که خدا - ان شاءاللّه - لعنتشان کند.

اينها اين کار را کردند که زراعت را از دست مردم بکلى گرفت و الان جورى شده است که تمام اين چيزهايى که روى هم بگذارند - اگر اين مجله راست گفته باشد، سى و سه روز، و الاممکن است کمتر هم باشد، اگر يک روز نيايد اين کشتيها و آنهايى که يک بازار درست کرده اند.

براى اين چيزهايى که مى خواهند آذوقه ها را بفرستند اينجا، بازار درست کرده اند.

اصلاحات ارضى يعنى بازار درست کردن براى ممالک خارجى.

اينها گندمهايشان را به دريا مى ريختند، زياد بود به دريا مى ريختند.

اصلاحات ارضى است! خوب، حالا گندم را به ايران مى فرستند و وقتى ايران فرستادند پول مى گيرند، چرا به دريا بريزند?! زراعت ايران را فلج کردند.

حالا هم همه چيز از آنجا مى آيد، همه چيز از خارج مى آيد.

شما ببينيد مجلات را.

اينها گاهى وقتها خودشان خيلى با مبالغه ، خيلى با مباهات مى گويند که ما چقدر گندم وارد کرديم، چقدر جو وارد کرديم، چقدر مثلا چه وارد کرديم.

خوب بيچاره ! اينکه بايد خجالت بکشيد.

شمايى که بايد گندم صادر کنيد، شمايى که يک آذربايجانتان بس بود برايتان و باقى اش را بايد صادر کنيد، حالا نشستيد مباهات مى کنيد که ماييم که بايد وارد کنيم! بايد خجالت بکشيد از اين اصلاحات ارضىتان! و هکذا و هکذا همه اصلاحاتشان.

ضرورت همبستگى روحانى و دانشگاهى من گله ام از آقايان هم اين است که آقايان جدا نکنند اين جناحها را از خودشان، جدا نکنند اين جناحها را.

اين جناحها را با هم ربط بدهند.

از اين طرف هم، روحانيون بايد قدر اين جمعيتى که براى اسلام دارند کار مى کنند، براى اسلام دارند چيز مى نويسند بدانند.

اينها را بايد بياورند توى کار.

آقا، آغوشتان را باز کنيد.

نگوييد که اين دانشگاهى - عرض کنم که - فاسق و فاجر! و ...

دائما جدا نکنيد.

آنها شما را جدا کنند که اين نمى دانم مرتجع است و قديمى ! کى آخوند مرتجع است? آخوند در صف اول پيشروها واقع است، اين مرتجع است?! شما هم از آن طرف بگوييد که اين نمى دانم دانشگاهى است، و اين بى دين است، و اين نمى دانم چطور و فلان.نخير، غلط است اينها.

هر دو با هم دست برادرى بدهيد، دست برابرى بدهيد، مسائلتان را طرح بکنيد.

امروز يک فرجه پيدا شده .

من عرض مى کنم به شما يک فرجه پيدا شده .

اگر اين فرجه پيدا نشده بود، اين اوضاع امروز نمى شد در ايران.

يک فرجه اى است اين.

اگر الان غنيمت بشمارند اين را، اين فرصت است.

اين فرصت را غنيمت بشمارند آقايان.

بنويسند، اعتراض کنند.

الان نويسنده هاى احزاب دارند مى نويسند، امضا مى کنند.

مى نويسد، اشکال مى کند، امضا مى کند.

شما هم بنويسيد، صد نفر از علما امضا بکنند، مطالب را گوشزد بکنند، اشکالات را بگويند.

امروز روزى است که بايد گفت.

و پيش مى بريد.

و من خوف اين را دارم که خداى نخواسته اگر اين فرصت از دست برود و اگر اين مرد(17) پايش يک خرده اى محکم بشود، همچو لطمه اى بزند به مردم که آن طرفش پيدا نباشد، و اولش شما روحانيون هستيد.

من خوف اين را دارم.

نگذاريد اين فرصت از دست برود.

با هم بنويسيد، بنويسيد اشکالات را.

به دنيا اعلام کنيد.

نمى توانيد توى ايران، بفرستيد در خارج منتشر مى کنند براى شما.

به يک وسيله اى بفرستيد اينجا، ما مى فرستيم منتشرش مى کنند.

اشکالاتتان را بنويسيد، به خودشان اعتراض کنيد، مثل آن کسى که ...

خوب ما ديديم که چندين نفراشکال کردند و اعتراض کردند و همه حرفها، بسيارى از حرفها را زدند و امضا کردند و کسى هم کارشان نداشت.

فرصتى است اين، اين فرصت را نگذاريد از دست برود.

و من خوف اين را دارم که خداى نخواسته اگر اين فرصت از دست برود و اين حسابهايش را جور کند با آنها (اينها الان مشغول اين هستند که حسابها را درست بکنند، مشغولند که نوکرى را همچو خيلى محکمش کنند، آنها نمى پذيرند، اينها دنبال اين هستند که محکم کنند قضيه را، اين را بياورند و خودشان بروند و هى چه بکنند تا کارشان تمام بشود) اگر خداى نخواسته کار اينها تمام شد و اين پايش را محکم دانست اين دفعه ديگر مثل آن دفعه ها نيست، لطمه اى بزرگ به اسلام وارد خواهد کرد.

من از خداوند تعالى توفيق همه شما را مى خواهم، عظمت اسلام را مى خواهم.

خدايا! تو را به اوليائت! اسلام را عظيم کن، عظمت بده ، ما را از خواب غفلت بيدار کن، همه جناحهاى ما را با هم متصل کن، اتفاق کلمه به ما عنايت کن.

1- در صحيفه نور (دوره 22 جلدى)، ج 1، ص 255، و (دوره جديد)، ج 1، ص 427، تاريخ والسلام عليکم و رحمةاللّه و برکاته سخنرانى10 دى 56 درج گرديده است.

2- اشاره به شهادت آقاى سيد مصطفى خمينى، فرزند امام خمينى.

3- اقتباس از آيه 19 سوره شورى.

4- (از جهنم) گذشتيم در حالى که آتش آن خاموش بود، علماليقين، ج 2، ص 971.

5- نيازها.

6- کنزالعمال 3: 214.

7-دنيا در لغت يعنى پايين.

8- سوره صافات، آيه 6: ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان بياراستيم.

9- بخشى از آيه 64 سوره عنکبوت: ان الدار الاخرة لهى الحيوان، همانا زندگانى آخرت زندگانى حقيقى است.

10- اصول کافى، ج 1.

11- کتب اربعه از منابع شيعه مى باشد.

12- دشنام.

13- خلفاى ثلاثه .

14- اشاره به آيه 23 سوره انبياء: از آنچه مى کند بازخواست نشود.

اين صفت از اختصاصات خداوند است.

15- آقاى سيد محمد طباطبايى يزدى، فرزند آقاى سيد محمدکاظم طباطبايى يزدى (صاحب عروةالوثقى).

16- کلمه اى است روسى به معنى سرباز.

/ 136