ارمغان آوردهام بر خاك راه مصطفي - ارمغان آورده ام بر خاک راه مصطفی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ارمغان آورده ام بر خاک راه مصطفی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


ارمغان آوردهام بر خاك راه مصطفي





  • كاروانِ اشكِ خون آلودِ من
    افكنده بار

    تاجداري را سَزَد سودن سرِ عزّت
    به عرض

    از شبِ يأس آمدم سوي سحر گاهِ
    اميد

    داد خواهم; داد مابستان كه چرخِ
    سنگدل

    بسملِ دل را به درمانگاهِ رحمت
    ميبرم

    گر مسيحا چشمِ ظاهر كرد بينا،
    فيضِ تو

    ناقه آمالِ ما را منزلِ ديگر
    كجاست

    قطرهيي زان ابرِ دريا بار
    آرَد صد بهار

    زمزم آنجا، ساقي زمزم در اينجا
    آرميد

    قبله آنجا، دل بقربانِ تو اينجا
    ميشود

    اي درِ تو كعبه من، زمزمِ
    اُمّيدِ من

    بينوايم، بيكسم، بي طالعم، بي
    حاصلم

    تا بدستِ نَفْس بسپردم زمامِ
    ناقه را

    راهپيچاناست ومنزل
    دور و دُزدان در كمين

    سنگبارانِ مَلامت مي شود از هر
    طرف

    غرقه درگردابِخجلت
    ميشومتا روزِ حشر

    ارمغان آوردهام بر خاكِ
    راهِ مصطفي

    در ادب گاهِ كَرَم عَرضِ تمنّا
    جُرأت است

    همتودانيآنچههست از خواجَگي شايانِ
    تو

    من از آن چشمِ عنايت، يك نگه
    دارم رجا

    من از آن چشمِ عنايت، يك نگه
    دارم رجا



  • با متاعِ جان، به خاكِ درگه جانانِ من
    كاو خطابي بشنود زين درگه اي دربانِ من
    اي هُمايون صبحدم، اي مشرقِ اِحسانِ من
    از معاصي تيرها زد بر دلِ نالانِ من
    تا مَسيحُ القَلْبْ سازَد از كَرَم درمانِ من
    ميكند بينا به مُعْجِزْ، ديده پنهانِ من
    جز ديارِ لطف تو، اي منبعِ احسان من
    بر گلِ نشكفته اميد، دَر بُستان من
    آه، اي ساقي، كَرَم بر سينه عَطْشان من
    كُن قبول اي قبله اقبالِ من قربانِ من
    قبله من، رُكنِ من، دين من و ايمانِ من
    اينمنواينعَجْزِمن، اينحُجّت وبُرهانِ
    من

    مُنحرِف گرديد از ره، عقلِ سر گردانِ من
    تا كجا آواره گردد اين دلِ حيرانِ من
    دل زِ دستِ نَفْس كافر كيشِ پُر طغيان من
    گر نباشد التفاتِ نوح، كشتيبانِ من
    ارمغانِ من چه باشد؟ اشكِ خون افشان من
    اي كرم فرما، تو داني رنجِ بي پايان من
    هم تو داني آنچه هست از بندگي شايانِ من
    تا بسامان آوَرَد احوالِ بي سامانِ من
    تا بسامان آوَرَد احوالِ بي سامانِ من


/ 5